کلاس کنکور رو پیچوند و با بچههای پایگاه رفت اردو
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «تو شهید نمیشوی» توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت هشتم
سال آخر دبیرستان بود. یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچههای پایگاه رفته بود اردو. عصری که برگشت، انگشت شستش باندپیچی شده بود. اول میخواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سرانگشتش آورده،، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشتهاند تا با تفنگ بادی بزنند. یکی از بچهها گفته هدف را جا به جا کنید. محمودرضا هم هدف را گرفته روی دستش و گفته بزنید! ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش! در عکس رادیوگرافی، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود. محمودرضا آن روز عمل شد. ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحت او را هم نداشتیم.
دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش هنوز لباس رزمش تنش بود. از زخمهایش، فقط جای یک زخم زیرچانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده میشد. در بهشت زهرا (س) و قبل از شروع مراسم تشییع، زخمهای تنش را که دیدم. یاد آن ساچمه افتادم و تلخی زخم انگشت شستش! اما آن زخم کوچک کجا و جراحت ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا! یکی از ترکشها از زیر کتف چپش بیرون زده بود و شاید محمودرضا با همان ترکش پریده بود.