مردی که با رفتن او کردستان یتیم شد
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «میرزا محمد پدر کردستان» به کوشش علی اکبری گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت پنجم؛ راوی محفوظ
بروجردی وقتی به کردستان رفت که جوانان حزباللهی و پاسدار به وسیله ضدانقلاب قصابی میشدند، او اعتقاد داشت که آنان نیاز به محبت و همدردی دارند و باید به آنها شخصیت داد. بروجردی بسیاری از شبها را در منازل کردها میخوابید و روزها نیز به آنها سرکشی میکرد و به درد و دلشان گوش میکرد. میگفت: «هر کس مردم کردستان را دوست داشته باشد، میتواند توی کردستان کار کند». به کردهای اهل تسنن میگفت: «شما باید بر اساس قرآن از حاکمیت جمهوری اسلامی دفاع کنید و هر کس با جمهوری اسلامی مخالف است، سنی نیست».
وقتی سازمان پیشمرگان کرد مسلمان را تشکیل داد، مورد استقبال شدید نیروهای مسلمان کرد قرار گرفت و بازتاب آن، هم در داخل کردستان و هم در خارج از آنجا بسیار خوب بود. در یک کلام او پدر کردستان بود. او آنقدر عاشق کردستان و خدمت کردن در آنجا بود که وقتی به او گفته بودند ان شاءالله جنگ تمام میشود و از کردستان میرویم، گفته بود: «نه! من تصمیم گرفتم که بعد از جنگ هم توی کردستان بمانم، این منطقه نیاز شدیدی به ما دارد و از نظر فرهنگی ضعیف است».