صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

روایتی از دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب

۰۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۷:۲۵:۰۱
کد خبر: ۵۱۹۹۵۰
صفحه ریحانه صفحه منتسب به پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب در فضای مجازی پست روایت بانوی شاعر، با عنوان هدیه‌ی تولد! را منتشر کرده است.

به گزارش خبرنگار گروه فضای مجازی ، صفحه ریحانه صفحه منتسب به پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب در فضای مجازی پست روایت بانوی شاعر، خانم نصیبا مرادی از دیدار دیشب شاعران با رهبر انقلاب قسمت دوم: هدیه‌ی تولد! را به این شرح منتشر کرده است:
«مقدمات هماهنگی و داخل شدن به بیت یک ربع تا نیم ساعت طول کشید و وارد حیاط شدیم. حیاطی که بی شبهات به بهشت نبود. نه اینکه خیلی وسیع و بزرگ باشد نه. یکی آنجا بود که عطر و بوی بهشت به آن حیاط داده بود. همه هجوم بردند سمتش. با روی باز و با خنده داشت با ایشان صحبت می‌کرد. اول آقایان رفتند، خانم‌ها دل در دلشان نبود، همه‌اش می‌گفتند پس ما چه، پس ما چه. یکی دو تا از خانم‌ها پیش قراول شدند و یک تونلی باز کردند و بقیه‌ی خانم‌ها هم دنبالشان. آقایان راه را برایشان باز کردند. آقا را دوره کردند و زانو زدند پیش‌شان. آن‌هایی که کتاب داشتند کتاب‌هایشان را به آقا هدیه می‌دادند. هر کسی گوشه‌ای ایستاده بود. یکی از خانم‌ها که با ویلچر آمده بود و کتابی داشت، اشک می‌ریخت که نمی‌تواند برود جلو. یکی دیگر از خانم‌ها آمد جلو گفت: کتابت را بده من، من برای آقا می‌برمش. رفت جلو کتاب را برد داد به آقا. آن خانمی که کتاب را برده بود جلو و داده بود به آقا شب تولدش بود. گفت: آقا این کتاب دوستم است برایتان آوردم و آمدم ازتان هدیه‌ی تولد برای خودم بگیرم. آقا یک انگشتر بهش داد. داشت پرواز می‌کرد. آمد جلو به دوستش گفت: کتابت را به آقا دادم و هدیه‌ی تولد ازش گرفتم. هر دو داشتند گلوله گلوله اشک می‌ریختند. هر که یک حال عجیبی داشت من یک گوشه ایستاده بودم و فقط داشتم نگاه می‌کردم. انگار وظیفه‌ی خودم می‌دانستم تک تک آدم‌ها را نگاه کنم و ببینم چه حس و حالی دارند. فراموش کرده بودم که خودم هم آنجایم. از ظهر داشتم حضرت آقا را نگاه می‌کردم. مسخ مسخ بودم، جرأت نمی‌کردم نزدیک بشوم. فقط داشتم با دقت آدم‌ها را نگاه می‌کردم، شاعر‌ها را نگاه می‌کردم. بعضی‌ها مثل من از دور فقط نگاه می‌کردند. بعضی‌ها رفته بودند نشسته بودند جلو و هیچ کسی را اجازه نمی‌دادند که نزدیک بشود. بعضی‌ها می‌رفتند جلو آرام آرام با احتیاط می‌آمدند عقب و اجازه می‌دادند بقیه هم نزدیک بشوند. حال و هوای عجیبی بود. انگار آن حس لطیف شاعرانه، قلیان احساسات، همه را وادار کرده بود که خود واقعی‌شان را فراموش کنند. نمی‌دانم در ملاقات‌های سایر اقشار جامعه هم این حس و حال هست یا نه؟ یا شاعر‌ها اینقدر لطیفانه با حضرت آقا برخورد می‌کنند. نمیدانم حضرت آقا در بقیه‌ی ملاقات‌های خصوصی‌شان هم اینقدر با لطافت و مهربان با افراد حرف می‌زنند؟ حتماً همینجور است. اما محبت‌شان به شاعر‌ها حس خیلی خوبی بهم منتقل می‌کرد.»

 



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *