معنا و کارکرد اصلی لالایی؛ مادر باید با بچه ارتباط داشته باشد تا به کودک خود آرامش بدهد
او در ادامه بیان کرد: لالاییها همه این موارد را به نوعی در خود جمع کردهاند؛ یعنی لالاییهایی داریم که نمیتوانیم آنها را حفظ کنیم، زیرا لالایی زمان، مکان و به طور کلی موقعیت خود را از دست داده است. یکسری لالایی هم هست که میتوانیم آنها را حفظ کنیم، اما به فکرشان نیستیم. برخی از لالاییها هم حتی اگر حفظشان نکنیم، میمانند.
رحماندوست با بیان اینکه لالاییها دو شکل و شمایل دارند، گفت: یک شکل آنها موسیقایی است که بیشتر در گذشته وجود داشته و شکل دیگر معنایی است. شکل موسیقایی لالاییها را حتی اگر حفظ هم نکنیم میماند، چون مادرها از درون خود چیزهایی را برای بچهها میخوانند تا آنها آرامش پیدا کنند، کسی نبوده که برای آنها ملودی بنویسد و بر روی آن کار کند؛ لالایی از طبیعت مادر سرچشمه میگیرد. اگر مادر حوصله داشته باشد تا لالایی بگوید یا حوصله دارد و لالایی میگوید، موسیقی خاص خود را به وجود میآورد. اینها حتی اگر بیمعنا باشد حفظ میشود کما اینکه در گذشته بیشتر لالاییها برای بچهها نبود و شامل گرفتاریهای مادرها، گرفتاریهای زندگی و نبود پدر بود و گاه حالت حماسی پیدا میکرد. اینها چیزهایی بود که به بچهها ارتباطی نداشت، اما از نظر موسیقایی آرامشبخش بود و به ارتباط بیشتر مادر و فرزند کمک میکرد.
او افزود: از لحاظ معنایی حتما لازم نیست لالاییهای قدیمی حفظ شود، زیرا مضامین لالاییها هیچ ربطی به بچهها نداشت؛ «لالالالا گل زیره/ بابات رفته زن بگیره/ننهت از غصه میمیره/ خدا کنه سر نگیره»، در واقع مادر گرفتاریهای خود را در این لالاییها میدید. به نظرم لالاییها در تمام تاریخ، حرف و حدیث و پیام زمان خود را دارند.
شاعر «ترانههای نوازش» با بیان اینکه لالاییها بخشی از فرهنگ و هویت ما هستند، خاطرنشان کرد: برای حفظ پایههای هویتی خودمان باید هر چیزی را ثبت کنیم، همانطور که قصههای بیمعنی یا بامعنی و یا یک اثر باستانی را ثبت میکنیم. لالاییها بخشی از هویت ما هستند؛ چارهای نداریم و باید به خاطر خودمان، برای اینکه محکم بر روی زمین بمانیم آنها را ثبت کنیم.
او سپس بیان کرد: تقریباً همه لالاییهای ایران ثبت شده است، بنابراین با بخشی از سخنان شما مبنی بر فراموش شدن لالاییها موافق نیستم. البته ممکن است در گوشه و کنار لالاییهایی پیدا شود که گردآوری و ثبت نشده باشد، اما خیلی از لالاییها ثبت شده است. به نظرم اگر لالاییهای قدیمی را همانگونه برای بچهها بخوانیم کار غلطی است؛ مثل این است که وسط خانه حوض با کاشیهای آبی و ماهی قرمز بگذاریم. اما اینکه موسیقی را نگه داریم و لالایی دیگری بخوانیم اشکالی ندارد. پدر و مادرها میتوانند لالاییها را بهروز بخوانند که به درد بچهها بخورد. شاعرانی هستند که لالاییهایی را با توجه به مسائل امروز ساختهاند. اینها را میتوان با آهنگهای بازنویسیشده دیروز خواند.
رحماندوست با اشاره به لالاییهایی که در بازار موجود است، افزود: شاعران خوبی برای مادران امروز لالایی ساخته و آهنگسازهایی بر روی آنها آهنگ گذاشتهاند که در بازار موجود است. برخی از آنها ممکن است بماند و فردا به لالاییهای دیروز تبدیل شود و برخی هم نماند. این طبیعت پیدایش و بالش یک اثر فولکلوریک است.
شاعر «صد دانه یاقوت» تأکید کرد: لالاییهای دیروز با همان شکل و شمایل دیروز رو به فراموشی هستند، اما لازم نیست غصه آنها را بخوریم، زیرا لالاییهای دیروز را نمیتوان با همان شکل و شمایل برای بچههای امروز گفت. واقعا نمیتوان خرده گرفت که چرا مادرها لالاییهای دیروز را با همان شکل و شمایل دیروز برای بچههای امروز نمیگویند. لالاییهای دیروز را در یک نگاه مردمشناسانه و جامعهشناسانه میتوان حفظ کرد، اما غصه ندارد که چرا آنها را نمیخوانند.
او در ادامه خاطرنشان کرد: آنچه نباید اتفاق بیفتد این است که یک مادر امروزی برای کودک خود لالایی ضبط شده بگذارد و سعی کند کودک را بخواباند. این اتفاقی است که نباید در هیچ زمانی بیافتد. مادر باید برای بچهاش لالایی بگوید؛ حالا این مادر میخواهد در خیابان زندگی کند یا در کاخ مجلل و یا یک آپارتمان. مادر باید با بچه ارتباط داشته باشد تا به کودک خود آرامش بدهد و از کودک خود آرامش بگیرد؛ این معنا و کارکرد اصلی لالایی است. چیزی که اذیتکننده است این موضوع است نه اینکه چرا لالاییهای گذشته تکرار نمیشود.
مصطفی رحماندوست درباره وظایف نهادها برای ضبط و ثبت لالاییها، گفت: اینکه میگویید نهاد حالم بد میشود، چون بلافاصله یاد موسسه دولتی و معاون و منشی و رفت و آمد میافتم که حالا بخواهند یک لالایی را ثبت کنند. به نظرم لازم نیست نهادها، چه دولتی و چه خصوصی در این زمینه فعالیت کنند. حفظ و نگهداری اینها جزء وظایف افراد است و از طریق آنها اتفاق میافتد که به نظرم ثبت و ضبط لالاییها در حد افراد اتفاق افتاده و آنها لالاییها را حفظ کردهاند.