صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

ناشران فقط به نویسندگان صاحب‌نام و آثار «بفروش» توجه می‌کنند/لازم است مسئولین هزینه‌های چاپ‌ونشر را پایین بیاورند

۰۴ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۲:۳۰
کد خبر: ۵۷۶۹۶۶
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
یک نویسنده کتاب گفت: صنف ناشرین هم از این قاعده مستثنی نخواهد بود. پس در این آشفته‌بازار گرانی کاغذ و ظهور سلاطین کاغذ و مخارج کمرشکن چاپ‌ و نشر اولویت به نویسندگان صاحب‌نام و آثار به قول معروف «بفروش» داده می‌شود. پس ناشر در همان بدو امر نگاه می‌کند که نویسنده کیست و بعد؛ اثرش چیست؟.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، جلال توکلی نویسنده موفق و مطرح است که در سال ۱۳۴۸ در شمیران تهران متولد، تا دومین سال دوره راهنمایی در تهران و از آن پس تاکنون در یزد به‌سر می‌برد. تحصیلاتش را تا سطح کاردانی مرمت آثار تاریخی دنبال کرده و به‌عنوان مدیر پاسداران میراث فرهنگی مشغول فعالیت است. همچنین با حوزه هنری تهران و یزد همکاری دارد و درحوزه هنری یزد مسئول بخش ادبی قصه می‌باشد.

از میان آثار او مجموعه داستان «آن خال» برگزیده نهمین دوره کتاب کودک کانون و «کتاب ریاح» اولین رمان فارسی زبان در مورد فلسطین که از طرف «انجمن قلم» برگزیده شده است. او همچنین هنرجوی نمونه پیک قصه‌نویسی و از سوی انجمن سینمای جوان به‌عنوان نفر اول فیلمنامه‌نویسی کوتاه در یزد شناخته شده است، توکلی همچنین در زمینه تولید آثار فاخر و ادبیات ارزشی کتاب‌های ارزشمندی را ارائه کرده به همین بهانه خبرنگار گروه فرهنگی با این نویسنده مطرح به گفت‌وگو نشسته و ارزشمندترین کتاب وی «ریاح»، همچنین وضعیت ادبیات امروز کشور را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار داده است که در ادامه خواهید خواند:

میزان: در مورد مضمون کتاب «ریاح» اثر برگزیده خود کمی برایمان بگویید؟

توکلی: «ریاح» به موضوع مهم چگونگی نفوذ صهیونیست‌ها در سرزمین فلسطین و اشغال آن می‌پردازد و سعی دارد در قالب داستانی بلند، اهمیت جدی گرفتن نفوذ دشمن را به مخاطب به‌خصوص نسل جوان نشان بدهد. وقتی تاریخ پُر فراز و نشیب کشوری مثل فلسطین را ورق می‌زنیم، به عینه شاهد مسئله‌ نفوذ هستیم. صهیونیست‌ها در بدو امر هرگز موفق به اشغال ناگهانی فلسطین نمی‌شدند. آن‌ها ناچار بودند ابتدا زیرساخت‌های لازم را برای حضور تدریجی خود در خاک فلسطین مهیا کنند. این است که با پشتیبانی همه‌جانبه‌ دولت اشغالگر انگلیس، یهودیان را از اقصا نقاط جهان با وعده‌ دروغ رسیدن به سرزمین موعود و سرزمین شیر و عسل و یا حتی تهدید و ارعاب به فلسطین کشاندند و در مرحله‌ بعد، با کمک سرمایه‌ سرمایه‌داران یهود، شروع به خریداری اراضی مردم فلسطین کردند.

البته باید توجه داشت آنطور که بعد‌ها مسئله‌ خرید و فروش اراضی در فلسطین عموماً توسط دستگاه‌های دروغ‌پراکنی صهیونیسم بزرگ شد هم نیست، ولی بالاخره درصدی از اعراب فلسطین بر اثر قحطی مصنوعی و فقری که دولت انگلیس به منظور وادار کردن آن‌ها به فروش زمین‌هایشان عاملش بود، مجبور به فروش مزارع و خانه‌های خود شدند و این زمین‌ها و خانه‌ها، تبدیل شد به پایگاه‌های نظامی و مراکز جاسوسی و برنامه‌ریزی برای روز موعود. در داستان به این موضوع اشاره می‌شود. البته نفوذ دیگری که در داستان با آن مواجهیم، یک نفوذ فکری و اعتقادی هم هست که تنها مختص به فلسطین یا یک مقطع تاریخی نیست و همچنان در دستور کار صهیونیسم جهانی و اتاق فکر منحوسش جریان فراماسونری قرار دارد. در نفوذ فکری و اعتقادی، دشمن سعی می‌کند به اعتقادات و افکار مردم رسوخ کند. چه‌بسا ابتدا آن را هم به‌ظاهر می‌پذیرد ولی بعد با شبهه‌افکنی و ایجاد فضای یأس و ولنگاری، تیشه به ریشه‌ آن می‌زند.

میزان:به طور دقیق در کتاب «ریاح» به چه مضمونی پرداخته شده است؟

توکلی: در «ریاح» به این نفوذ که از نفوذ فیزیکی مهم‌تر و پیچیده‌تر است و برای شناخت و خنثی‌سازی آن بصیرت کامل لازم است، پرداخته می‌شود. آنجا که اعتقاد مردم به درخت مقدس و کهنسال زیتون مزرعه‌ غسان که نمادی است از تاریخ و فرهنگ غنی و ریشه‌دار فلسطین هدف قرار می‌گیرد و چون اعتقادی است کورکورانه و خالی از شناخت، کاملاً بر علیه خودشان استفاده می‌شود و تا قطع درخت و سوزاندن آن هم پیش می‌رود. نکته‌ مهم دیگر، نقش فریبکارانه‌ دولت انگلیس است که همیشه به عنوان یک میانجی‌گر صالح وارد عمل می‌شود و با بیان اینکه قصد دارد دیوار بی‌اعتمادی را بین مسلمانان و یهودی‌های مهاجر خراب کند و یک کشور مستقل و یکپارچه از یهودی، مسلمان و مسیحی بسازد، مدام آتش قیام‌ها و اعتراضات جسته‌گریخته‌ اعراب فلسطین را با ظرافت خاموش می‌کند تا صهیونیست‌ها قدرت بگیرند و برای قیام نهایی آماده شوند.

میزان:چه شد که به نوشتن چنین کتابی با موضوع فلسطین اقدام کردید؟

توکلی: همیشه علاقه داشتم برای مردم مظلوم فلسطین کاری انجام بدهم. قبلاً چند کتاب و مقاله در مورد تاریخ فلسطین مطالعه کرده بودم و برایم مسئله‌ چگونگی اشغال فلسطین جالب بود و این بود که قلم به دست گرفتم و با یاری خدا، موفق به نوشتن «ریاح» شدم.

میزان: این کتاب چه پیامی را برای مخاطب دارد؟ 

توکلی: عمده پیام کتاب، همانگونه که در بالا اشاره کردم، مسئله‌ نفوذ دشمن است. به‌خصوص نفوذ فکری و اعتقادی که به‌مراتب خطرناک‌تر هم هست و در هر مکتب و مرامی، ریشه‌ها را هدف می‌گیرد.

میزان: به نظر شما که خود نویسنده این کتاب هستید کدام قسمت کتاب جذابیت بیشتری دارد؟ 

توکلی: برای خودم دو بخش از کتاب، خیلی جذاب است. بخش اول آنجایی است که آقای هرتزل برای توجیه حضور خود و سایر مهاجرین در فلسطین، با یک تکه‌چوب روی زمین یک دایره‌ بزرگ رسم می‌کند و اطرافش سه‌ دایره‌ کوچک‌تر می‌کشد و به غسان پدر اسماعیل، راوی داستان می‌گوید: «این سه‌ دایره یعنی یهود، مسیحیت و اسلام... و این دایره‌ بزرگ‌تر هم چیزی نیست جز هدف نهایی همه‌ ادیان یعنی همان بهشت موعود.» بعد درحالی‌که هر کدام از آن سه دایره را با خطی به دایره‌ بزرگ‌تر وصل می‌کند، ادامه می‌دهد: «می‌بینی عرب همه‌ ادیان الهی راه مستقیم دارند و اگر چه این راه‌ها زیاد است؛ اما هدف یکی است... حالا یک راه زودتر به هدف می‌رسد و یکی دیرتر...»، این خلاصه شده‌ پلورالیسمی بود که آن سال‌ها توسط امثال سروش تئوریزه می‌شد و متأسفانه تبش خیلی‌ها را فرا گرفته بود. 
 
بخش دیگر جایی است که اسماعیل راوی داستان، بر اثر حرف‌های تئودور پسر یهودی مهاجر به درخت کهنسال زیتون و مراسم آیینه‌بندانی که دارند، شک کرده. آنجا که می‌گوید: «من فکر می‌کنم... فکر می‌کنم... باز هم فکر می‌کنم... این روز‌ها کارم شده است همین!»، این شروع بی‌اعتقادی اسماعیل نسبت به درخت زیتون هزارساله است که البته سؤال‌هایش هم بی‌پاسخ می‌ماند. پدر و مادر اسماعیل، اگرچه وارث خوبی برای حفظ این آئین هستند؛ ولی، چون از رمزگشایی آن عاجزند و کورکورانه عمل می‌کنند، پاسخگوی ذهن پرسشگر اسماعیل نیستند. اینجاست که نفوذ فکری و اعتقادی دشمن نتیجه می‌دهد و هرتزل یهودی مهاجر از اعتقادات مردم بر علیه خودشان استفاده می‌کند. این می‌شود که غسان علی‌رغم تعصبی که روی درخت زیتون دارد در دادگاه انگلیسی‌ها به راحتی محکوم می‌شود و اسماعیل اعتقاداتش را از دست می‌دهد و یک‌دوره مبارزه و ریاضت را باید پشت سر بگذارد تا به مفهوم این درخت زیتون هزارساله برسد و آنوقت خود بشود یک درخت زیتون.

میزان:چند کتاب دیگر در دست دارید و پیش‌بینی می‌کنید چه زمانی به بازار نشر برسند؟

توکلی: رمان «رمز عملیات: نجات سرباز رایان» در حال ویرایش نهایی است. ظاهراً طراحی جلد آن هم به اتمام رسیده. امیدوارم تا پایان سال منتشر شود. این رمان پیرامون ماهیت حقیقی سرباز رمبو‌های آمریکایی است و به فضل خدا، نقاب از چهره‌ی پوشالی آن‌ها و فرماندهان ماسونشان برمی‌دارد.
 
میزان:بازتاب «ریاح» در بین مخاطبین چطور بوده است؟ به نظرتان مورد قبول واقع شده؟

توکلی: الحمدلله کتاب «ریاح» طی دوسال، دوبار تجدید چاپ شد. در اولین دوره‌ جشنواره‌ قلم زرین هم، به‌عنوان اولین رمان فارسی زبان با موضوع فلسطین تقدیر شد. هرچند پس از نوزده‌سال تقریباً نسل جدیدی آن را مطالعه خواهند کرد ولی اعتقاد دارم باز هم از آن استقبال خواهد شد. چون مسئله‌ نفوذ دشمن، به‌خصوص در این برهه از زمان، هیچگاه کهنه نخواهد شد.
 
میزان: کمی برایمان از سبک نگارش داستان‌هایتان بگویید

توکلی: به تازگی و نوآوری در نگارش داستان‌ها و رمان‌هایم خیلی اعتقاد دارم. جریان شبه‌روشنفکری خیلی از سبک‌ها و قالب‌های نو و همگام با ادبیات جهان و به‌اصطلاح مُد روز استفاده می‌کند و رمز مقبولیت و موفقیتشان هم همین است. فکر می‌کنم طرف مقابل هم باید یه تکانی به خودش بدهد. حیف است محتوا‌هایی به این ارزشمندی در قالب‌های یکنواخت و تکراری مدام تکرار شود. البته هستند اساتید نسل انقلابی که این تازگی و طراوت را به آثارشان می‌دهند و ثابت کرده‌اند که می‌توان انقلابی بود و ساختارشکنی هم کرد. 
 
میزان:چرا نام کتابتان را «ریاح» انتخاب کردید؟

توکلی: ریاح یک واژه قرآنی به معنی باد‌های بشارت‌دهنده‌ رحمت الهی سوره اعراف، آیه ۵۷ است، که در فضای دردناک داستان، سفیر امید و زندگی و مژده‌دهنده‌ نصرت و پیروزی الهی است. شخصیتی هم به همین نام در داستان است. فرزند یک زوج شاعر و مبارز تبعیدی که تیرباران شده‌اند. او نمادی است از فرهنگ انقلاب که روح حماسه، امید و نشاط را در کالبد مردم خسته از جنگ و دلخوش به کتاب سفید انگلیسی‌ها می‌دمد و مژده‌ پیروزی را به ارمغان می‌آورد. البته پیروزی در صورت تداوم مبارزه و انقلاب. 

میزان: از دیگر آثاری که در دست نگارش و چاپ دارید برایمان بگویید

توکلی: مجموعه داستان‌های «آن خال»، «چشم‌ها، آن چشم‌ها»، «گوهر عمر»، «بال‌های زخمی» و «عمو صیاد؛ سه روایت از حاج‌ابراهیم میرشکاری» را در دست دارم که اخیرا منتشر شده‌اند. در بحث خاطره‌نگاری هم توفیق نوشتن خاطرات آزاده‌ عزیز حاج‌قاسم قناعتگر را داشتم که تحت عنوان «یک به علاوه پنج» توسط مؤسسه‌ی پیام آزادگان به چاپ رسیده.

رمان «پایان یک نقش» هم هست که در آن به موضوع بحران هویت صهیونیسم می‌پردازم. در حال حاضر هم مشغول نگارش رمان «کاغذوباد» با موضوع معماری سنتی یزد هستم. البته یک رمان نیمه‌کاره هم دارم با موضوع مدافعان حرم و داعش که متأسفانه، چون سفر به سوریه که قرار بود توسط حوزه‌ی هنری مرکز ترتیب داده شود انجام نشد، فعلاً راکدش گذاشتم.
  • بیشتر بخوانید:
  • برای مشاهده آخرین اخبار حوزه ادبیات اینجا کلیک کنید

میزان:طی گفت‌وگو با برخی نویسندگان به نظر می‌رسد برخورد ناشران با نویسنده‌ها باعث آزردگی این قشر فرهیخته می‌شود، اگر تایید می‌کنید دلیل این نوع برخورد‌ها از سوی ناشران به نظر شما چیست؟ 

توکلی: اقتصاد که خراب شد، طبیعی است که هر صنفی به دنبال این باشد تا در این آشفته‌بازار به‌وجود آمده، به هر طریق ممکن سرپا بماند و... بماند...

صنف ناشرین هم از این قاعده مستثنی نخواهد بود. پس در این آشفته‌بازار گرانی کاغذ و ظهور سلاطین کاغذ و مخارج کمرشکن چاپ‌ و نشر اولویت به نویسندگان صاحب‌نام و آثار به قول معروف «بفروش» داده می‌شود. پس ناشر در همان بدو امر نگاه می‌کند که نویسنده کیست و بعد؛ اثرش چیست؟.

با این اوضاع، نویسندگان تازه‌کار یا گمنام عموماً خارج از مرکز نشین، هرچند آثار ارزشی و در خور توجهی هم نوشته باشند، پشت خط یا در ترافیک‌های چندساله‌ چاپ و نشر کتاب می‌مانند.

نکته‌ی مهم دیگر حق‌التألیف‌های ناچیزی است که به جماعت همیشه مظلوم نویسنده تعلق می‌گیرد. حق‌التألیف‌ها عموماً به حدی ناچیز است که نویسندگان با مناعت‌طبع ما، از پی‌گیری دریافت آن، احساس شرم می‌کنند. گاهی حق‌التألیف یک رمان که شاید چند سال صرف تحقیق و نگارش آن شده، از حقوق ماهیانه‌ منشی یک انتشاراتی کمتر است... و این واقعاً فاجعه است و ضمن خرد کردن شخصیت نویسنده، باعث دلسردی و بی‌انگیزگی و یا روی آوردن به بازاری‌نویسی آن می‌شود.
 
چه رویکردی برای جذب جامعه به مطالعه و فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی می‌تواند اثربخش باشد؟

توکلی: در وهله‌ اول، این اقتصاد خراب است که بر سطح مطالعه جامعه، تأثیر مستقیم و غیرمستقیم می‌گذارد. خانواده‌ای که در تأمین ضروری‌ترین مایحتاج زندگی‌اش دچار مشکل است، دلیلی برای خریدن کتابِ ۵۰۰۰۰ تومانی نمی‌بیند، آن‌هم از نوع داستان و رمانش که چندسالی است توسط سرگرمی‌ها و جاذبه‌های فضای مجازی، به حاشیه رانده شده.

البته دلایل دیگری را هم برای این دورماندگی از فرهنگ مطالعه، می‌توان برشمرد که بار‌ها از سوی صاحب‌نظران و کارشناسان گوناگون به مناسبت‌های مختلف اعلام شده است.

اما چه باید کرد، فکر می‌کنم در حال حاضر و به‌عنوان یک راه‌ کار اورژانسی، لازم است مسئولین هزینه‌های چاپ‌ونشر را پایین بیاورند و نیز دست سلاطین کاغذ و دلالان و واسطه‌های رانت‌خوار را از صنعت چاپ کوتاه کنند. کتابخانه‌ها را که تنها ملجأ مطالعه قشر کم‌درآمد و مستضعف جامعه است به روز کنند، یعنی خرید کتاب‌های تازه منتشر شده توسط ارشاد و نهاد کتابخانه‌ها و ارسال به کتابخانه‌های اقصی‌نقاط کشور که علاوه بر حمایت از ناشرین و نویسندگان، باعث کشیده شدن قشری از علاقمندان کتاب، به‌خصوص خوانندگان رمان و داستان به کتابخانه‌ها است. متأسفانه در حال حاضر جای کتاب‌های تازه منتشر شده و به روز در اکثر کتابخانه‌ها خالی است.

در ادامه برشی از کتاب «ریاح» اثر جلال توکلی و برگزیده جایزه قلم زرین را خواهید خواند:

«ریاح پشت به آفتاب‌گردان‌ها نشسته بود. رنگ و رویش زرد شده بود، دو هلال کبودرنگ زیر چشم‌هایش افتاده بود و گونه‌های خشکی‌زده‌اش، بیرون زده بود. مچ دست‌هایش که دور زانوهایش قلاب شده بود، حتی از مچ دست خالد هم باریک‌تر به نظر می‌رسید.
 
به گمانم از وقتی‌که از زیر سیم‌های خاردار عبور کرده بودم، مرا دیده بود، ولی کوچک‌ترین حرکتی نکرده بود. بعد که به او نزدیک‌تر شدم، تغییری در چهره‌اش مشاهده نشد. سلام کردم و گفتم که آمده‌ام احوالش را بپرسم و بپرسم که چرا دیگر به مزرعة ما نمی‌آید؟ به او گفتم دلمان خیلی برایش تنگ شده است، اما او با چشم‌هایی طوفانی، خیره‌خیره نگاهم کرد و چیزی نگفت.
 
قدمی به جلو برداشتم و گفتم: «منم، اسماعیل... من را به جا می‌آوری؟»
 
مثل اینکه در این دنیا نبود و یا زبان مرا نمی‌فهمید. آهسته خواند:
 
«هیس، سروصدا نکن و خواب مردگان را میاشوب
 
تنها آتش را در تاریکی‌شان بیفروز
 
تا یخ‌بندانشان آب شود و
 
به آرامی کوچ کنند»
 
این بار به خودم اشاره کردم و شمرده‌شمرده گفتم: «منم، اسماعیل... اسماعیل...»
 
یک‌مرتبه شک کردم که او ریاح باشد. آرام‌آرام فاصله‌ام را با او کم کردم و چشم در چشم‌هایش دوختم و گفتم: «آیا تو واقعاً ریاح هستی؟»
 
با بی‌خیالی خواند:
 
«همة کارها، روبه‌راه است.
 
ولی طوفانی در دریاست
 
و غرشی در کوه
 
و گریستنی در خانه
 
و گلوله‌ای سربی در راه»
 
یک‌مرتبه زد زیر خنده.
 
بیچاره ریاح! دلم برایش می‌سوزد. هنوز صدای خنده‌هایش در گوشم مانده است. خنده‌هایش؟! خنده که نبود، بوی گریه می‌داد. مثل آن‌وقت‌هایی نبود که در دل آدم شور و نشاط می‌ریخت، غم‌ها را از دل‌ها پاک می‌کرد و جوانه شادی‌ها را هدیه می‌داد؛ تلخ بود مثلی بی‌فردایی.»

 


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *