ارکان دیپلماسی اقتدار/ آخرین فریب/صلح و مصلحت
• روزنامه حمایت مطلبی با تیتر ارکان دیپلماسی اقتدار منتشر کرد که به این شرح است:
۱. دیدار تاریخی «شینزو آبه»، نخستوزیر ژاپن با رهبر معظم انقلاب، نمایشی با شکوه از «دیپلماسی اقتدار» را در برابر زیادهخواهی آمریکا به نمایش گذاشت. دونالد ترامپ از طریق این مقام بلندپایه ژاپنی چند پیام – بخوانید دستورالعمل- را برای ایران ارسال کرد و اولین هدفی که از آن مدنظر داشت، کسب جایگاه بینالمللی بود. کلیددار کاخ سفید تلاش میکرد به جهان ثابت کند که ابرقدرت منطقه غرب آسیا را مطیع خود کرده و تصور میکرد که از رهگذر «تحریم» و «دعوت به مذاکره» بهصورت توأمان میتواند به این هدف نائل شود. نکته مهم اینجاست که ظاهر قضیه، متقاعد کردن جمهوری اسلامی برای گفتگو و کشاندن ایران بهپای میز مذاکره بود، اما رجوع به ادبیاتی که ترامپ در خصوص ملت بزرگ ایران بکار گرفته است، نشان میدهد که منظور وی فراتر از حاکمیت، بلکه تحقیر مردم کشورمان بود. وی حداقل دو بار ایرانیها را «ملت تروریست» خطاب کرده و اینکه اکنون مدعی است با تحریم نمیخواهد به مردم آسیب برساند، کذب محض است، چراکه پشتوانه و رکن قدرتمند جمهوری اسلامی، ملت و مردم غیور ایران هستند و ترامپ از این حقیقت بهشدت عصبانی است. مردم کشورمان آنچنان بهنظام و انقلاب دلبستگی دارند که در بزنگاه تهدیدات و خطرات خارجی، در صف اول ایستاده و از جنگ تحمیلی گرفته تا فتنه ۸۸ و نبرد اقتصادی در برابر دشمنان قد علم کردهاند؛ لذا کلیددار کاخ سفید با پاسخ قاطع رهبر معظم انقلاب در این خصوص مواجه شد و اولین سیلی را با این جمله که «من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمیدانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد» دریافت کرد.
۲. چنانچه ترامپ فکر میکرد که به سد محکم دیپلماسی مقتدرانه سکاندار انقلاب میخورد و چنین برخوردی از جمهوری اسلامی را محتمل میدانست، خود را سنگ روی یخ نمیکرد و رئیس وزرای ژاپن را بهعنوان خطشکن به ایران نمیفرستاد. اما نکته حائز اهمیت اینجاست؛ موضعی که رئیسجمهور آمریکا از انقلاب اسلامی دید، نهفقط بر نوع برداشت آمریکا و تغییر جدی محاسبات کاخ سفید تأثیر خواهد داشت، بلکه بهطور حتم این رفتار رهبر انقلاب، بسامد منطقهای و بینالمللی به همراه دارد و به رهبران کشورهای غرب آسیا و دولتهای اسلامی شجاعت برخورد در برابر قدرتهای بینالمللی خواهد داد. امروز شاهدیم که متأسفانه برخی حکام منطقه، به دلیل واهمه یا رودربایستی نمیتوانند به رؤسای جمهور، وزرا و فرستادگان آمریکا «نه» بگویند و نتیجه این شده که کاخ سفید آنها را بهمثابه عروسک خیمهشببازی، تحت کنترل خود درآورده و بدون کسب اجازه یا در بهترین حالت بدون هماهنگی با کاخ سفید نمیتوانند تصمیمی اتخاذ کنند. نمونه بارز آنهم، آل سعود است که ترامپ رسماً آنها را «گاو شیرده» خطاب کرده و در هر مناسبتی یادآوری میکند که اگر حمایت واشنگتن نباشد، دو هفته هم دوام نمیآوردند. همان رئیسجمهور متکبری که با سران ریاض و پادشاهیهای منطقه با عتاب و خطاب سخن میگوید، از هر روزنهای و هر فرصتی برای التماس به منظور گفتگو با ایران استفاده کرد، ولی در نهایت، توسط رهبر معظم انقلاب تحقیر شد.
۳. آمریکاییها پیش از چرخش مواضع خود از «تهدید نظامی» به «آمادگی برای گفتگو»، به وسیله دو عامل به این درک دیرهنگام رسیدند که سخن از ارعاب و تهدید در برابر ایران کاری از پیش نمیبرد، باید از در دیگری وارد شوند و راهحل را به قول آنها در «دیپلماسی» جستجو کنند. اول اینکه جمهوری اسلامی برخی تعهدات برجامی خود را متوقف کرد و به حریف فهماند که این تعهدات مادامالعمر نیستند و ایران نمیپذیرد که با ادامه بدعهدی طرفهای اروپایی، در جادهای یک طرفه حرکت کند. پیش از این، برداشت طرف مقابل این بود که، چون جمهوری اسلامی به هر قیمتی نیازمند رفع تحریمهاست، بنابراین، تحت هر شرایطی به تعهداتش عمل میکند، درحالیکه مشاهده کرد که گفتمان «مقاومت» و «اقتصاد مقاومتی» به سکه رایج در کشور بدل شده و لذا تصمیم گرفت که موضع خود را از فاز تهاجمی به خواهش و التماس تغییر دهد، شاید فرجی شود! دومین اقدامی که محاسبات آمریکا را به هم ریخت، جنگهای ناکام و دو روزه رژیم صهیونیستی در ماه گذشته و پائیز سال ۹۷ بود، چراکه امنیت شکننده این رژیم، پاشنه آشیل واشنگتن است. در طول این دو جنگ، بیش از هزار موشک بر سر صهیونیستها ریخته شد و افسانه گنبد آهنین را به کابوسی واقعی برای اشغالگران تبدیل کرد. این ضعف بسیار بزرگ در بنیه دفاعی اسرائیل، ترامپ و شرکایش را به این جمعبندی رساند که در صورت حمله به ایران، با پاسخ موشکی مقاومت فلسطین و لبنان که شهرها و نقاط راهبردی این رژیم را هدف قرار خواهند داد، مواجه میشود و بهتبع آن، توطئه معامله قرن نیز بهطور کامل به محاق خواهد رفت.
۴. در پی این رویداد، آمریکاییها تصمیم گرفتند که شانس خود را این بار با مدل کره شمالی بیازمایند و با اعزام واسطه، مقدمات گفتگوی مستقیم را فراهم آوردند، غافل از آنکه ایران با کره شمالی، تفاوتهای بسیاری دارد. به همین دلیل، پاسخی که رهبر انقلاب به نخستوزیر ژاپن در خصوص مطالبات آمریکا دادند، موجب تجدیدنظر جدی در مواضع مستأجر کاخ سفید و همچنین تغییر در لحن گفتار مسئولین هتاک این کشور شد. بهعنوان نمونه، در سناریوی ایرانهراسانهای که اخیراً در دریای عمان به وسیله آمریکا و عمّالش کلید خورد، وزیر خارجه آمریکا به جای استفاده از ادبیات کابویی همیشگی، تصریح کرد که از منافع کشورش و متحدانش «دفاع» خواهد کرد یا «جان بولتون»، مشاور امنیت ملی کاخ سفید به تأسی از ترامپ گفت که آمریکا قصد براندازی ندارد؛ و بالاخره اینکه جمهوری اسلامی از ناحیه اتخاذ این مواضع غرورآفرین و عزتمندانه توانسته است که به بهترین شکل و با کمترین هزینه، «بازدارندگی» معنادار و بسیار الهام بخشی در مقابل آمریکا ایجاد کند. حریف قدارهبند و عربدهکش ایران اسلامی دریافته است که با رهبر و ملتی بینظیر در مقاومت روبهروست و چرخش ۱۸۰ درجهای ترامپ در مواضعش و اظهار ناامیدی از دستیابی به توافق با جمهوری اسلامی ناشی از این واقعیت است. بیتردید این رخداد بینظیر که نقطه عطفی در تاریخ کشورمان محسوب میشود را میتوان رکنی بسیار مهم در اقتدار و عاملی برای تحذیر حریف از نزدیک شدن به مؤلفههای اقتدار و امنیت ملی به شمار آورد که در کنار سایر عوامل، نقش بسیار ممتاز و برجستهای در هنر بازدارندگی کامل ایفا میکند.
• روزنامه کیهان یادداشتی با تیتر آخرین فریب درج کرده که به این شرح است:
نقشه دشمن و عناصر همسو با آن برای شرطی سازی، آسیبهای مهمی به سیاست و اقتصاد ما وارد کرده است. این آخرین جادوی دشمن را باید در هم شکست. در دوره «تعلیق و انتظار برای معجزهگری برجام»، به تدریج رکود اقتصادی حاکم شد. درعین حال نقدینگی رها شده، سراغ بخشهای دلالی غیر مولد رفت و شرایط رکود تورمی را حاکم کرد. اما از همه بدتر، «شرطیسازی» مردم و تصمیم گیران، به مذاکره با آمریکا و اروپا بود. به بازار و مردم و برخی مدیران چنین تلقین شد که هر وقت بوی سفرهای دیپلماتیک و مذاکره میآید، حال اقتصاد رو به بهبود میشود و هر وقت میخواهیم پای حداقل حقوق خود بایستیم یا در برابر تهدید دشمن از خود اقتدار نشان دهیم، بازار ملتهب میشود! دولت متاثر از این عملیات فریب، شش سال معطل و منتظر ماند، اما نتیجهای جز تضعیف بنیه اقتصادی کشور و معیشت مردم نگرفت. متاسفانه استدلالهای صاحبنظران کمتر شنیده شد. کسی نگفت چرا ظرفیتهای اقتصادی داخلی مورد بیمهری قرار میگیرد و نابود میشود. صرف آمد و شد هیئتهای خارجی در انتخابات برای مردم فاکتور شد. برخی مدیران، به جای اهتمام به رونق اقتصاد ملی (هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیا) و توسعه دیپلماسی عزتمندانه و حکیمانه در جهان غیر غرب، تماشاچی بازی چند لایه غرب شدند. رندان معارض با نظام و انقلاب هم که سرنوشت ملت و اعتبار دولت نیز برایشان مهم نیست، همچنان با الّا کلنگ ارز بازی کردند تا دولت و دیگر نهادها جرئت نکنند به بازی دشمن پایان دهند. اما واقعیت این است که این بازی مدتهاست اشباع شده و پایان یافته است. وزارتخانهها و معاونتهای رئیسجمهور، بالغ بر بیست دستگاه را شامل میشوند. دولت، فقط وزارت خارجه نیست، همچنانکه وزارت خارجه، صرفا متولی برجام و مذاکره با اروپا و آمریکا نیست. کل مسئولیتهای دولت با این رویکرد، به یک چهلم یا یک پنجاهم آن فروکاسته شده و تصویری کاریکاتوری از پیکره عملکرد دولت ساخته است. باید نقطه پایان بر این رفتار گذاشت.
• روزنامه اطلاعات مطلبی با عنوان صلح و مصلحت منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
کشور و نظام سیاسی ایران، از مزیت چند وجهی بودن و چند سویگی در ساختار سیاسی برخوردار است. نیروهای مختلف بر اساس مؤلفههای متفاوت در آن نقش ایفا میکنند و بر آن تأثیر میگذارند. این ویژگی مردمسالاری است و حتی اگر در بخشی ازین جمهوریت، ناکارآمدی و به اجزای آن نقدی وارد باشد، اکنون زمان بحرانی و حسّاسی است که جز منافع ملی و حفاظت از کشور و مردم نباید به چیز دیگری اندیشید. تصور کنونی در رسانهها بر وقایع و انفجارهای خلیج فارس متمرکز شده و آمریکا به همراه رژیم نژادپرست و ایدئولوژیک صهیونیستی، همراه با مستعمرات ایالات متحده در حوزههای نفتالود خلیج فارس، تلاش مضاعفی برای ارجاع توجهات و کشاندن افکار عمومی به سوی دولت و نیروهای نظامی ایران به مثابه متهم دارند. طبیعی است که در تخاصم و برخورد منافع منطقهای و بینالمللی، انتظاری جز این هم نباید داشت. دشمنان ما متحد هستند و تمام منافع استراتژیکشان را علیه ایران و اقتدارات برون مرزی و استحکامات و ارتباطات درون کشور متمرکز ساختهاند. از امروز به بعد هیچ سناریویی در این خطه از جهان نامحتمل نیست، زیرا بازی نفت و انرژی، و اتساع منافع و بازارهای اقتصادی وارد مراحل بسیار متفاوتی نسبت به دهههای قبل شده و بعد از این با شتابی افزونتر خواهد شد. از یک سو آمریکا و کانادا با منابع عظیم و تازه نفتی درحال بازی با روسیه و اوپک هستند و از سوی دیگر همین کشورها به اضافه بریتانیای پسابرگزیت و استرالیا و برخی متحدان اسکاندیناویایی و کشورهای نوظهور اروپای شرقی، بلوک قدرت نوینی را شکل دادهاند. اقتصادهایی که در نزاع و رقابت با چین و قدرتهای مولد شرق دور و آسیای جنوب شرقی، به عنوان یک دوئل بزرگ در اوایل قرن بیست و یکم مینگرند. درست در همین نقطه ما باید تصمیمات استراتژیک بگیریم و سرنوشت و منافع آینده نظام و کشور را در داخل و در منطقه مشخص کنیم. این به معنی انفعال نیست، بلکه بدان معناست که ده برابر سابق باید در دیپلماسی منطقهای و جهانی فعال شویم و اقتصاد و ترانزیت ایران را فعال کنیم. خط ترانزیت ایران بر تمام قدرتها و برنامههای متکی به پتروپول در خلیج فارس برتری دارد. علاوه بر این، لازم است بلافاصله تمهیدات لازم برای آرامکردن فضای منطقه به نفع هژمونی سیاسی و اکونومی ایران اندیشیده و مهیا شود. هیچ کشوری نباید ذرهای در توان و عظمت ایران شک کند. اما جنگ، عظمت و اقتدار ما را تضمین نخواهد کرد. اقتصاد و بازگشت ایران به پروسه ترانزیتی و انرژی و گشایش بازارهای قدرتمند ماست که رقبا را به گربه رقصانی و لرزش و هراس واداشته است. این ایده که عربها خرج جنگ احتمالی آمریکا علیه ایران را تقبل میکنند، رویای نتانیاهو است که در رویاهای بنسلمان هم تکرار میشود، اما نه آمریکا مایل است چنین ریسکهایی را پذیرا شود و نه به صلاح ایران است که در تور مستعمراتی آمریکا در منطقه بیفتد. سلاح برتر ما صلحطلبی و صلحجویی ماست. اگرچه قدرت دفاع ما هر متجاوزی را برجای خواهد نشاند، اما جنگ بدترین گزینه و آخرین آزمون است. آتش افروزان روزهای اخیر، ممکن است توان مهار جرقههایی را که میزنند نداشته باشند، پس باید بزرگان مهام و مهار امور را به دست گیرند و فضای ملتهب را مدیریت کنند. منتظر هستیم تا ببینیم، اخبار جدید چه گزینههایی به ما خواهد سپرد.
• روزنامه وطن امروز یادداشتی با مضمون رهاورد سفر ماس و آبه درج کرده که در ادامه گزیدهای از آن را میخوانید:
وریس جانسون، وزیر وقت خارجه انگلیس اردیبهشتماه ۹۷ در روزنامه نیویورک مقالهای خطاب به ترامپ نوشته بود. جانسون از ترامپ میخواست تا با خروج از برجام، مقدمات باز شدن دستبندها را از دستان ایران فراهم نکند. ترامپ البته چنین نکرد تا ۴ ماه بعد جان کری، وزیر اسبق خارجه آمریکا پای مصاحبه با یک شبکه رادیویی آمریکا بنشیند و بگوید چرا ترامپ احمق است؟ جان کری گفته بود ما هم قصد داشتیم با مطرح کردن مسائل منطقهای و موشکی و دادن مهلتی به ایران برای اجرای خواستههای آمریکا در این زمینه، به وقتش از برجام خارج شویم. اشتباه ترامپ این بود که اول خارج شد و بعد تقاضای مذاکره کرد! معلوم نیست ترامپ حالا اگر حرفهای کری را ببیند چه نظری خواهد داشت. این، اما کاملا واضح است که او هم تنها راه امتیازگیری از ایران را مذاکره تشخیص داده؛ مذاکرهای که قبلا ۱۲ پیششرط برایش تعیین شده بود و حالا بدون پیششرط و همراه با التماس نیابتی از سوی آبه شینزو ادامه یافته است! ترامپ البته برای انجام این مذاکره راه دشواری پیش رو دارد و، چون برجام را پاره کرده، مجبور است نخستوزیر ژاپن و هویجهای اروپایی را واسطه کند. بعد از شنیدن پاسخ سخت و تحقیرکننده ایران به نخستوزیر ژاپن هم میگوید امید دارد ایران بعدها برای پرو کلاه گشاد او آماده شود: «در حالی که بسیار قدردان نخستوزیر آبه به خاطر سفر به ایران و ملاقات با آیتالله علی خامنهای هستم، اما شخصا احساس میکنم که حتی برای فکر کردن به رسیدن به یک توافق هم بیش از حد زود است. نه آنها آمادهاند، نه ما!» ترامپ هنوز هم به نظر نمیرسد نگرانی بوریس جانسون در اردیبهشت ماه ۹۷ را به درستی درک کرده باشد. او بیشتر به برگ برندهای که باید برای انتخابات ۲۰۲۰ آماده کند، میاندیشد تا هر چیز دیگر! مقامات اروپایی، اما کاملا هماهنگ با نگرانیهای بوریس جانسون و افکار جان کری اقدام میکنند. اروپاییها اساسا دغدغهای برای بهرهمندی حداقلی ایران از برجام هم ندارند، بلکه بیشتر به طرح مسائل موشکی و منطقهای برای فشار روانی بر ایران، جلوگیری از کاهش تعهدات برجامی ایران و گرفتن امتیاز در حوزههای غیرهستهای میاندیشند. آنها فشار تحریمهای اقتصادی آمریکا و رجزخوانی ترامپ را فرصتی بینظیر برای این منظور میدانند؛ لذا هایکو ماس، وزیر خارجه آلمان یک سال و ۲ ماه پس از انفعال در قبال خروج آمریکا از برجام در کنفرانس خبری مشترک با محمدجواد ظریف گستاخانه میگوید: «اروپا تلاش خواهد کرد منافع اقتصادی ایران در چارچوب برجام تأمین شود، اما نباید انتظار معجزه داشت و رویکرد کاهش تعهدات را نیز نمیپذیرد». اروپاییها پیش از این نیز در پاسخ به ضربالاجل ۲ ماهه شورای عالی امنیت ملی ایران گفته بودند آن را نخواهند پذیرفت و ایران همچنان باید به تمام تعهدات برجامی خود پایبند بماند. در این فضا، پاسخ قاطع رهبر انقلاب خطاب به فرستاده آمریکا، معنا و جایگاه واقعی خود را نشان میدهد. آبه شینزو لحظاتی پیش از سفر به تهران، به صورت تلفنی با نتانیاهو و ترامپ گفتگو کرده بود تا ماموریت را با دقت تمام انجام دهد و در کنفرانس خبری با رئیسجمهور هم بر لزوم پایبندی ایران به برجام تاکید کرد. پاسخ رئیسجمهور البته دقیق و حساب شده بود: «اقداماتی که ایران انجام خواهد داد، در چارچوب برجام و در چارچوب بند ۳۶ برجام خواهد بود». طبق بند ۳۶ برجام در صورت عدم پایبندی طرف مقابل به تعهدات، «حق ایران» است که توقف کلی یا جزئی به تعهدات خود بدهد. مهمترین مسأله در این زمینه، اما این است که آنچه آمریکا و اروپا را به تکاپو انداخته تا ایران را ولو با مذاکرهای دروغین از جنس مذاکرات کرهشمالی قانع کنند، بیانیه یک ماه قبل شورای عالی امنیت ملی و شروع مسیر بازگشت هستهای کشور بوده است. آنها در هر نقطهای که احساس کنند عزم ایران برای استیفای حقوق از دست رفته خود در برجام سست شده، نهتنها همین رفت و آمدهای دیپلماتیک به ایران را قطع میکنند، که طرح ادعاهای غیرهستهای علیه ایران را با شدت بیشتری در دستور کار قرار خواهند داد و با فضاسازی رسانهای دوباره خود را در موضع طلبکار خواهند نشاند. استدلال روشن و همهفهم رهبری برای عدم مذاکره با آمریکا، به دلیل سطح اهمیت و قوت پیام، اکنون فضای مدیا و رسانه جهان را تسخیر کرده است. لازمه به هدف خوردن این شلیک دقیق و حساب شده، اما تداوم مسیر صحیح شورای عالی امنیت ملی برای کاهش تعهدات برجامی است. افتادن در چاه فریب اروپاییها با وعدههای شرمآوری، چون INSTEX عملیاتی نشده، یا طرح مسائل اختلافی از قبیل: همهپرسی با طعم تعریض به مسأله هسته ای، اکنون چیزی جز خدمت به ترامپ و نوکرهای اروپایی اش نیست.
• روزنامه خراسان یادداشتی با تیتر راز یک شعف منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
یکم. چه احساسی از دیدن و شنیدن خبر دیدار رهبری با نخست وزیر ژاپن داشتید؟ احساس عزت همراه با شعف و قدرت. این یک حس معنوی است. این حس معنوی آدم و بلکه جامعه را رشد میدهد. همین جا متوقف شوید. موضوع مهم تری وجود دارد. دوم. به تفاوت دینداری قبل و بعد از انقلاب تا به حال توجه کردید؟ آیا فکر کردید دینداری فردی من و شما ربطی به انقلاب سیاسی ۵۷ ندارد؟ یعنی آدم دیندار بعد از انقلاب هم دیندار مانده است و آدم بی دین نیز همچنین؟ خیر. اگر دقیقتر شوید میگویید انقلاب ۵۷، بستر دین ورزی حداکثری را فراهم ساخته است؛ بنابراین دین فردی دوران طاغوت، تبدیل به دین اجتماعی شده است و گستره تحقق توحید روی زمین و سلوک مومنانه بیشتر شده است. انقلاب، ذکر را از سر سجاده به ساحت اجتماع کشانده است. حرف درستی است. اما ماجرا فراتر است. اگر دقیقتر شوید میگویید انقلاب سیاسی ۵۷ بستر دین ورزی اجتماعی را تقویت کرده است و بسیاری از آدمها در بستری که عبودیت جلوه بیشتری دارد، مومن شده اند. یعنی بخشی از اهل معصیت در دوران طاغوت نیز در جامعه دینی اهل ایمان شدهاند و عاقبتشان ختم به خیر شده است. چون بستر تعبد و معنویت و اخلاق فراهم است. حرف درستی است، اما ماجرا باز هم فراتر است. سوم. فرض کنید یک نفر قبل از انقلاب دارای سطحی از دینداری است و بعد انقلاب نیز همان سطح دینداری را حفظ کند و نه بیشتر. آیا به نظر شما دینداری این آدم تغییر نکرده است؟ خیر. او نیز مومنتر است. این آدم نیز تکوینا رشد یافتهتر است. چرا؟ تفاوت این دو را باید در مقایسه دینداری ذیل طاغوت و دینداری ذیل اسلام دید. ماجرای صفوان جمال معروف است. از اصحاب امام کاظم (ع) بود و یک بار شترهایش را به هارون اجاره داد. امام او را بازخواست کرد. گفت: برای سفر معصیت ندادم؛ قصد حج داشت. فرمود: آیا علاقه داری هارون سالم برگردد تا کرایه شترهایت را بدهد؟ گفت: بله. فرمود: به همین میزان راضی به بقای ظالمی و اهل معصیت. به همین دلیل امام خمینی ذیل تفسیر روایت عمربن حنظله میفرماید، رجوع به طاغوت ولو برای احقاق حق نیز جایز نیست، چون کمک به اوست. نتیجه این که مومن با انقلاب سیاسی خمینی و در همان سطح دین ورزی قبلی، بازهم رشد کرده است، چرا که زندگی عادی اش به جای تقویت طاغوت، به تقویت حق منجر میشود. حرف درستی است، اما ماجرا باز هم و بازهم فراتر است؛ و در نهایت چهارم. برگردیم به دیدار اخیر رهبری. تا این جا هرآن چه گفتیم از انقلاب و جامعه دینی بود، اما فعل امام نیز در دینداری امت موثر است. انقلاب یقظه است و تکانه، اما سلوک و کمال ادامه دارد. رشد انقلاب به سلوک امام و امت وابسته است. به عنوان یکی از پارامترهای مهم، هر میزان امام جامعه رشد کند یا کمالاتش را به ظهور بیشتری بکشد و معروفی را اقامه کند، جامعه اهل ذکر و معروف و معنویت بیشتر میشود. امام یک امت دستگیر از مردم است. رشد او رشد جامعه است. اقامه او، یک جامعه را هم با خودش میکشد و بلند میکند. جامعهای که با او سیر کند، سفر او، سلوک جامعه میشود و در هیچ موقفی در تعارض حق و باطل دچار حیرت نمیشود. حس معنوی آن روز من و شما از دیدار رهبری، متکی به چنین حقیقتی است. فقط تماشای معنویت نبود، حقیقتا جامعه رشد معنوی کرد. هرچند آن روز دقیقتر شدیم وگرنه این حس و کشش ۴۰ ساله است.
• روزنامه فرهیختگان مطلبی با تیتر هشت سال در اوج منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
اولین بار سال ۱۳۹۲ و در گرماگرم مذاکرات هستهای ایران و ۱+۵ بود که نام موسسه رسانهای اوج، سر زبانها افتاد. بیلبوردهای «صداقت آمریکایی» همزمان با مذاکرات در بعضی از مناطق شهر تهران نصب شدند و تصاویرشان در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد. دو بیلبورد از بقیه خیلی معروفتر بودند. اولی تصویری از دو مذاکرهکننده را نشان میداد که طرف آمریکایی یک سگ هار آماده حمله را کنار دستش نگه داشته و مذاکرهکننده ایرانی تک و تنها روبهروی او نشسته است. دومی، طرحی از دو مذاکرهکننده بود که مقابل هم سر میز نشستهاند. مذاکرهکننده آمریکایی با کتوشلوار نظامی، اسلحهای را از زیر میز به طرف مذاکرهکننده ایرانی که ریش پروفسوری هم دارد، گرفته بود. خیلی از واکنشهای منفی به چنین تصاویری، با گذشت زمان و ایجاد برداشتهای دیگری از واقعیتهای سیاسی، شکل دیگری پیدا کردند؛ اما در آن زمان، انتشار این تصاویر به طنابکشی جریانهای سیاسی ربط داده شد. بلافاصله شهرداری خودش را از هر تفسیری مبرا کرد و گفت: این بیلبوردها در اجاره سازمانهای مردمنهاد هستند و همان زمان سازمان هنری رسانهای «اوج» در جوابیهای به روابطعمومی سازمان زیباسازی، از قرارداد بین این دو سازمان خبر داد و برای اولینبار افکار عمومی را با نام خودش آشنا کرد. البته اوج با شهرداری تهران بیارتباط نبود؛ هرچند عبارت «مردمنهاد» در انعکاس اخبار این رویداد، توسط رسانههای منتقد به «خصوصی» تغییر کرد. وقتی زمان گذشت، نام اوج که در بسیاری از زمینههای فرهنگی و هنری فعالیت داشت، با سینما پیوند بیشتری خورد. ابراهیم حاتمیکیا، پس از ۱۸ سال تصمیم گرفت سرنوشت قهرمان سرگردان فیلم «آژانس شیشهای» را در فیلم دیگری یکسره کند که اوج از ساخت آن حمایت میکرد. این فیلم به مسئولان اجرایی وقت نقدهای صریح و بیپردهای میکرد و اگر چنین موسسهای وجود نداشت، اساسا امکان ساخت آن محال بود. روزهای پرتنش داشت آغاز میشد. حتی اگر بحثها درباره «بادیگارد» بین موافقان و مخالفان آن تا ابد ادامه پیدا میکرد، هیچکس نمیتوانست در کیفیت فنی کار تردید داشته باشد. با این حال، مسئولان اجرایی سینما نتوانستند خشمی که ساختهشدن این فیلم در آنها برانگیخته بود را مخفی کنند و نام ابراهیم حاتمیکیا برای بهترین کارگردانی، حتی در فهرست نامزدهای فجر سی وچهارم قرار نگرفت. مفهوم سینمایی اوج در اینجا و در همین لحظه رویارویی خشمگین مسئولان و منتقدانشان شکل گرفت. در کنار «بادیگارد»، همان سال «ایستاده در غبار» هم به فجر آمد که در نوع خودش چشمگیر محسوب میشد. این طرف ماجرا دولتی قرار داشت که سینما را در دو طیف کمدیهای اصطلاحا بفروش و سینمای جشنوارهای خلاصه کرده بود و میگفت: ما مستقیم دخالت و حمایت نمیکنیم؛ و در طرف دیگر کسانی بودند که ذبحشدن اولویتهای فرهنگی در مسلخ ادعاهای خصوصی را تاب نمیآوردند. سالهای بعد هم اوج با چند فیلم سینمایی دیگر به فجر آمد و میانگین کیفی آثارش بهوضوح بارها از میانگین سطح آثار سینمایی دیگر در ایران بالاتر بود. اوج درها را باز کرده بود و هرکسی را که حاضر میشد به دایره خودیها بپیوندد، راه میداد. اوج فیلمهای داستانی را به نیت فروش در گیشه نمیساخت و نیت این را هم نداشت که در جشنوارههای خارجی رکوردی کسب کند؛ هرچند فیلمساز ایرانی هم در جشنواره خارجی بدون تلاش و لابی مسئولان اجرایی راه به جایی نمیبرد. مستندسازی نقطه مغفول مدیران دولتی است؛ ولی اوج، حساب ویژهای روی مستندسازی باز کرد. مستند، نوعی از سینماست که اگر منطق «سینما باید خصوصی باشد» تا انتها پیش برود، لااقل در ایران بهطور کامل باید با آن وداع گفت و در یک کلام، در برهوت هدفمحوری و فرهنگمحوری سینمای ایران و در زمانهایی که مدیران اجرایی با همین بهانهها، پای خودشان را از بخش تولید بیرون کشیده بودند، اوج رفت سراغ سینمایی که هر چند لازمش داریم، با منطق بازار نمیشود نگهش داشت. فعالیت سینمایی موسسه رسانهای اوج در این سالها بیشتر جابهجایی مهرههای شطرنج در سینمای ایران بود؛ آن هم تا حد امکان. مشکل امروز سینمای ما کشف و ورود استعدادهای جدید است. در چرخه تولید مثل فکری توسط کسانی که امروز در صحنه فیلمسازی کشور حاضر هستند، جای کسانی که از خارج این گردونه به آن وارد شوند و معیارهای جدید را با خودشان بیاورند، خالی است. این وظیفه نهادهاست که چنین کنند نه بخش خصوصی. اما آیا اوج که امروز تنها نهاد سینمایی فعال در کشور است و بار تمام توقعاتی که از نهادها میرود را بر دوش گرفته، میتواند همه آرزوها را برآورده کند؟ اگر نشود با قاطعیت به این پرسش آری گفت، چنین قطعیتی را نمیشود درمورد پرسش دیگری هم به کار برد که میگوید؛ آیا اوج در همان حد و اندازههایی که در توانش هست، به این وظیفه یعنی استعدادیابی عمل کرده است؟ اساسا رسالت اصلی جشنواره عمار چنین چیزی بود و این نهادها را نه با بخشهایی از دولت که بهطور رسمی مدعی کشف استعداد نیستند، بلکه باید با اهداف اولیهای که برای تاسیسشان بیان شده بود، مقایسه کرد. میشود از اوج خواست کمدی و فیلمهای ژانر اکشن، ملودرام، پلیسی و... بسازد تا در این زمینهها هم کمبودها جبران شوند و نمونههای غیرسخیف وجود داشته باشد. میشود از اوج توقع داشت فعالیتهای آموزشیاش را گسترش دهد و نیرو تربیت کند. از اوج میشود توقع داشت در زمینههای نظری و تربیت تئوریک فعالتر باشد و خواستههای متعدد دیگری هم هستند که، چون هیچ نهاد دیگری در سینمای امروز ایران، بهجز اوج، علاقهای به فعالیتهای مولد ندارد، طبیعی است که همگی از همین یکجا مطالبه شوند. همه اینها باعث شده تا اوج درحالی به نهمین سال از عمر تاسیسش پا بگذارد که خواسته یا ناخواسته به تختهای شناور میان یک سیل تبدیل شده و سینماگران فرهنگی ایران دست و پا میزنند تا برای نجات به آن برسند.
• روزنامه صبح نو سرمقالهای با تیتر کاربست ۲۳ خرداد منتشر کرده که میخوانید:
آنچه پنجشنبه ۲۳ خرداد ۹۸ در دیدار نخستوزیر ژاپن با رهبر ایران گذشت، اتفاقی کمنظیر در سده اخیر است. یک چهره مؤثر و شناختهشده در جهان به نمایندگی از غرب (و رییس اصلیترین دولت استکباری- آمریکا) در برابر راهبر جریان مقاومت قرار گرفت و به طرزی عقلایی و هنجاری، پاسخ ابهامات خود را دریافت کرد. ابهاماتی که در پیام ناگفته ترامپ مستتر بود و چنان در برابر موضعی محکم قرار گرفت که در فرازهایی از این دیدار ۵۰دقیقهای در جایگاه منتقد هژمونی آمریکا نشست. این دیدار از آن جهت هم با اهمیت بود که ژاپن، یک امپراطوری قدیمی است که به استیلای غرب تن داد و بعد از آنکه زیر بمباران اتمی قدرتها قرار گرفت، بهطور کلی در چارچوب غرب هضم و حذف شد. در این دیدار گرم و پویا، آبه بارها مورد خطاب واقع و تجلیل شد که بهعنوان کشوری مهم در آسیای جنوب شرقی باید در جایگاه یک قدرت مستقل، بازیگر عرصه روابط بینالملل باشد. دیدار پنجشنبه با برخی گفتگوهای تاریخی دیگر نیز مقایسه شده از صدر اسلام تا مشروطه؛ اما آنچه قابل توجه است شکل دادن به یک گفتار واحد در برابر آمریکا (نظریه مقاومت) و خودداری از مذاکره با این دولت زورگو و غیر منطقی است و نشان دادن عقلانیتی که سلاحهای کشتار جمعی را مصلحت نمیداند، اما همزمان هنجار سلطه را نیز نمیپذیرد.۲۳ خرداد سرفصل تازهای در ارتباطات خارجی ایران است؛ آن را باید به خاطر سپرد و از کارگزاران اجرایی خواست که کاربست آن را فراهم کنند.
• روزنامه سیاست روز سرمقالهای با مضمون آیا احتمال حمله به نفتکشهای ایران هم میرود؟ منتشر کرده که در ادامه میخوانید:
نفتکشهای ایران و سکوهای نفتی کشورمان هدف قرار گرفت و منطقی بود که ایران نیز واکنش نشان دهد. نیروی دریایی سپاه و ارتش در آن زمان هر چند از امکانات و تجهیزات کافی برخوردار نبودند، اما توانستند در این جنگ آمریکا و عراق را وادار به پایان آن کنند. اما اکنون جمهوری اسلامی ایران با داشتن امکانات، تجهیزات و تسلیحات لازم که در منطقه و جزایر متعددخلیجفارس مستقر است، توانایی پاسخ به تهدیدی که آمریکا و دیگر رژیمهای همسو با او علیه جمهوری اسلامی ایران انجام میدهند، دارد. به نظر میرسد و بر اساس تحلیلهای سیاسی و نظامی میتوان گفت که وضعیت به همین شکل ادامه پیدا کند، یعنی بار دیگر باید در انتظار حمله نیروهای وابسته و عامل آمریکا به نفتکشهای خارجی درخلیجفارس و دریای عمان باشیم. سئوال اینجاست که اگر آمریکا و انگلیس ایران را متهم به دست داشتن در حمله به نفتکشها در منطقه میکنند، آیا توانایی رهگیری چنین حملاتی را ندارند؟ آیا میتوان باور کرد که حضور نیروهای آمریکایی و انگلیسی در منطقه و پایگاههای مستقر در کشورهای حاشیه جنوبیخلیجفارس با امکانات و تجهیزات راداری خود و حتی ماهوارههای نظامی و جاسوسی، نمیتوانند ادعاهای خود را که علیه جمهوری اسلامی ایران مطرح میکنند، با انتشار تصاویر و فیلمهای ضبط شده، اثبات کنند؟ اگر چنین نمیشود، پس دو پاسخ باید به آمریکا داده شود، نخست این که همه آن ادعاهایی که درباره تسلیحات، تجهیزات و ادوات نظامی در زمینه راداری و ماهوارهای میشود تنها یک غلو و بلوف نظامی است که هیچ کارآیی ندارد، یا این که ادعای آنها در وارد کردن اتهامات به جمهوری اسلامی ایران یک بازی فریب افکار عمومی برای جلب اجماع جهانی علیه ایران است. در این میان میتوان به شک و تردیدهایی که از سوی برخی کشورهای دنیا نسبت به ادعای آمریکا و انگلیس علیه ایران مطرح شده اشاره کرد. روسیه و چین که خود در تقابل با آمریکا هستند، ادعاهای آنان را باور نکرده و نمیکنند، اما کشورهای دیگری همچون آلمان، به دیده تردید به ادعای آمریکا در متهم کردن ایران به دست داشتن در حملات به نفتکشها نگاه کرده اند. چه بسا در آینده حملاتی از سوی عوامل آمریکا در منطقه به نفتکشها و کشتیهای تجاری ایران درخلیجفارس و دریای عمان صورت گیرد که در این صورت معادلات تغییر خواهد کرد.
• روزنامه دنیای اقتصاد سرمقالهای با عنوان دلار ۴۲۰۰ تومانی و سواد اقتصادی منتشر کرده که به این شرح است:
کسانی که سیاست دلار ۴۲۰۰ تومانی را مصوب کردند و نظام ارزی را برای مدتی مبتنی بر آن ساختند، معتقد بودند از علم اقتصاد آگاهی دارند و مبانی آن را میدانند، اما در عین حال بر این باور بودند که شرایط اقتصادی ایران به گونهای است که نمیتوان از یافتههای علم اقتصاد در آن استفاده کرد. اما نگاهی به این سیاست و ادله توجیهی مدافعان نشان میدهد طراحان در مفاهیم اولیه علم اقتصاد دچار سوءتفاهم بودند. یکی از مفاهیم اولیه و پایه در علم اقتصاد، تقاضاست. در هر کتابی در علم اقتصاد، گفته میشود که تقاضا عبارت است از مقداری از کالایی خاص که افراد با پرداختن قیمتی معین حاضرند آن را بهدست آورند و بلافاصله توضیح داده میشود که منظور از تقاضا، آن چیزی نیست که افراد دوست دارند به دست آورند یا آرزو میکنند داشته باشند. از این روست که میزان تقاضا، تابع قیمت است. هر چقدر قیمت کالایی بیشتر شود، تقاضا برای بهدست آوردن آن کمتر میشود و به هر اندازه که قیمت کالایی کمتر شود، تقاضا برای بهدست آوردن آن بیشتر میشود. (البته حساسیت تقاضا نسبت به قیمت، همواره به یک میزان نیست و در علم اقتصاد، از جزئیات این رابطه به تفصیل بحث میشود.) طراحان ایده دلار ۴۲۰۰ تومانی بر این باور بودند که عرضه و تقاضای دلار در جامعه مشخص است و میزان عرضه دلار، بیش از میزان تقاضای آن است؛ بنابراین دولت میتواند به سادگی و با تامین ارز برای کلیه نیازهای واقعی، از ایجاد بحران در نظام ارزی کشور جلوگیری کند. آنها به این نکته توجه نداشتند که تقاضا، تابع قیمت است و اگر دولت قیمت دلار را پایینتر از قیمت بازاری آن تعیین کند، تقاضای دلار افزایش خواهد یافت و به حدی خواهد رسید که دولت نمیتواند به این تقاضا پاسخ بدهد. در عمل هم همین اتفاق افتاد و پس از اعلام سیاست ارزی ۴۲۰۰ تومانی، تقاضای ارز و میزان ثبت سفارشها تا حد بیسابقهای افزایش یافت؛ به گونهای که چند ماه بعد دولت ناچار شد از سیاست مزبور عقبنشینی کند و نرخ بازار را به رسمیت بشناسد. با این حال، سیاست ارزی ۴۲۰۰ تومانی تا آن زمان خسارات زیادی را به جامعه و مردم وارد کرد. برای اینکه دیگر چنین اشتباهاتی پیش نیاید و دولتمردان، جامعه و اقتصاد را به آزمایشگاه ایدههای نادرست و غیراقتصادی تبدیل نکنند، چه باید کرد؟ بهترین راه برای این کار، آموزش دادن اصول اولیه اقتصاد به عموم مردم است. در این صورت، اولا دولتمردان که از متن جامعه بر میخیزند، اعتقاد به دانش اقتصاد خواهند داشت و بر خلاف اصول آن عمل نخواهند کرد، ثانیا حتی اگر چنین کنند با نقد و تذکر مردم مواجه میشوند و زودتر ناچار به بازگشت به مسیر عقلانیت خواهند شد. جای تاسف دارد که بهرغم اهمیت دانش اقتصاد، در برنامه آموزش عمومی مدارس ایران، در اکثر رشتههای تحصیلی جایی برای اقتصاد در نظر گرفته نشده است. جامعه مدنی، مطبوعات و رسانههای ارتباط جمعی باید این خلأ را پر کنند و آرام آرام، اما بهطور مداوم در راستای آشنا کردن مردم با مفاهیم اولیه اقتصاد بکوشند و اطمینان داشته باشند که هر گامی که در این راه برداشته میشود، گامی به سوی کاهش فقر و افزایش رفاه در جامعه فردای ایران است.