شهید «محمود اماناللهی»؛ از اردوگاه «رمادیه» تا ارتفاعات «مارو»/ ماجرای اهدا قلب و کلیه
قلب و کلیههای آن بزرگمرد به ۳ نفر از نیازمندان که سالها از درد بیماری رنج میکشیدند، اهداء شد و پیکر مطهرش پس از سالها دوری، سرانجام در زادگاهش و در میان سیل خروشان همرزمان، اقوام و مردم شهیدپرور تشییع و در کنار مزار پدر شهیدش به خاک سپرده شد.
وی در کنار تحصیل پابهپای خانواده در امر کشاورزی و دامداری کوشا و ساعی بود. حتی بعد از اتمام کار کشاورزی، به عنوان کمک و مساعدت با همسایگان کشاورز خود در روستا همکاری میکرد. با سن کمی که داشت در عالم نوجوانی به صور مختلف خانوادههای مستضعف و بیبضاعت را به انحای متفاوت یاری میکرد. سرانجام پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به دلیل نبود امکانات آموزشی جهت آموختن پایههای بالاتر در سال ۱۳۴۹ زادگاه خویش را ترک کرد.
در آن زمان که جاده مواصلاتی میان شهر تکاب و روستای جعفرآباد، جادهای خاکی از نوع مالرو بود، به گونهای بسیار مشقتآور این مسیر را با دوستان در گرمای طاقتفرسای تابستان و سرمای سوزناک منطقه طی میکرد. ایشان در آن شهر علیرغم مهیا بودن زمینههای انحرافی از لحاظ عقیدتی و اخلاقی، به هیچ دسته و گروه موجود در آن زمان که نقشه به انحراف کشاندن نسل جوان و جداکردن آنها را از دین بر عهده داشتند، نه تنها تمایل و گرایشی پیدا نکرد؛ بلکه به سمت و سوی مایههای دینی گروید.
وی در زمان تحصیل در دوره متوسطه نیز، جزء شاگردان ممتاز و برجسته بود. پس از گذراندن پایه پنجم طبیعی در دبیرستان سعدی سابق شهر تکاب، برای اخذ دیپلم به شهر کرمانشاه عزیمت کرد. سرانجام در سال ۱۳۵۶ با قبولی در پایه ششم طبیعی در دبیرستان ۲۵ شهریور سابق کرمانشاه موفق به اخذ دیپلم طبیعی شد. سپس به لحاظ علاقهای که به میهن داشت و نیز حب وطن را نشأت گرفته از ایمان میدانست، لذا ۷ فروردین ۱۳۵۶ وارد دانشگاه افسری ارتش در تهران شد و دوران شبانهروزی دانشگاه را با موفقیت طی کرد.
اما قبل از فارغالتحصیلی در همان اوایل پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، پدر ایشان که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته بود در درگیری با گروهکهای ضدانقلاب منطقه در روستاهای تابع شهرستان تکاب (جنوب شرقی استان آذربایجان غربی) در تاریخ ۶ تیر ۱۳۵۹ به شهادت رسیدند. او پس از مرخصی جهت شرکت در مراسم شهادت پدر از تاریخ ۱۰ تیر تا ۳۱ شهریور ۵۹ از طرف دانشگاه افسری به سپاه ناحیه کردستان مأمور شد و به عنوان مسئول سپاه و پیشمرگان مسلمان کُرد پایگاه موجش و رابط بین ارتش و سپاه در محور عملیاتی قروه ـ سنندج شجاعانه خدمت کرد و یکم مهر ۵۹ یعنی دومین روز آغاز جنگ تحمیلی، در حالی که از چندین روز قبل دانشجویان جهت برگزاری جشن فارغالتحصیلی و اخذ سردوشی به دانشگاه افسری نزاجا دعوت شده بودند، ایشان به همراه ۲۷۰ تن از دانشجویان به فرماندهی سرهنگ نامجو (فرمانده دانشگاه افسری نزاجا) داوطلبانه جهت مقابله با دشمن بعثی با هواپیمای c-۱۳۰ سریعاً به فرودگاه اهواز منتقل شده و سپس در مناطق آبادان و خرمشهر به نبرد علیه کفار بعثی پرداخت. در این زمان به عنوان رابط میان سرهنگ نامجو و شهید جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) به مبارزه ادامه داد و در تاریخ ۱۵ مهر ۵۹ بر اثر مجروحیت شدید از ناحیه دست چپ و پای راست به بیمارستان طالقانی آبادان جهت معالجه اعزام شد. تا اینکه به خاطر شدت درگیری و کمبود نیرو و سوءاستفاده افراد خائن و فرصتطلب از ناهماهنگیها و نابسامانیهای اوایل جنگ، در بیمارستان طاقت نیاورده و قبل از بهبودی کامل، دور از چشم پزشکان و پرستاران به صورت پنهانی مجدداً عازم خط مقدم جبهه خرمشهر شد. سرانجام ۲۳ مهر ۱۳۵۹ در جریان سقوط قسمت غربی خرمشهر، در حالی که عده زیادی از همرزمان ایشان به شرف شهادت نایل آمدند، در درگیری خانهبهخانه هنگامی که عراقیها پل خرمشهر را تخریب کردند، پس از مقاومت زیاد مجدداً از ناحیه پرده دیافراگم قلب، پای راست، کمر و هردو دست به شدت مجروح شده و توانایی جنگیدن از وی سلب شد و در حالیکه بیهوش بر زمین افتاده بود، به اسارت ارتش عراق درآمد. پس از مدتی شکنجه، وی را به اردوگاه «رمادیه» منتقل کردند. در همان ایام و با توجه به اوضاع و احوال و قرائن، دوستان همرزمش ظن قریب به یقین شهادت وی برده بودند. علیهذا طبق فرمان همگانی شماره ۲۳۴ ارتش، پوستر شهادت او از سوی دانشگاه افسری نزاجا چاپ و منتشر شده و مراسم شهادت هفت و چهلم، در زادگاهش برگزار شد.
در دوران اسارت در کنار بزرگوارانی همچون سرور احرار و آزادگان شهید حجتالاسلام ابوترابی بودند و به گواهی شهید ابوترابی، ایشان به خاطر عدم همکاری با استخبارات بعث و تحریک کردن سایر اسرا به مقابله با نیروهای بعثی، بارها مورد شکنجه و آزار و اذیت قرارگرفتند آنچنان که با صدای تلاوت قرآن، اذان و مداحی در رسای امامحسین (ع) و یارانش، عراقیها را به ستوه آورده بود. به همین علت برای جبران این سرسختیها، وی را بدون معالجه در سیاهچالها و شکنجهگاههای قرون وسطایی و در زندانهای مخفی رژیم بعث عراق شکنجه میکردند. حتی یکبار به بهانه مداوای مجروحیت به قصد قطعکردن پا، ایشان را به بیمارستان الرشید بغداد اعزام کردند. اما علیرغم فشار شدید و تهدید پزشکان عراقی مبنی بر اینکه اگر پای راست شما قطع نگردد، امکان سرایت عفونت آن به سایر اعضای بدن وجود دارد؛ او پای مجروح خویش را سند جنایات بعثیها خواند و اجازه قطعکردن آن را نداد.
سرانجام بنا به تشخیص سازمان صلیب سرخ جهانی طبق کنوانسیون سوم ژنو، به علت شدت جراحات وارده به عنوان مجروح جنگی صعبالعلاج جهت مداوا، پس از تحمل ۲۴۴ روز اسارت به همراه ۲۴ نفر از اسرای معلول ایرانی با اسرای عراقی در ایران مبادله و با دومین کاروان آزادگان در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدند و پس از آن به سخنرانیهای مختلف پیرامون افشاگری جنایات صدام کافر در عراق با اسرای ایرانی و ملت ستمدیده عراق، در ارتش، سپاه، دانشگاه افسری و مساجد جنوب و شرق تهران پرداخت و تا ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ به اداره دوم سماجا (دایره ضدجاسوسی و امور اسرای عراقی) مأمور شد. سپس از ۲۰ تا ۳۱ شهریور ۱۳۶۰ در بیمارستان تهران تحت عمل جراحی و مداوا قرار گرفت و به مدت ۶ ماه تا تاریخ ۱۰ اسفند همان سال به او استراحت پزشکی داده شد. اما تقریباً تمام این مدت را یعنی از ۵ آبان ۱۳۶۰ تا ۲۲ فررودین ۱۳۶۱ داوطلبانه مسئول بسیج مستضعفین و قائم مقام سپاه تکاب بود و در دایره مواد مخدر سپاه کردستان نیز فعالیت میکرد.
پس از پایان استراحت پزشکی، خود را به واحد مربوطه در دانشگاه افسری معرفی کرد، اما بنا به درخوست کتبی نماینده مردم شهرهای میاندوآب و تکاب در مجلس شورای اسلامی (حجتالاسلام محمدعلی خسروی) و فرمانده سپاه تکاب (برادر نیکآیین) از فرمانده دانشگاه افسری (سرهنگ نامجو) مبنی بر نیاز مبرم به وجود ایشان با توجه به کمبود نیروی انسانی فعال، متعهد و انقلابی در منطقه و نیز به علت فعالیتهای زیاد و خوشنام بودن و همچنین تسلط بر زبان ترکی و کردی، مجدداً از ۲۲ فررودین تا ۲۲ مهر ۱۳۶۱ تا مأموریت وی تمدید شد، اما به علت حساسیت منطقه سردشت و محاصره آن از هر طرف توسط ضدانقلاب او را از یکم تیر ۱۳۶۱ به عنوان قائممقام و فرمانده سپاه سردشت (احمدیمقدم) انتصاب کردند و پس از هماهنگی فرمانده سپاه ناحیه کردستان (ناصر کاظمی) با دانشگاه افسری و فرمانده (سابق) نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران (سپهبد شهید صیاد شیرازی) تا تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۶۲ با تمدید مأموریت او در سپاه موافقت شد. همچنین از ۱۴ فروردین تا ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۲ در سمت معاونت افسر عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) در ارومیه و منطقه ۱۱ سپاه و از آن تاریخ تا ۵ مرداد ۱۳۶۲ مسئول بازرسی و دایره سیاسی قرارگاه حمزه سیدالشهداء و سپس تا تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۶۲ به عنوان سرپرست عقیدتی سیاسی لشکر ۲۳ نیروهای مخصوص (نوهد) مشغول به خدمت بود.
سپس با هماهنگیهای مسئولین تا تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۶۲ به عنوان مسئول سازماندهی بسیج عشایری قرارگاه حمزه سیدالشهداء انجام وظیفه کرد که در طول این مدت، سهبار شدیداً مجروح شد و از آن تاریخ تا ۵ خرداد ۱۳۶۳ به تیپ ۱ لشکر ۲۳ نوهد مأمور شد. سپس تا تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۳ به فرماندهی گردان ضربت عملیاتی جندالله بانه منصوب شد.
او از یکم فروردین تا ۱۵ مهر ۱۳۶۴ بنا به امر سپهبد شهید صیاد شیرازی فرماده (سابق) نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به قرارگاه کربلا و خاتمالانبیاء مأمور و به عنوان معاون فرمانده تیپ شهادت منصوب شد و در این مدت در عملیاتهای ظفر ۱ و ۲ و ۳ و کربلای ۱ و ۲ و ۳ شرکت کرد. پس از آن تا ۳۱ فروردین ۱۳۶۵ در دایره عملیات نزاجا مستقر در لویزان به مأموریت خویش ادامه داد و از یکی اردیبهشت ۱۳۶۵ به طور کلی از نیروی زمینی به ستاد مشترک ارتش منتقل شد و تا ۲۲ بهمن ۱۳۶۵ به عنوان معاون حفاظت اطلاعات ناحیه ژاندارمری کردستان مشغول به خدمت شد و از آن تاریخ تا ۲ خرداد ۱۳۶۷ در سمت مشاور نظامی و معاون هماهنگکننده عقیدتی سیاسی ناحیه ژاندارمری کردستان منتصب شد. از ۲۰ تیر تا ۲۰ مهر ۱۳۶۷ بنا به درخواست لشکر ۲۸ پیاده کردستان به عنوان رابط ژاندارمری به آن لشکر مأمور شد.
در بحرانیترین ایام درگیری و حساسترین لحظات جنگ ایران و عراق در منطقه کردستان برابر دستور فرمانده (سابق) لشکر ۲۸ کردستان (سرتیپ دوم احمد دادبین) او به فرماندهی یکی از گردانهای تکاور منصوب شد و در یکی از عملیاتها همراه چهارتن از نیروهای تحت امر خویش در تاریخهای ۳۰ تیر و یکم مرداد ۱۳۶۷ در ارتفاعات استراتژیک «مارو» که در حال سقوط از سوی مزدوران ارتش عراق بوده، از دست نیروهای تککننده خارج و ضمن تثبیت کامل مواضع خودی و نگهداری سرزمین تحت تصرف اقدام به انهدام تعداد ۶ دستگاه از تانکهای دشمن و از بین بردن عده زیادی از نفرات پیاده دشمن کردند که در اجرای عملیات موفق به دستگیری و اسارت دو نفر نظامی ارتش بعث که مسلح به موشکانداز آر. پی. جی۷ بودهاند میکند.
او در پایان این عملیات صفحه زرین دیگری از کارنامه خود را خالصانه میآراید. به گونهای که تهور و جسارت وی تا مدتی زبانزد کلیه نیروهای لشکر مزبور بوده است و از تاریخ ۱۳ آذر ۱۳۶۹ به مدت شش ماه به عنوان مشاور دادستان نظامی به سازمان قضایی نیروهای مسلح کردستان مأمور شد و پس از اتمام مأموریت در سمتهای معاونت تبلیغات و نیز معاونت هماهنگکننده ناحیه انتظامی کردستان، سالها به مردم کردستان خدمت کردند و سپس بنا به درخواست فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۷۴ با مأموریت او از نیروی انتظامی به نیروی زمینی ارتش موافقت به عمل آمده و از ۵ اردیبهشت ۱۳۷۵ به عنوان مشاور اجرایی فرماند ه نیروی زمینی ارتش به فعالیت ادامه داد و در ۴ تیر ۱۳۷۵ به عنوان نماینده معاونت تعاون این نیرو در امور اقتصادی در مناطق تحت پوشش قرارگاه شمال غرب منصوب شد و سرانجام در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۷۵ پس از اتمام مدت مأموریت به ناجا بازگشت و مجدداً در سمت معاونت هماهنگکننده عقیدتی سیاسی ناحیه انتظامی کردستان، بار دیگر به کردستان بازگشت و پس از چندین سال خدمت صادقانه و شجاعانه در لباس مقدس سربازی در راه اسلام، بنا به درخواست استاندار وقت کردستان در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۷۸ به طور کلی از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران به وزارت کشور و سپس به استانداری کردستان منتقل شد.
آنچه که او در سالهای پس از جنگ همواره با آن دست به گریبان بود، آسیبهای چشمی ناشی از دوران اسارت و جنگ بود. تا این که سرانجام به علت جراحات شدید مغزی، طی دو مرحله در بیمارستان توحید شهر سنندج، تحت درمان و مراقبت پزشکان قرار گرفت، اما به دلیل عدم بهبودی و بنا به تشخیص پزشکان، ایشان را به صورت اورژانسی به وسیله هواپیمای ارتش در تاریخ ۷ خرداد ۱۳۷۹ به بیمارستان خانواده ارتش در تهران منتقل کرده، بستری و تحت درمان قرار گرفت، اما متأسفانه علیرغم تلاش پزشکان و مراقبتهای ویژه، بهبودی حاصل نشد و در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۷۹ به بیمارستان دکتر شریعتی تهران انتقال یافت که در نهایت این رزمنده خستگیناپذیر در مورخه ۱۷ خرداد ۱۳۷۹ ندای حق را لبیک گفت و به دیدار پدر و دیگر همرزمان شهیدش شتافت و بنا به وصیتش قلب و کلیههای آن بزرگمرد به ۳ نفر از نیازمندان که سالها از درد بیماری رنج میکشیدند، اهداء شد و پیکر مطهرش پس از اجرای مراسم تشییع در دانشگاه افسری امام علی (ع) و شهر بیجار پس از سالها دوری، سرانجام در زادگاهش و در میان سیل خروشان همرزمان، اقوام و مردم شهیدپرور تشییع و در کنار مزار پدر شهیدش به خاک سپرده شد.
در دوران اسارت در کنار بزرگوارانی همچون سرور احرار و آزادگان شهید حجتالاسلام ابوترابی بودند و به گواهی شهید ابوترابی، ایشان به خاطر عدم همکاری با استخبارات بعث و تحریک کردن سایر اسرا به مقابله با نیروهای بعثی، بارها مورد شکنجه و آزار و اذیت قرارگرفتند آنچنان که با صدای تلاوت قرآن، اذان و مداحی در رسای امامحسین (ع) و یارانش، عراقیها را به ستوه آورده بود. به همین علت برای جبران این سرسختیها، وی را بدون معالجه در سیاهچالها و شکنجهگاههای قرون وسطایی و در زندانهای مخفی رژیم بعث عراق شکنجه میکردند. حتی یکبار به بهانه مداوای مجروحیت به قصد قطعکردن پا، ایشان را به بیمارستان الرشید بغداد اعزام کردند. اما علیرغم فشار شدید و تهدید پزشکان عراقی مبنی بر اینکه اگر پای راست شما قطع نگردد، امکان سرایت عفونت آن به سایر اعضای بدن وجود دارد؛ او پای مجروح خویش را سند جنایات بعثیها خواند و اجازه قطعکردن آن را نداد.
سرانجام بنا به تشخیص سازمان صلیب سرخ جهانی طبق کنوانسیون سوم ژنو، به علت شدت جراحات وارده به عنوان مجروح جنگی صعبالعلاج جهت مداوا، پس از تحمل ۲۴۴ روز اسارت به همراه ۲۴ نفر از اسرای معلول ایرانی با اسرای عراقی در ایران مبادله و با دومین کاروان آزادگان در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدند و پس از آن به سخنرانیهای مختلف پیرامون افشاگری جنایات صدام کافر در عراق با اسرای ایرانی و ملت ستمدیده عراق، در ارتش، سپاه، دانشگاه افسری و مساجد جنوب و شرق تهران پرداخت و تا ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ به اداره دوم سماجا (دایره ضدجاسوسی و امور اسرای عراقی) مأمور شد. سپس از ۲۰ تا ۳۱ شهریور ۱۳۶۰ در بیمارستان تهران تحت عمل جراحی و مداوا قرار گرفت و به مدت ۶ ماه تا تاریخ ۱۰ اسفند همان سال به او استراحت پزشکی داده شد. اما تقریباً تمام این مدت را یعنی از ۵ آبان ۱۳۶۰ تا ۲۲ فررودین ۱۳۶۱ داوطلبانه مسئول بسیج مستضعفین و قائم مقام سپاه تکاب بود و در دایره مواد مخدر سپاه کردستان نیز فعالیت میکرد.
پس از پایان استراحت پزشکی، خود را به واحد مربوطه در دانشگاه افسری معرفی کرد، اما بنا به درخوست کتبی نماینده مردم شهرهای میاندوآب و تکاب در مجلس شورای اسلامی (حجتالاسلام محمدعلی خسروی) و فرمانده سپاه تکاب (برادر نیکآیین) از فرمانده دانشگاه افسری (سرهنگ نامجو) مبنی بر نیاز مبرم به وجود ایشان با توجه به کمبود نیروی انسانی فعال، متعهد و انقلابی در منطقه و نیز به علت فعالیتهای زیاد و خوشنام بودن و همچنین تسلط بر زبان ترکی و کردی، مجدداً از ۲۲ فررودین تا ۲۲ مهر ۱۳۶۱ تا مأموریت وی تمدید شد، اما به علت حساسیت منطقه سردشت و محاصره آن از هر طرف توسط ضدانقلاب او را از یکم تیر ۱۳۶۱ به عنوان قائممقام و فرمانده سپاه سردشت (احمدیمقدم) انتصاب کردند و پس از هماهنگی فرمانده سپاه ناحیه کردستان (ناصر کاظمی) با دانشگاه افسری و فرمانده (سابق) نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران (سپهبد شهید صیاد شیرازی) تا تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۶۲ با تمدید مأموریت او در سپاه موافقت شد. همچنین از ۱۴ فروردین تا ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۲ در سمت معاونت افسر عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهداء (ع) در ارومیه و منطقه ۱۱ سپاه و از آن تاریخ تا ۵ مرداد ۱۳۶۲ مسئول بازرسی و دایره سیاسی قرارگاه حمزه سیدالشهداء و سپس تا تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۶۲ به عنوان سرپرست عقیدتی سیاسی لشکر ۲۳ نیروهای مخصوص (نوهد) مشغول به خدمت بود.
سپس با هماهنگیهای مسئولین تا تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۶۲ به عنوان مسئول سازماندهی بسیج عشایری قرارگاه حمزه سیدالشهداء انجام وظیفه کرد که در طول این مدت، سهبار شدیداً مجروح شد و از آن تاریخ تا ۵ خرداد ۱۳۶۳ به تیپ ۱ لشکر ۲۳ نوهد مأمور شد. سپس تا تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۳ به فرماندهی گردان ضربت عملیاتی جندالله بانه منصوب شد.
او از یکم فروردین تا ۱۵ مهر ۱۳۶۴ بنا به امر سپهبد شهید صیاد شیرازی فرماده (سابق) نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به قرارگاه کربلا و خاتمالانبیاء مأمور و به عنوان معاون فرمانده تیپ شهادت منصوب شد و در این مدت در عملیاتهای ظفر ۱ و ۲ و ۳ و کربلای ۱ و ۲ و ۳ شرکت کرد. پس از آن تا ۳۱ فروردین ۱۳۶۵ در دایره عملیات نزاجا مستقر در لویزان به مأموریت خویش ادامه داد و از یکی اردیبهشت ۱۳۶۵ به طور کلی از نیروی زمینی به ستاد مشترک ارتش منتقل شد و تا ۲۲ بهمن ۱۳۶۵ به عنوان معاون حفاظت اطلاعات ناحیه ژاندارمری کردستان مشغول به خدمت شد و از آن تاریخ تا ۲ خرداد ۱۳۶۷ در سمت مشاور نظامی و معاون هماهنگکننده عقیدتی سیاسی ناحیه ژاندارمری کردستان منتصب شد. از ۲۰ تیر تا ۲۰ مهر ۱۳۶۷ بنا به درخواست لشکر ۲۸ پیاده کردستان به عنوان رابط ژاندارمری به آن لشکر مأمور شد.
در بحرانیترین ایام درگیری و حساسترین لحظات جنگ ایران و عراق در منطقه کردستان برابر دستور فرمانده (سابق) لشکر ۲۸ کردستان (سرتیپ دوم احمد دادبین) او به فرماندهی یکی از گردانهای تکاور منصوب شد و در یکی از عملیاتها همراه چهارتن از نیروهای تحت امر خویش در تاریخهای ۳۰ تیر و یکم مرداد ۱۳۶۷ در ارتفاعات استراتژیک «مارو» که در حال سقوط از سوی مزدوران ارتش عراق بوده، از دست نیروهای تککننده خارج و ضمن تثبیت کامل مواضع خودی و نگهداری سرزمین تحت تصرف اقدام به انهدام تعداد ۶ دستگاه از تانکهای دشمن و از بین بردن عده زیادی از نفرات پیاده دشمن کردند که در اجرای عملیات موفق به دستگیری و اسارت دو نفر نظامی ارتش بعث که مسلح به موشکانداز آر. پی. جی۷ بودهاند میکند.
او در پایان این عملیات صفحه زرین دیگری از کارنامه خود را خالصانه میآراید. به گونهای که تهور و جسارت وی تا مدتی زبانزد کلیه نیروهای لشکر مزبور بوده است و از تاریخ ۱۳ آذر ۱۳۶۹ به مدت شش ماه به عنوان مشاور دادستان نظامی به سازمان قضایی نیروهای مسلح کردستان مأمور شد و پس از اتمام مأموریت در سمتهای معاونت تبلیغات و نیز معاونت هماهنگکننده ناحیه انتظامی کردستان، سالها به مردم کردستان خدمت کردند و سپس بنا به درخواست فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۲۲ مرداد ۱۳۷۴ با مأموریت او از نیروی انتظامی به نیروی زمینی ارتش موافقت به عمل آمده و از ۵ اردیبهشت ۱۳۷۵ به عنوان مشاور اجرایی فرماند ه نیروی زمینی ارتش به فعالیت ادامه داد و در ۴ تیر ۱۳۷۵ به عنوان نماینده معاونت تعاون این نیرو در امور اقتصادی در مناطق تحت پوشش قرارگاه شمال غرب منصوب شد و سرانجام در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۷۵ پس از اتمام مدت مأموریت به ناجا بازگشت و مجدداً در سمت معاونت هماهنگکننده عقیدتی سیاسی ناحیه انتظامی کردستان، بار دیگر به کردستان بازگشت و پس از چندین سال خدمت صادقانه و شجاعانه در لباس مقدس سربازی در راه اسلام، بنا به درخواست استاندار وقت کردستان در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۷۸ به طور کلی از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران به وزارت کشور و سپس به استانداری کردستان منتقل شد.
آنچه که او در سالهای پس از جنگ همواره با آن دست به گریبان بود، آسیبهای چشمی ناشی از دوران اسارت و جنگ بود. تا این که سرانجام به علت جراحات شدید مغزی، طی دو مرحله در بیمارستان توحید شهر سنندج، تحت درمان و مراقبت پزشکان قرار گرفت، اما به دلیل عدم بهبودی و بنا به تشخیص پزشکان، ایشان را به صورت اورژانسی به وسیله هواپیمای ارتش در تاریخ ۷ خرداد ۱۳۷۹ به بیمارستان خانواده ارتش در تهران منتقل کرده، بستری و تحت درمان قرار گرفت، اما متأسفانه علیرغم تلاش پزشکان و مراقبتهای ویژه، بهبودی حاصل نشد و در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۷۹ به بیمارستان دکتر شریعتی تهران انتقال یافت که در نهایت این رزمنده خستگیناپذیر در مورخه ۱۷ خرداد ۱۳۷۹ ندای حق را لبیک گفت و به دیدار پدر و دیگر همرزمان شهیدش شتافت و بنا به وصیتش قلب و کلیههای آن بزرگمرد به ۳ نفر از نیازمندان که سالها از درد بیماری رنج میکشیدند، اهداء شد و پیکر مطهرش پس از اجرای مراسم تشییع در دانشگاه افسری امام علی (ع) و شهر بیجار پس از سالها دوری، سرانجام در زادگاهش و در میان سیل خروشان همرزمان، اقوام و مردم شهیدپرور تشییع و در کنار مزار پدر شهیدش به خاک سپرده شد.
منبع: http://pmrk.ir/martyr/590.html
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *