صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

«نام: سیدرضا»، روایتی از خاطرات اسیر ایرانی که فرار کرد/اثر رضا جمشیدی در انتشارات سوره مهر

۰۴ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۰:۰۱
کد خبر: ۵۳۶۲۴۵
دسته بندی‌: فرهنگی ، عمومی
کتاب «نام: سیدرضا» حاوی خاطرات سیدرضا موسوی است که در آخرین روز سربازیش در منطقه سرپل زهاب توسط نیروهای ضد انقلاب که با ارتش عراق همکاری داشتند اسیر می‌شود.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی ، «نام: سیدرضا» نوشته رضا جمشیدی، براساس خاطرات سیدرضا موسوی، اولین اسیری که از زندان عراق فرار کرد، منتشر شد.

کتاب «نام: سیدرضا» حاوی خاطرات سیدرضا موسوی است که در آخرین روز سربازیش در منطقه سرپل زهاب توسط نیروهای ضد انقلاب که با ارتش عراق همکاری داشتند اسیر می‌شود.

وی در نهایت شجاعت توانست به همراه دو نفر دیگر از هم بندی‌هایش از زندان مخوف عراق فرار کند و پس از چند روز سخت به ایران بازگردد. در حین ورود به مرز ایران توسط حزب دموکرات اسیر می‌شود و حکم اعدامش صادر می‌شود که در هنگام اجرای این حکم اتفاقاتی رخ می‌دهد که اعدام او متوقف می‌شود. سپس به وسیله حرب کومله نیز دستگیر می‌شود و پس از خلاصی از دست آنها به شهر خود باز می‌گردد.


این مجموعه، که حاصل ۳۶ ساعت گفت‌‏وگوی مستقیم، با موسوی است، زوایای پنهانی از رفتار‌ها و ماهیت مزدوران داخلی و تجاوزات مرزی ارتش عراق را قبل از شروع جنگ تحمیلی نمایان می‏کند.

در بخشی از این اثر آمده است:«یک‏مرتبه پای نگهبان به چراغ والوری که توی کیوسکش بود خورد و چراغ افتاد و آتش گرفت. نگهبان هول شد و تا آمد به خودش بجنبد و چراغ را بلند و خاموش کند، من از آن رد شدم. ده متری که رد شدم پشت سرم را نگاه کردم، دیدم پرویز هم بدون آنکه به نگهبان توجه کند رد شد. نگهبان آتش را خاموش کرد و از کیوسک آمد بیرون و به مجید ایست داد.

ـ ایست... ایست.

من و پرویز بیست متر بالاتر سر یک کوچه ایستادیم. نگهبان هم عقب عقب راه می‏‌رفت و اسلحه‏‌اش را روبه‏ روی مجید گرفته بود و ایست می‏‌داد. مجید هم که داشت به نگهبان نزدیک می‏‌شد دستش را به نشانۀ تسلیم بالا گرفت. فوری فریاد زدم: «مجید، نترس بیا.»

ـ آخه مسلحه می‏‌زنه.

با عصبانیت داد زدم: «بیا اون حق تیراندازی نداره.»

ـ به خدا می‏‌زنه.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *