«مادام پیلینسکا و راز شوپن» قصه جوانی اشمیت که با موسیقی سپری شد
این کتاب را میتوان اثری سرشار از احساس و علاقهمندی به هنر موسیقی دانست که با روایت جذاب و خواندنی از تجربه موسیقایی اشمیت در دوره جوانی مخاطب را با خود همراه میکند و تا پایان کتاب به او اجازه پلک زدن نمیدهد.
ماجرای این رمان از این قرار است که وقتی اریک امانوئل اشمیت در روز تولد نُهسالگیاش موسیقی شوپن را میشنود، تصمیم به یادگیری پیانو میگیرد. اجرای باخ، موتزارت و دبوسی برایش دشوار نیست، اما شوپن از دستش میگریزد. با آنکه نتها را درست اجرا میکند، روشنایی، لطافت و جادوی دنیای موسیقی او را درنمییابد. در بیست سالگی وقتی در پاریس دانشجوی فلسفه است آموختن پیانو را اینبار با استادی لهستانی به نام مادام پیلینسکا از سر میگیرد. استادی سرسخت که شیوههای عجیبی برای آموزش دارد...
در این کتاب میخوانیم:
در بیست و هشت سالگی، نزدیک به صد کیلوگرم بود و دیگر رهبر ارکستر را در جایگاه زیرین ارکستر در جلوی صحنه نمیدید. برای همین هم فوقالعاده میخواند. وقتی نتهایش را رو به تاریکی ـ. یعنی برای تمام دنیا ـ. اجرا میکرد، مثل آدم چاقی که میخواست با صدایش دیگران را مسحور کند، میدرخشید. بعد، وقتی که لاغر شد، فوقالعاده شد. انگار نهنگی ونوس را پشت خودش پنهان کرده بود. حیف، فاجعه از همینجا شروع شد، سراشیبی کشنده...
رژیم صدایش را خراب کرد؟
روحش را خراب کرد. لاغر، کشیده و خوشنقش شد و توانست دیگران را به شکل دیگری اغوا کند. رقیب بهترین مانکنها شده بود. از خواننده دیگری خبری نبود، چون دیگر لازم نبود. کالاسِ زشت فوقالعاده آواز میخواند، کالاس بینقص روز بهروز بدتر میخواند. حالا دیگر کمبود همیشگیاش را نداشت.
این کتاب در۷۱ صفحه و بهای ۱۲ هزار و ۵۰۰ از سوی نشر چترنگ به بازار آمد.