صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

جزئیاتی از زد و بند‌های اشرف پهلوی

۱۶ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۹:۴۹:۰۱
کد خبر: ۵۹۳۵۴۵
«اگر درخانواده پهلوی فقط یک مرد باشد، من هستم!» این جمله‌ای بود که اشرف پهلوی آن را در یکی از مهمانی‌های دربار بر زبان راند؛ مهمانی‌ای که فریده دیبا در آن حضور داشت و بعدها، در خاطراتش به آن اشاره کرد.

به گزارش گروه فضای مجازی ، فریده دیبا نوشته‌است که محمدرضا پهلوی از حرف خواهرش بسیار رنجید، اما عکس‌العملی نشان نداد! شاه در برابر خواهر دوقلویش، هیچ وقت حرفی برای گفتن نداشت؛ حتی هنگامی که به او خبر می‌دادند اشرف به ساواک دستور داده است که از پرویز راجی، معشوقش، گزارش روزانه تهیه و ارسال کنند!

گزارش‌های تاریخی، اعم از مستندات و خاطرات، اشرف را موجودی جاه‌طلب و در پی قدرت بی‌حد و مرز معرفی می‌کند. او همه ویژگی‌های یک سیاستمدار مستبد و سفاک را داشت؛ در اندیشه اشرف، چیزی به نام ترحم پیدا نمی‌شد؛ حتی نسبت به برادرش محبت چندانی از خود بروز نمی‌داد؛ در واقع دختر دوم رضاخان میرپنج، اصولاً جز خودش کسی را نمی‌دید.

درباره فساد مالی و اخلاقی او، یادداشت‌ها، مقالات و کتاب‌های متعددی منتشر شده است، اما کمتر کسی می‌داند که او درون ساختار قدرت سیاسی پهلوی‌ها هم، یک تافته جدابافته بود که هر چه می‌خواست انجام می‌داد؛ بدون آن‌که با مانع جدی روبه رو شود.

شاه عوض می‌کنم!

داستان ورود جدی اشرف به صحنه قدرت، پس از شهریور ۱۳۲۰ آغاز می‌شود. او پیش از آن، «اردک سیاه رضاشاه» بود؛ دختر نامحبوبی که عقده روی عقده‌اش می‌آمد! اما بعدها، هنگامی که یک روزنامه‌نگار فرانسوی به دلیل اقدامات سیاسی وی در کنار قاچاق بین‌المللی مواد مخدر، به اشرف لقب «پلنگ سیاه» داد، او از انتخاب این عنوان، بَدَش نیامد. در روز‌های نخست پس از به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی، شاه با سیاستمداران کهنه‌کاری روبه‌رو بود که چم و خم کار را می‌دانستند و چندان اهل مجیز گفتن جوانی که پایش روی پوست خربزه قرار داشت، نبودند. حسین فردوست در خاطراتش تصریح می‌کند که این وضعیت، شاه را به مرز ناامیدی و حتی تمایل به استعفا کشاند؛ درست در همین زمان، اشرف وارد ماجرا شد؛ در یکی از شب‌ها، او در حضور حسین فردوست و پس از شنیدن آه و ناله‌های محمدرضا، رو به عبدالرضا پهلوی، برادر دیگر شاه کرد و گفت که اگر مایل است می‌تواند محمدرضا را کنار بزند و او را شاه مملکت کند! فردوست معتقد است با توجه به ارتباطات گسترده اشرف با سفارتخانه‌ها، این کار کاملاً محتمل بود. با این حال، محمدرضا خودش را جمع و جور کرد و اشرف دیگر حرفی از شاه عوض کردن به میان نیاورد.

نخست‌وزیرانی که دوست دارم

اشرف از شهریور ۱۳۲۰ تا بهمن ۱۳۵۷، نقش بسیار مهمی در تعیین نخست‌وزیران و صاحب‌منصبان تراز اول رژیم شاه داشت؛ همه می‌دانستند که محمدرضا به او «نه» نمی‌گوید؛ چرا؟! شاید به خاطر ترس و شاید هم به خاطر این‌که حوصله‌اش را نداشت. اشرف با همه سیاستمداران می‌بست و هنگامی که نمی‌توانست چنین کند، شبیه برادرش کشور را ترک می‌کرد و به گوشه‌ای از دنیا می‌گریخت؛ مانند زمانی که مصدق بر سر کار بود و اشرف ناچار شد مدتی در پاریس زندگی کند. او برای ارتقای افراد مد نظرش، دو عامل جذابیت جنسی و مطیع بودن کامل را مد نظر قرار می‌داد. هژیر که مدتی به عنوان وزیردربار و سپس نخست‌وزیر شاه در بدنه حکومت رژیم پهلوی حضور داشت، کاملاً مطیع اشرف بود و بدون اجازه او آب نمی‌خورد. رزم‌آرا با تمام دیسیپلین و هیبت نظامی‌اش، می‌دانست که باید دم اشرف را ببیند و برایش نامه‌های عاشقانه بنویسد! اشرف از سیاستمداران مدنظرش، توقع روابط غیراخلاقی داشت؛ اما این توقع در برابر میل مفرطش به کسب ثروت و قدرت، اصلا به حساب نمی‌آمد. رابطه هویدا با او، کاملاً رابطه مرئوس با رئیسش بود؛ اشرف حتی برای هویدا وزیر تعیین می‌کرد و سفیر به نقاط مختلف جهان می‌فرستاد!

با من در نیفتید!

اشرف چندان در بند داشتن عنوان دولتی نبود؛ او هر وقت نیاز داشت، عنوان مد نظرش را دریافت می‌کرد؛ یک روز در کنفرانس بین‌المللی مبارزه با مواد مخدر، درباره مضرات موادی که خودش آن‌ها را قاچاق می‌کرد، دادِ سخن می‌داد و روز دیگر، نماینده ایران در سازمان ملل متحد می‌شد و دستور می‌داد پرویز راجی را از دفتر هویدا به دفتر او منتقل کنند تا دِلش نگیرد! او در زد و بند‌های سیاسی داخل کشور، هیچ حد و مرز اخلاقی و عرفی نداشت. وقتی احساس کرد که باید ابوالحسن ابتهاج را که با برخی طرح‌های اشرف مخالفت می‌کرد، سر جایش بنشاند، آذر صنیع، زن زیبایی را که همسر یک کارمند جزء در سازمان برنامه و بودجه بود، سر راه ابتهاج گذاشت و بعد به شوهر آذر اطلاع داد تا سرِ بزنگاه خودش را به محل ملاقات آن‌ها برساند! به این ترتیب، پدرِ ابتهاج را درآورد، آبروی او را بُرد و آن‌چه را می‌خواست، از او گرفت تا شر را بخواباند! اشرف در مقاطعه‌کاری‌هایی که به ویژه از سوی سازمان برنامه و بودجه واگذار می‌شد، حضور فعالی داشت و اصولاً می‌خواست این مقاطعه‌ها به افرادی واگذار شود که او میل دارد! یکی از این افراد جوانی ۲۲ ساله بود که خواهر شاه به وی علاقه‌ای نامتعارف پیدا کرده بود. مقاومت‌ها در برابر خواسته اشرف، نتایجی شبیه عاقبت ابتهاج برای مخالفان ایجاد می‌کرد! اشرف حتی هنگامی که در مقاطعه رأساً حضور نداشت، سهمش را می‌گرفت و تا اجازه نمی‌داد، قرارداد با شرکت یا فرد مد نظر امضا نمی‌شد. این قدرت بدون مرز، به همه سیاستمداران و اهالی اقتصاد عصر پهلوی حالی کرده بود که تمام راه‌های سوءاستفاده و کسب ثروت، از کوچه مقابل خانه اشرف می‌گذرد!

همه لُمپن‌های اشرف!

درباره ارتباطات گسترده سیاسی اشرف با محافل علنی و مخفی ایران، تا کنون پژوهش جامعی انجام نگرفته است؛ اما بی‌تردید اشرف با استفاده از واسطه‌هایی که پول آن‌ها را به وی متصل کرده بود، توانایی‌های بالقوه بسیاری داشت که به احتمال زیاد، شاه از آن‌ها بی خبر نبود و همین مسئله، محمدرضا را از خواهر دوقلویش بیمناک می‌کرد. اشرف در تابستان ۱۳۳۲، به تهران بازگشت و اراذل و اوباش را برای ساقط کردن دولت مصدق به معرکه ۲۸ مرداد کشاند. لُمپَن‌های او همه جا به کارش می‌آمدند؛ حتی وقتی که قرار بود کینه دیرینه‌اش از دکتر حسین فاطمی را خالی کند! اوباش شعبان جعفری، با اشاره اشرف، فاطمی را مقابل دادگاهش با چاقو مضروب کردند و او، بر اثر تب ناشی از عفونت همین زخم‌ها، به شدت ضعیف و با همان وضعیت تیرباران شد. اشرف، به ویژه بعد از واقعه کودتای ۲۸ مرداد، شروع به زهر چشم‌گرفتن از مخالفان سیاسی خود کرد؛ کریم‌پور شیرازی، یکی از منتقدان جدی دربار و به ویژه اشرف، زنده زنده در آتش سوزانده شد؛ در ظاهر به همه گفتند که او به دلیل آتش گرفتن سلولش در زندان، آسیب دیده و فوت کرده است؛ اما همه می‌دانستند که اصل ماجرا چیست!

رکن اساسی دیدگاه سیاسی اشرف، کسب ثروت بود؛ می‌توانیم او را با اختلاف، ثروتمندترین فرد خاندان پهلوی بدانیم. وی هنگام مرگ در نیویورک، در خانه‌ای مجلل زندگی می‌کرد و البته، ابتلای به آلزایمر اجازه نمی‌داد که یادش بیاید در فضای سیاسی رژیم پهلوی، چه آتشی می‌سوزانده است!



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *