صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

جمله‌ای که امام خامنه‌ای روی تصویر شهید نوشتند

۱۴ تير ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۹:۰۸
کد خبر: ۵۸۲۴۸
خبرگزاری میزان: امام خامنه‌ای روی نسخه‌ای از عکس شهید پورمقدم آرزوی محشور شدن با وی را می‌کند، برای شناخت این شهید دوران دفاع مقدس با خانواده وی به گفت‌وگو نشستیم.

به گزارش گروه فضای مجازی ؛ چندی پیش تصویری از شهید 21 ساله اهوازی در رسانه‌ها منتشر شد که امام خامنه‌ای بر روی آن، چنین نگاشته بودند: «بسمه تعالی خداوند در قیامت هم این حقیر را با این شهید عزیز شما محشور فرماید. سیدعلی خامنه‌ای»

بدون شک دانستن زندگی یک جوان 21 ساله که امام خامنه‌ای خواهان محشور شدن با وی است، خالی از لطف نیست.

فرشاد پورمقدم جوان اهوازی بود که در عملیات شکست حصر آبادان به دست نیروهای بعثی به شهادت رسیده بود. برای یافتن نشانی از خانواده این رزمنده شهید به سراغ ارگان‌های مختلفی رفتیم که متأسفانه حتی نام این شهید گرانقدر به گوش آنها نرسیده بود.

از یافتن نشانی خانواده شهید که مأیوس شدیم نیت کردیم و به سمت مزار وی که در بهشت آباد اهواز است رفتیم، خوشبختانه یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس که در گردان بلالی اهواز با شهید پورمقدم در جبهه‌ها هم‌رزم بوده، را کنار مزار شهید یافتیم. این رزمنده دفاع مقدس حلقه وصل ما شد با خانواده شهید پورمقدم.

آنچه در پی می‌آید متن گفت‌وگو با حاجیه خانم صفیه باروتکوب، مادر شهید فرشاد (محمدرضا) پور مقدم است.

سوال: حاجیه خانم باروتکوب با تشکر از قبول زحمت، لطفاً مختصری از زندگی خود و همینطور تولد شهید برایمان بگوئید؟

مادر شهید: ما یک خانواده 7 نفری بودیم، پدر خانواده تکنسین ارشد مخابرات بود و بنده نیز خانه دار بودم. حاصل ازدواج من و حاج عبدالوهاب پور‌مقدم 3 پسر و 2 دختر بود.

محمدرضا وقتی به دنیا آمد سالم و سرحال بود و در دوران کودکی تا جوانی‌اش این شادابی در او وجود داشت. محمدرضا از دوران بچگی به همراه پدر خودش سرکار می‌رفت و به همین دلیل روحیه مردانگی از همان ابتدا در وی وجود داشت.

در دوران دبیرستان نیز که مصادف با روزهای پایانی رژیم شاه بود با حسین علم الهدی و برخی دیگر از جوانان انقلابی اهواز آشنا شد و نگرش سیاسی پیدا کرد.

سوال: چطور شد محمدرضا به استخدام سپاه پاسداران در آمد؟

مادر شهید: وقتی امتحانات سال چهارم خود را به پایان رساند، انقلاب اسلامی پیروز و مصادف با انقلاب فرهنگی بود. با پدرش مشورت کرد که پدر ایشان گفته بود من مشکلی ندارم و باید مادرت رضایت دهد.

من هم که دیدم مشتاق به انجام این کار است ممانعتی نکردم، اینگونه شد که در آن سن و سال به همراه احمدرضا پوردستان، فرمانده فعلی نیروی زمینی ارتش به سپاه اهواز برای استخدام مراجعه می‌کند.

زمان گزینش از محمدرضا و امیر پوردستان می‌پرسند که چه تخصصی دارید؟ که محمدرضا دوران کارکردن با پدرش در مخابرات را می‌گوید و به استخدام سپاه در می‌آید.

سوال: اگر از آغاز جنگ تحمیلی خبر داشتید، مانع استخدام پسرتان به سپاه پاسداران می‌شدید؟

مادر شهید: پاسخ شما را به گونه‌ای دیگر می‌دهم. در زمان جنگ تحمیلی همه خانواده ما به صورت مستمر در جبهه‌ها حضور داشت، مجید و علی(برادران شهید) که آن موقع 13 و 14 ساله بودند به عنوان بسیجی فعالیت می‌کردند و چندین ماه در گردان‌های بلالی و جعفر طیار با دشمن بعثی جنگیدند.

من نیز با مادر شهید علم‌الهدی برای سخنرانی و روشنگری می‌رفتم و روزگاری هم از ساعت 8 صبح تا 15 بعد از ظهر می‌رفتیم لباس رزمندگان را می‌شستیم و غذا می‌پختیم.

پدر شهید هم به دلیل تخصصی که داشت ماه‌های زیادی در پادگان حمید و آبادان حضور داشت تا مشکلات مخابراتی یگان‌‌ها را رفع کند و دختران من نیز با فرا گرفتن اصول اولیه پرستاری در بیمارستان‌های صحرایی و امام خمینی(جندی شاپور سابق) خدمت کردند.

سوال: محمدرضا تا چه زمانی در جبهه هویزه حضور داشت؟

مادر شهید: محمدرضا پس از اینکه از دوره آموزشی به صورت مستقیم به هویزه رفته بود تا زمان سقوط این شهر در آنجا خدمت می‌کرد.

بعد از سقوط هویزه محمدرضا از طریق آب به عقب باز می‌گردد و به دلیل تخصص مخابراتی که داشت، توسط علی شمخانی در پادگان گلف اهواز مشغول به کار شد. مدتی در مخابرات فعالیت کرد و توانسته بود با همکاری یکی از اعضای سپاه برخی از خیانت‌های بنی صدر را در حادثه هویزه و شهید شدن دانشجویان پرده بردارد.

بعد از اینکه مقام معظم رهبری که آن موقع نماینده امام خمینی(ره) در شورای عالی دفاع بودند برای بررسی موضوع شهادت دانشجویان به اهواز سفر می‌کنند، محمدرضا به عنوان یکی از اعضای تیم مقام معظم رهبری به منطقه اعزام می‌شود که با دیدن پیکرهای مطهر شهدا تاب نمی‌آورد و از فرمانده سپاه خوزستان می‌خواهد که دوباره به جبهه‌ها اعزام شود.

علی شمخانی با انتقال شهید پورمقدم به خط مقدم مخالفت کرد و به همین دلیل محمدرضا 2 بار بدون اجازه به خط مقدم می‌رود که با دستور مستقیم آقای شمخانی به عقب بازگردانده می‌شود. بالاخره دوستان وساطت کردند و با اعزام محمدرضا به خط مقدم موافقت می‌شود و تا زمان شهادت در خط مقدم جبهه حضور داشت.

سوال: آخرین باری که محمدرضا را قبل از شهادت دیدید، چه زمانی بود؟

مادر شهید: 20 روز قبل از آغاز عملیات ثامن الائمه(شکست حصر آبادان) به خانه آمد و جالب اینکه در این 20 روز به صورت مرتب به برادران کوچکش تأکید می‌کرد که مواظب مادر باشید.

در این روزهایی که در خانه بود هیچ حرفی از عملیات ثامن الائمه نزد و وقتی می‌گفتیم کجا می‌روی می‌گفت: همیشه کجا هستم الان هم بر می‌گردم همان جا.

سوال: خبر شهادتش را چه کسی به شما داد؟

مادر شهید: بعد از عملیات که از محمدرضا خبری نبود، مجید برای پرس‌وجو به بیمارستان جندی شاپور اهواز (امام خمینی فعلی) می‌رود و از شهادت محمدرضا با خبر می‌شود. مجید وقتی پیکر برادرش را می‌بیند از هوش می‌رود و به همین دلیل با پدرش تماس می‌گیرند و هردو به خانه می‌آیند.

وقتی مجید و پدرش به خانه آمدند من مشغول نماز خواندن بودم و به خدا گفتم من که نه از حضرت زینب(س) بزرگ‌ترم و نه از دیگر مادران شهدا؛ راضی‌ام به رضای تو.

سوال: شهید در خانه با چه کسی صمیمی بود؟

مادر شهید: محمدرضا فرزند ارشد بود و به همین دلیل با من ارتباط صمیمی داشت، البته اخلاقیات محمدرضا محبوبیتی برایش ایجاد کرده بود که در خانواده همه او را دوست داشتند.

سوال: محمدرضا از آرزوهایش هم با شما سخن گفته بود که آرزویش چیست؟

مادر شهید: محمدرضا تشنه شهادت بود و به همین دلیل همیشه به من می‌گفت که برایم دعا کن شهید شوم. بنده خواستم برایش همسری انتخاب کنم ولی راضی نمی‌شد و می‌گفت من باید شهید شوم

سوال: لطفاً یکی از خاطراتی که از فرزند شهیدتان داشتید را تعریف کنید؟

مادر شهید: یکی از خاطراتی که شاید گفتنش در این زمان خالی‌ از لطف نیست، این است که محمدرضا یک‌بار از جبهه به خانه آمد و برایش شربت آبلیمو درست کردم.

وقتی لیوان شربت را به او دادم گفت روزه هستم، امام خمینی(ره) فرموده‌اند که ما فرزندان رمضان و محرم هستیم و ما(سربازان امام) باید لبیک بگوئیم، برای همین روزه هستم.

حاجیه خانم بارتکوب در پایان صحبت‌های خود با تأکید براین موضوع که جوانان برای رسیده به سعادت باید راه شهدا را دامه دهند، گفت: من امام خمینی(ره) را یک‌بار از نزدیک ملاقات کردم اما علاقه دارم که یک‌بار از نزدیک امام خامنه‌ای را ملاقات کنم، این آخرین آرزوی من است.

/انتهای پیام/

: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *