زندگی و زمانه سید آزادگان/ کسی که راهش را خوب شناخت و درست حرکت کرد
- امروز ۱۲ خرداد، بیستمین سالروز درگذشت حجت الاسلام «سید علی اکبر ابوترابیفرد» معروف به «سید آزادگان» است.
حجت الاسلام ابوترابی فرد در سال ۱۳۳۶ موفق به اخذ دیپلم ریاضى شد. او در سال ۱۳۳۷ به توصیه پدرش آیت الله سید عباس ابوترابی جهت تحصیل دروس دینی و حوزوی به مشهد مقدس رفت. سوابق مبارزاتی و انقلابی حجت الاسلام ابوترابی فرد که از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آغاز شده بود، با همراهی امام خمینی (ره) در نجف و سپس دستگیری توسط ساواک به جرم حمل اعلامیه سخنان امام (ره) و رفتن به زندان و شکنجه توسط نیروهای رژیم ستمشاهی ادامه پیدا کرد.
حجت الاسلام ابوترابی فرد بلافاصله پس از تهاجم ارتش بعث به حریم کشورمان، با همان لباس روحانیت در جبهههای نبرد حق علیه باطل حاضر شد و در خط مقدم مبارزه با صدامیها ایستاد. وی در روزهای نخست جنگ در سال ۵۹ در تپههای الله اکبر به اسارت دشمن بعثی درآمد و ۱۰ سال در اسارت دشمن بعثی ماند.
رفتار پدرانه، نیکو و پسندیده او در زندانهای رژیم بعث باعث شده بود که اسرای ایرانی حاضر در زندان صدام، یک دلگرمی و امید و تکیه گاه را در کنار خود حس کنند.
شما راهتان را خوب شناختید و درست حرکت کردید
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۵ شهریور سال ۱۳۶۹ در دیدار حجتالاسلام ابوترابی پس از آزادی از اسارت گفتند: «واقعاً دایماً خدا را شکر میکنیم. دیروز وقتی این خبر بسیار بسیار خوشحالکننده را دادند که شما آمدهاید، واقعاً برای من یک مژده بود. خیلی وقت است که شما را ندیدهایم؛ حدوداً ده سال میشود. از آن سالها تاکنون، محاسنتان سفید شده است. ما همیشه شما را دوست داشتهایم و خاطرات با شما را فراموش نمیکنیم؛ چه قبل از انقلاب در مشهد، و چه بعد در تهران و سپس در همین اهواز در آن تشکیلاتی که مرحوم شهید چمران به وجود آورده بود. ایشان با عدهیی به آنجا آمده بودند و گویی همین دیروز بود که بیرون ساختمان پای پلهها با قبا نشسته بودند و در میان بر و بچهها حضور داشتند و سپس به کوههای اللَّهاکبر رفتند. من همانوقت در دلم گفتم که واقعاً خوش به حال این جوان؛ همیشه در راه جهاد و شهادت است. ایشان که رفتند، چند هفتهیی هم بیشتر نشد که خبر شهادتشان آمد. گفته شد که آقای ابوترابی با آن جمع خودشان، دایماً در حال جلو رفتن هستند؛ سپس دشمن حمله کرده و همهی آنها را تارومار نموده است. با شنیدن این خبر، غصه خوردیم. الحمدللَّه آنچه که شما گذراندید، فضیلتش کمتر از شهادت نیست. خدا را شکر میکنیم که امتحان خیلی خوبی دادید. به نظر من، کسی مثل شما که این همه توفیق الهی شامل حالش شده، حقیقتاً خیلی باید خدا را شاکر باشد. شما در همهی مراحل سختی صبر کردید، خدا را در نظر داشتید، راهتان را خوب شناختید و درست حرکت کردید. من میدانم در این دوران ده سالهی اسارت، که شما ملجأ این جوانان بودید و به شما مراجعه میکردند، به شما چه گذشته است. واقعاً در زندان اینگونه است. البته محیط اسارت، با محیط زندان خیلی فرق دارد؛ قاعدتاً بدتر از زندان است. زندانبانان کسانی هستند که مردن زندانی برایشان اصلاً اهمیتی ندارد. آنوقتها ما که در زندان بودیم، این زندانبان مأمور بود که نگذارد ما بمیریم. اگر هم میخواستیم بمیریم، او نمیگذاشت! این، برایشان وظیفه بود. اما در محیط اسارت، اینطور نیست. چنانچه واقعهی مختصری اتفاق بیفتد، ممکن است با تیر بزنند و بکشند. آنوقت در چنین محیطی، این جوانان در سطوح مختلف فکری و روحیهیی، دایم جایی میخواهند که به آن پناه ببرند. آقای ابوترابی، همان کسی بوده که همه به او پناه میبردند. واقعاً از درون به انسان خیلی سخت میگذرد و خیلی کاهیده میشود؛ چون کسی که همه به او پناه میبرند، دلش میخواهد که او هم به جایی پناه ببرد. البته آن کسی که اهل تقوا و توجه به خدا باشد، به خدا پناه میبرد و خدا را پیدا میکند؛ لیکن خیلی سخت است. من در همین چند روزه، خیلی به ایشان فکر میکردم و بخصوص این نکته برایم مطرح بود که ایشان واقعاً در این مدت چه میکرده است. آدم وقتی این جوانان را میبیند که با چه بیتابی این مدت را گذراندند و به ایشان مراجعه کردند و ایشان هم نرم و ملایم و دلنشین برخورد کرده و هر کسی را به فراخور حال خودش جواب داده و همه را به جای خود نشانده و ملاحظهشان را کرده است، متوجه میشود که به چنین انسان مسؤولی چه گذشته است. اگر بخواهیم تشبیه ناقصی بکنیم، باید بگوییم که بلاتشبیه مثل حضرت زینب (سلاماللَّهعلیها) رفتار کرده است. در دوران اسارت، آن بزرگوار واقعاً همینطور بوده است؛ یعنی رکنی بوده که همه به او پناه میبردند؛ خیلی سخت بوده است. الحمدللَّه شما این سختیها را تحمل کردید و خدا را شکر که پروردگار متعال تفضل کرد و با جسم و روح و فکر سالم برگشتید، تا انشاءاللَّه در بقیهی مدت عمرتان - که امیدواریم خیلی هم بابرکت و طولانی باشد - در خدمت اسلام و کشورتان باشید».
دوران پس از اسارت
مدتی پس از این دیدار، حجت الاسلام ابوترابی فرد در تاریخ ۷ مهر ۱۳۶۹ با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی در جایگاه نمایندگی ولى فقیه در امور آزادگان قرار گرفت.
حجت الاسلام ابوترابی فرد در همان زمان مورد اعتماد مردم تهران قرار گرفت و ردای نمایندگی دورههای سوم و چهارم تهران در مجلس شورای اسلامی را بر تن کرد. هنوز هم پس از گذشت چندین سال از آن زمان، نطق هاى سید آزادگان در مجلس که مسئولان و کارگزاران نظام را به رعایت عدالت، توجه به توده مردم و حفظ ارزشهاى دینى توصیه میکرد، در اذهان باقی مانده است.
سرانجام در تاریخ دوازدهم خرداد ۷۹ حجت الاسلام ابوترابی فرد همراه با پدر بزرگوارشان در حالی که عازم مشهد مقدس بودند، در جاده سبزوار نیشابور، براثر تصادف جان به جان آفرین تسلیم کردند و ارواح آن عالمان وارسته از خاک به افلاک پر کشید و پیکر مطهر سید آزادگان در صحن آزادی حرم مطهر امام رضا (ع) و دفن شد.
در ادامه ۵ خاطره اسرای ایرانی دوران دفاع مقدس از حجت الاسلام ابوترابی فرد را که در کتاب «سیره ابوترابی» به اهتمام غلامعلی رجایی گردآوری شده است مرور میکنیم:
این از مردانگی نیست
حاج آقا ابوترابی در مورد چگونگی اسارتش میگفت: در ماههای اولیه جنگ تحمیلی برای شناسایی منطقه به همراه سربازی به عقب دشمن نفوذ کردیم که ناگهان دشمن متوجه ما شد و به سمت ما تیراندازی کرد آن سرباز تیر خورد و به روی زمین افتاد. من هم فرار کردم، حدود یک کیلومتر از او دور شدم، اما پیش خود گفتم این از مردانگی نیست که رفیقم را بگذارم و خودم فرار کنم. برگشتم و خود را به او رساندم و بالای سرش بودم و میخواستم او را بر دوش بگیرم تا به عقب بیاورم که ناگهان خود را در محاصره دشمن دیدم و مرا اسیر کردند.
در میان بهشتیها هستم
حاج آقای ابوترابی اسیران را بهشتی سیرت میدید و اسارت را مجمع بهشتیان و از این جهت ایشان معتقد بود که خداوند را بر نعمت هم صحبتی با آنان شکر میگذارد. ایشان در نامهای به برادرش نوشت: گلهای نیست اگر فردا مرا به بهشت نبرند، چرا که دنیا را در میان بهشتیان میگذرانم.
اگر خدا مرا به جهنم ببرد
حاج آقا ابوترابی اسرا را انسانهایی میدانست که به خاطر خدا اسیر و شکنجه شدهاند و رنج و مصیبت کشیدهاند. آنها را محبوبترین انسانها و خدمت به آنها را با ارزشترین کار میدانست. او میفرمود: خدایا اگر در آن دنیا، مرا در جهنم بیندازی شاکر تو هستم، چون در این دنیا مرا در بهشت اسرا قرار دادهای.
عراقیها را دعا کنید
حاج آقا ابوترابی، به بعضی از اسرا که به سربازان عراقی دشنام میدادند، میفرمود: آنها را دعا کنید. از اعمال آنها انزجار داشته باشید، اما نسبت به خود آنها خیرخواه باشید و آرزوی هدایت آنها در دل شما باشد، همان گونه که علی (ع) در جنگ صفین یاران خود را از دشنام دادن به اصحاب معاویه نهی فرمودند و آنها را دعوت کردند برای هدایت دشمنان و حفظ خونهای دو طرف دعا کنند.
خنداندن اسرا عین عبادت است
من در اسارت بسیار شوخ بودم و بچهها را میخنداندم. برخی از بچهها به من ایراد میگرفتند و میگفتند: خیلی شوخی میکنم، اما حاج آقا ابوترابی میفرمود: این خنداندن بچهها عین عبادت است. برخی اوقات که ساکت و آرام بودم، حاج آقا میآمد و مرا قلقلک میداد و میگفت: بلند شو بچهها را بخندان.