صدای بیسیمهای بیصاحب در جای جای دشت میآمد؛ بچهها عقبنشینی کنید
پیکر شهید قربانخانی که به «حُر مدافعان حرم» معروف است پس از ۴ سال در سوم اردیبهشت سال ۱۳۹۸ به کشور بازگشت و با حضور گسترده و پرشکوه مردم مومن و ولایتمدار تهران تشییع و در گلزار شهدای منطقه یافتآباد به خاک سپرده شد.
بُرشهایی از زندگی این قهرمان کشورمان که در کتاب «مجیدبربری» نشر دارخوین به قلم «کبری خدابخش دهقی» گردآوری شده است را منتشر میکند.
روایت اول
حلب _ الحاضر _ خان طومان
بیست و یک دی سال هزار و سیصد و نود و چهار
حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر دود و مه غلیظی همه جا را گرفته بود. نَم نَم باران سرما را چندین برابر میکرد. بوی خون و خاک کم کم به مشام میرسید. سنگرهای کوچک یک متری که با تکههای سنگ درست شده و پای هر کدام بیست سی متر گود بود.
مجید روی تپه نزدیک یکی از سنگرها آرام و بیحرکت خواب بود. نه! خواب نه! چیزی شبیه خواب. در تمام روزهای قد کشیدنش شاید اولین مرتبه بود که آرام و بیحرکت و بدون جنب و جوش شده بود. دستها و صورتش گِلی بود. انگشتریاش را که شب قبل از حسین امیدواری گرفت، هنوز توی انگشتش داشت.
صدای تیرها و نارنجکها همچنان فضای آسمان را پر میکرد. از صدای تیرها گوش شنوندهها عجیب تیر میکشید. صدا به صدا نمیرسید. صدای بی سیمهای بیصاحب در جای جای دشت میآمد. بچهها عقب نشینی کنید. کسی نمیتوانست مجید را حرکت بدهد. درختهای سبز کاج و خشک زیتون دشت کم کم خیس باران میشدند. سیزده نفر از بچهها شهید و چند نفری هم جانباز شده بودند. بدن ارباً اربای مرتضی کریمی خودش عاشورایی به پا کرده بود. برای خیلیها روشن بود که مجید و چند نفر از بچههای شهید شده، فردایی نخواهند داشت. همه را از چهره و آرامش شب آخرشان میگویند.