کدام مدافع حرم قبل از شهادت خود از دخترش دل برید؟
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «تو شهید نمیشوی» توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت چهل و چهارم
وقتی تماس میگرفت. بعد از دو سه کلمه احوالپرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام میدهد. به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد! عشق محمودرضا به دخترش، مثل عشق همه پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد. یک بار شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز عکاسیرفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد. تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت دهم!» ماشین را خاموش کرد. لپتاپش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای کوثر را یکی یکی نشانم داد. درباره بعضیهایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضیهایشان هم میزد زیر خنده.
شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر در منزل پدر خانمش جلسهای بود. چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه با دفعات قبل فرق داشت. خیلی عارفانه رفت.» فضای سنگین بود، برای همین ادامه ندادم. بعد از جلسه با چند نفر و آن برادر بزرگوار مسئول رفتیم محل کار محمودرضا. توی ماشین، قضیه عارفانه رفتن محمودرضا را از ایشان پرسیدم. گفت: «وقتی داشت میرفت، پیش من هم آمد و گفت فلانی این دفعه از کوثر هم دل بریدهام و میروم. دیگر مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.»