چگونه بازیگر شویم (۱۲)/اصول اولیه مصاحبه یک بازیگر
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، بازیگری یکی از مشاغل محبوب در سطح جهان محسوب میشود، بازیگری فارغ از شهرت و ثروتی که ممکن است برای فرد بازیگر به همراه داشته باشد، جهانی است که میتوان در آن ایفای نقش در قالب شخصیتهای مختلف را تجربه کرد.
در این بین اکثریت مواقع بازیگری به عنوان یکی از مشاغل سخت جهان محسوب میشود، شاید از دور برای بسیاری اینکه بازیگری اتفاقی سخت باشد، قابل لمس نباشد اما اگر به صورت اصولی و به مفهوم واقعی به بازیگری نگاه کنیم، این هنر به واقع به تمرین، مطالعه، شهود و مطالعات فراوانی نیازمند است.
تست بازیگری چگونه است
اگر میخواهید بازیگر شوید باید این نکته را مد نظر داشته باشید که در تست بازیگری و سوالاتی که در تست بازیگری از شما میپرسند، خیل زیادی از افراد عاشق بازیگری وجود دارند و شما باید به نحوی خودتان را نشان دهید و تمایزتان را با دیگران نشان دهید.
در این مقاله برای آموزش بازیگری، چند نمونه تست و تمرین آورده شده است همچنین در انتها نکات و توصیههایی برای افرادی که قصد دارند کودکانشان را وارد این حرفه کنند، آورده شده است که به کمک آنها بتوانند تست بازیگری را با موفقیت از سر بگذرانند.
سوالات تست بازیگری چیست؟
در زیر یک متن موجود میباشد که شما میتوانید آن را با لحنها و حتی لهجههای متفاوت بیان کنید:
در شهر هرات امیر خلیل نام دلاوری بود که در تمام خاک خراسان و هرات سرآمد بود و همه پهلوانان او را محترم میشمردند او را داعیه شد با مفرد که از دلاوران درگاه سلطان حسین میرزا بود جنگ چوب کند. پیش سلطان آمد وقتی که مفرد نبود و گفت مرا داعیه آن است که با مرفد شما جنگ کنم.
میرزا خندان شدند و گفتند ما را مرفدی نیست مفردی است اگر جنگ کنید شما میدانید ناگاه مفرد پیدا شد، میرزا فرمود که جناب سیدزاده میر خلیل را با تو داعیه جنگ است چی میگویی؟ گفت: با آل علی هر که در افتاد ورافتاد، مرا چه حد آنکه حتی با سگان آن آستان جنگ کنم؟ میر خلیل گفت:ای قلندر مهمل نگوی و بهانه مجوی اگر خواهی وگرنه من با تو جنگ میکنم.
مفرد گفت:ای سید زاده آن مقدار که خواهید چوب بر سر و دیده من زنید تا غایتی که مانده شوی یا خشم شما فرو نشیند من با خود شما جنگ نمیکنم این بگفت و از مجلس میرزا هر دو بیرون آمدند در بیرون باغ امیر خلیل با کسان خود هجوم نمود مفرد را در میانه گرفتند و هجده زخم کارد و خنجر بر وی رسانیدند، خبر به میرزا رسید که جنگ مقرر شده است و در وقت جنگ میر خلیل بی خودانه غریب ده چوب بر سر مفرد انداخت، همه را رد کرد مفرد نیز چوب خود را حواله سر میرخلیل کرد وی چوب خود را سپر گردانید، میر خلیل به زانو نشست و همه خلایق مکدر شدند.
همچنین این متن نیز کمک بزرگی برای فن بیان شما دوستان است
دیروز چهل ساله شدم، عمری ازم گذشته نه؟ تو مترو مردی به طرفم اومد و گفت: منو میشناسی؟ من مدتهاست شما رو میشناسم همه میگن سالهای جوونی قشنگتر از حالا بودی. ولی من این چهره شکسته رو بیشتر از چهره جوونیتون دوست دارم. چهره شکسته! شکسته شدم نه؟ میترسم! چین و چروکها دارن بیشتر میشن.
از هجده سالگی افتادم تو دام الکل، کاری که الکل با من کرد طبیعت و روزگار و خدا هم با من نکرد، قصد کشتنمو داشت، آره کشتن! اما تیره بختی از سی سالگی به بعد شروع شد، زمینا افتاد تو کویر داداشم ذات الریه گرفت و مرد مادرم مجبور بود شبا با تفنگ نگهبانی بده. آخه میدونی ما تو محله هارلم زندگی میکنیم تو قلب سیاه پوستای آدمکش، اونا واسه یه دلار آدم میکشن. دیشب جسد همسایه بالایی رو انداخته بودن در خونه ما. کلاه شاپو به من میاد نه؟ اشکالی داره کلاه و کراواتم قرمز باشه؟.