مگه من مُردم که شما اومدین صف نونوایی؟
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «یک تیر و ۱۴ نشان» به کوشش «مهریالسادات معرک نژاد» گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت دوم؛ مادر شهید
همسرم دوران جنگ در جبهه حضور داشت. پس از جنگ نیز حاج آقا برای دوره دافوس، تهران بود. قبل از آن هم سیستان و بلوچستان و جنوب و جاهای دیگر. ما همه جا همراهشان بودیم تا وقتی ابوالفضل به دبیرستان رفت. آن موقع من و بچهها در اصفهان ماندیم.
یک روز به نانوایی رفتم. ابوالفضل مدرسه بود و صف نانوایی هم شلوغ. خیلی معطل شدم؛ ناگهان کسی روی شانهام را زد و چادرم را گرفت. سرم را برگرداندم. دیدم ابوالفضل با ابروهای گره خورده ایستاده است. اشاره کرد که بیایم عقب. وقتی از صف آمدم بیرون، با ناراحتی گفت «مگه من مُردم که شما اومدین صف نونوایی؟ اون هم جلوی این همه نامحرم!»
بابت غیرتش خدا را شکر کردم.
بیشتر بخوانید: