رئالیسم بی رمق که ظاهرا برای سینمای بورژوا جذاب است
طلا قصه ساده ای دارد، با گره های ساده و قابل پیشبینی پیش می رود و در نهایت با یک اتفاق قابل پیش بینی به پایان می رسد. طلا برای مخاطب ساخته نشده بلکه فیلمساز تلاش کرده نشان دهد که میتواند بدون شلوغ بازی چند شخصیت را از نقطه ابتدایی به نقطه انتهایی برساند و کسی هم نتواند از او ایراد بزرگی در ساخت فیلمش بگیرد.
مقدمه فیلم کمی طولانی است و قصه دیر بنا می شود. در این مقدمه بلند فیلم ساز تمام تلاشش را می کند که کاراکترهایش را با جزییات برای تماشاچی معرفی کند و در این میان برای جبران کند شدن ریتمش از مسائل حاشیه ای و نق زدن های تکراری همچون مشکلات کارگری، قیمت دلار، حامله شدن ناخواسته و نزدیک شدن به خط قرمزهایی مانند ازدواج سفید استفاده می کند. با تمام تلاش شهبازی برای ساخت شخصیت ها، تنها منصور و دریا به شخصیت تبدیل می شوند و دو کاراکتر دیگر در حد همان تیپ باقی می مانند.
پیش زمینه رابطه بین این کاراکترها چندان برای مخاطب آشکار نمی شود و او تا پایان هم متوجه نمی شود چرا دریا که از یک خانواده سنتی سطح بالاست به مردی همچون منصور دل بسته است؟ منصور به جز کمی مهربانی چیزی ندارد. بازی هومن سیدی نتوانسته این شخصیت پایین شهری را باور پذیر کند. منصور در فیلمنامه یک مرد اخلاقمدار است که همه را بر خود مقدم می داند ولی آنچه که عملا در اجرا حاصل می شود، یک مرد ساده لوح و پخمه است.
انگیزه شخصیت ها برای مخاطب معرفی نمی شود. چرا منصور این قدر به سرنوشت برادرزادهاش یعنی طلا اهمیت می دهد؟ چرا دریا عاشق منصور شده است؟ چرا دریا بارداریش را از منصور پنهان می کند؟ چرا به خاطر منصور به پدرش خیانت می کند؟ چرا دریا وقتی از خیانت منصور در حق خودش آگاه می شود سکوت می کند؟ و بسیاری چراهای دیگر.
گره هایی که فیلمنامه را جلو می برند زیادی مهندسی شده اند و زیادی درست هستند و همین رئالیسم افراطی سبب می شود مخاطب چندان با قصه همراه نشود و از جایی به بعد دیگر نگران شخصیت های قصه نباشد زیرا میداند سرنوشت آنها به کجا ختم خواهد شد.
فیلمنامه حفره های بسیاری دارد که پرویز شهبازی خام دستانه با آنها برخورد کرده است. پیرنگ فرعی زن برادر منصور در قصه اضافی هستند و از قصه بیرون می زند. بزرگترین حفره فیلمنامه به نقطه میانی قصه و دزدی از انبار پدر دریا مربوط می شود. منصور در ابتدا مخالف است ولی به سرعت و بدون دلیل خاصی راضی می شود. نقشه منصور و دریا برای دزدی از انبار پدر بسیار ابلهانه است. پنهان کردن این میزان پول در انباری مشترک در بازار از نقشه منصور و دریا هم ابلهانه تر است. ادعای پدربزرگ دریا در مورد مرگ پدرش و پذیرفته شدن این ادعا از سوی مراجع قانون باورپذیر نیست و همین گره های خام و کم مایه سرنوشت قابل پیش بینی منصور را به پایان قصه می رساند.
پرویز شهبازی در اجرا، کار کم نقصی را انجام داده که بیشتر مدیون قصه ساده ولی زیادی مهندسی شده خود اوست. توجه به جزییات غیر ضروری همچون دیالوگ آدمهای عبوری و صدای ماشینهای عبوری نشان می دهد که او ابزار کارش را به خوبی میشناسد.
وقتی فیلمنامه نویس و کارگردانی خوبی مانند پرویز شهبازی فیلم کم مایه و کم اثری مانند طلا میسازد، نقد فیلم او را نه از اجرا یا متن بلکه باید از سوژه آغاز کرد. قصه طلا در مرحله طرح چیزی شبیه این است؛ چهار دوست برای تغییر دادن وضعیت زندگیشان تصمیم میگیرند یک رستوران راه بیندازند. کارهای اولیه آغاز میشود. در میانه راه دچار مشکلات مالی میشوند و دو نفر از آنها برای تامین پول دست به دزدی می زنند.
هر نویسنده ای پیش از نوشتن فیلمنامه، ابتدا باید به این سوال پاسخ بدهد که این فیلم چرا باید ساخته شود و چرا عدهای باید به تماشای آن بنشینند. در سینمایی که متکی به گیشه است جواب این سوال مشخص میکند که فیلم ساخته خواهد شد یا خیر، ولی در سینمای ایران این سوال هیچ گاه مطرح نمی شود. سینمای ایران سال هاست که به گیشه متکی نیست و دخل و خرج آن به هم نمی خورد و چرخ آنها از بودجه های غیر سینمایی و بالا و پایین کردن پول ها در جریان فرآیند تولید تامین می شود. سینمایی که به مخاطب، خواست او و جذابیت اثر برای مخاطب فکر نکند تنها و تنها در خواست و تمایلات شخصی فیلمساز خلاصه می شود.
سینماگران ایرانی سالهاست که از جامعه منفک شده اند و فیلم های شان بیشتر برای ارضا کنجکاوی های شخصی و آزمایشات فردی آنها ساخته می شود. طلا در ساختار، فیلمنامه و اجرا فیلم کم اشکالی است ولی مشکل آن این است که قرار نیست مخاطبش را به جایی برساند. فیلمنامه طلا گره روی گره میزند و چند شخصیت از طبقه متوسط و ضعیف جامعه را به جان هم می اندازد ولی به هیچ جا نمیرسد چون فیلمنامه استاندارد و مهندسی شده اش در سوژه و جذابیت اولیه حرفی برای گفتن ندارد. گره های فیلمنامه ساده و دمدستی ایجاد شده و ساده و دمدستی هم باز می شوند. رئالیسم مد نظر پرویز شهبازی در طلا شاید برای خودش و تهیه کننده پولدارش، یعنی رامبد جوان جالب باشد ولی برای مخاطبی که هر روز با این گره ها زندگی می کند و روایت این تلخی ها را بهتر از فیلمساز لمس کرده است چه چیزی برای گفتن دارد. شهبازی و جوان آنقدر از بطن جامعه خود فاصله گرفته اند، آنقدر درگیر روزمرگی های خود شدهاند که مشکلات همیشگی طبقه فرودست جامعه برای آنها آنقدر جذاب است که از نظرشان میتواند سوژه ساخت یک فیلم باشد.
استقبال منتقدین از طلا نیز در همین پارادایم قابل تحلیل است. سینمای ایران به وضعیتی گرفتار شده که وقتی یک فیلمساز همچون شهبازی فیلمی کوچک، بی حاشیه و بی سر و صدا می سازد که اشکال فرمی در آن دیده نمی شود همه منتقدین زبان به تحسین می گشایند. سینمای ایران آنچنان دچار رخوت شده است که فیلمی کوچک و بی ادعا مانند طلا نهایت توقع منتقدین است در حالیکه ساخت چنین فیلمی حداقل کاری است که باید در سینما کرد. سینما با تمام هنرهای انسانی متفاوت است. سینما کارخانه رویای سازی است. سینما آینه جادو است. سنیما جایی است که قرار بوده مخاطبش را در هیجان و حیرت فرو ببرد و او را به کاتارسیس برساند. سینما جایی است که تماشاچی باید شاهد قصه هایی باشد که در عالم واقع هیچگاه ممکن است آنها را نبیند. سینمای ایران از این کارخانه رویاسازی سالهاست که فاصله گرفته و حال ساختن فیلمی مثل طلا از نظر منتقدین و دست اندرکاران سنیما یک سینمای استاندارد فرض میشود. مخاطب سینمای ایران کمتر از ۲۰ درصد جامعه است و نزدیک به هشتاد درصد مردم این سرزمین ممکن است در طول حیات خود یکبار هم به سینما نروند. سینمای ایران با این فقر ایده و دغدغه چیزی برای عرضه به این مخاطب حداکثری ندارد و بیشتر به یک گلخانه ایزوله، برای عده ای فیلمساز محدود و عده ای مخاطب خاص تبدیل شده است.
امیر حسین منصوری: منتقد