صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

«صد روسی» منتشر شد/روایتی از خاطرات جانباز «عبدالعلی یزدانیار»

۱۲ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۰:۰۲
کد خبر: ۵۵۵۳۵۰
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
«صد روسی» نام خمپاره‌ای است که از سوی دشمن مورد استفاده قرار می‌گرفت و یکی از حوادث مهم اثر میثم رشیدی مهرآبادی را رقم زده، انتشارات شهید کاظمی کتابی با این مضمون تدارک دیده که روانه بازار نشر شده است.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، خاطرات جانباز، عبدالعلی یزدانیار با نام «صد روسی» از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

یزدانیار جوانی از اهالی تهران بود که با به صدا درآمدن ناقوس جنگ، راهی مناطق عملیاتی جنوب شد و همراه با نیرو‌های جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید مصطفی چمران، به جنگ با دشمنان بعثی پرداخت.

او تا پایان جنگ، به جز ایامی که به خاطر مجروحیت، در بیمارستان‌های تهران یا دیگر شهر‌ها بستری بود، در عملیات‌های مختلفی حضور یافت و در یگان‌های آتش بار و توپخانه به خدمت پرداخت.

بیشتر بخوانید:

معرفی آخرین کتاب منتشر شده از انتشارات شهید کاظمی را اینجا بخوانید.

«صد روسی» نام خمپاره‌ای است که از سوی دشمن مورد استفاده قرار می‌گرفت و یکی از حوادث مهم این کتاب را رقم زده است.


این کتاب را میثم رشیدی مهرآبادی طی دو سال تحقیق و نگارش، آماده چاپ کرده و توسط انتشارات شهید کاظمی راهی بازار نشر شده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: ناگهان یکی دو تا خمپاره سمت ما آمد. «ناصر اصفهانی» دقیقاً پشت من و به فاصله نیم متری، داخل کانال ایستاده بود. من صدای ته قبضه را شنیدم و تا آمدم بگویم بچه‌ها مواظب باشید و حرکت کنم، دنیا زیر و رو شد. ابتدا اصلاً متوجه نبودم و بعد از مدتی به خود آمدم و دیدم داخل کانال، طاقباز افتاده‌ام. چند متر جلوتر از من، یکی دو تا از بچه‌های دیگر از جمله «حاج عباس روحانی» هم مجروح شده بودند. جراحت آن‌ها خیلی کاری نبود و داخل سنگر‌ها رفته بودند. فقط من و ناصر داخل کانال افتاده بودیم.

من برگشتم و دیدم ناصر با صورت به زمین افتاده و چند ترکش به پهلو و کمرش خورده. ترکشی بزرگ هم به پشت گوش راست و داخل سرش رفته بود. ناصرِ نازنین با صورت روی خاک-های نرم کنار کانال که موقع تردد بچه‌ها از بالای آن می‌ریخت، افتاده بود. من هنوز متوجه جراحاتم نشده بودم. آمدم به ناصر کمک کنم تا خفه نشود که تازه متوجه شدم پای راستم از زیر زانو قطع شده و پای چپم هم از پنجه، ترکش خورده و از وسط قاچ شده است!



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *