صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

نمایشنامه «۵۹/۶/۳۰»، روایتی متفاوت از جبهه‌های حق علیه باطل

۱۳ آذر ۱۳۹۸ - ۱۲:۳۹:۰۵
کد خبر: ۵۷۳۸۴۲
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
نمایشنامه «۵۹/۶/۳۰» با موضوع دفاع مقدس نوشته «کرامت یزدانی» توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و هم‌اکنون در اختیار مخاطبان و اهالی کتاب قرار گرفته است.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، نمایشنامه «۵۹/۶/۳۰» با موضوع دفاع مقدس نوشته کرامت یزدانی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده و هم‌اکنون در اختیار مخاطبان و اهالی کتاب قرار گرفته است.

کرامت یزدانی درباره این اثر گفت: این کتاب نگاهی برابر از زاویه دید مردم ایران و عراق به جنگ تحمیلی دارد چرا که این جنگ تلخ و ناگوار که از طرف صدام و رژیم بعث عراق به ملت ایران و مردم ستمدیده عراق تحمیل شد برای هر دو ملت ویران کننده و خسارت‌بار بود.

وی با بیان اینکه این نمایش‌نامه، بازنمای یک پیوند عروسی در آستانه جنگ است، بیان کرد: این جنگ موجب گسست و قطع ارتباط بین دو ملتِ دوست، همسایه، هم دین و هم‌ریشه شد. طبیعت جنگ خصومت و دشمنی است و کسی نمی‌داند گلوله‌ها از کجا شلیک می‌شود و مسبب آن کیست؟

این نویسنده افزود: آن عروسی به عزا و دوستی و مراوده دو روستا که در دو طرف یک مرز آبی قرار دارند به خصومت و دشمنی ناخواسته‌ای تبدیل می‌شود. سال‌ها بعد پیرزنی نابینا که البته می‌تواند نماد یک پیر روشن‌دل و دنیا دیده باشد با افسوس و حسرت و مویه و زاری‌کردن برای هر دو طرف، این ماجرا را روایت می‌کند.

یزدانی با بیان اینکه در این اثر، هیچ‌گونه جانبداری و طرفداری از دو ملت نشده گفت: تلاش شده به طور مساوی و یکسان به هر دو طرف نگریسته شود، چون باور داریم این جنگ به هر دو ملت تحمیل شده است.

وی ادامه داد: «۵۹/۶/۳۰» روایت یک روز قبل از آغاز جنگ رسمی عراق علیه ایران است و در حقیقت آخرین روز آرامش بین دو کشور تا پایان جنگ بود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم؛ «آدما قصه‌ها و حکایتا رو با خودشون ای‌وَر و اووَر می‌برن و هی به قصه‌هاشون پرو بال می‌دن. اگرم آدم بخواد از سرگذشت خودش فرار کنه، قصه‌ها پا در می‌آرن، جون می‌گیرن و راه می‌افتن و می‌آن دنبالش. می‌فهمی چی می‌گم؟ مو خودم بچه‌ی این شطم، لب ساحل به دنیا اومدم، پا هِشتم رو ماسه‌های داغش و قد کشیدم، بزرگ شدم، به صدای نی‌های همی نیزار عاشق شدم، یه عشقی مث طعم خسبک. مو به خرمای نارس می‌گیم خسبک. شما چی می‌گید؟».



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *