«شام برفی» قصه مقاومت در برابر تکفیریها با توسل به اهل بیت است
محمد محمودی نورآبادی در گفتگو با خبرنگار گروه فرهنگی با بیان اینکه «شام برفی» اولین کتاب منتشر شده وی درباره سوریه است، گفت: این کتاب به ماجرای ۴۸ ایرانی که تابستان سال ۹۱ در مسیر فرودگاه به زینبیه توسط تکفیریها ربوده شدند و بعد آزاد شدند، اشاره میکند.
وی تصریح کرد: طرف قرارداد من تیپ هوابرد المهدی مستقر در جهرم بود. من با افراد زیادی برای نگارش این کتاب مصاحبه کردم، اما تمامی مصاحبهها را به زبان یک نفر که مسئول این افراد بود آوردم و او محمود الهی بود.
این نویسنده تاکید کرد: نکته تاثیرگذار این اتفاق توسلهایی بود که این افراد به اهل بیت داشتند آنها در ۱۴ منزل جابجا شدند و در مواجهه با مشکلات متعدد هربار با توسل به ائمه دغدغهها و مشکلاتشان کمتر شد.
وی درباره عنوان این کتاب گفت: نکته برجسته این کتاب هم مقاومت با توسل به اهل بیت است. این افراد در ۱۴ مرداد ماه رمضان اسیر میشوند و شب دوم اسارت خوابی را به صورت مشترک میبینند که بعدها یعنی روز ۲۰ بهمن ماه که زمان آزادسازیشان است تعبیر میشود. همین موضوع وجه تسمیه برای انتخاب عنوان این کتاب شد.
محمودی نورآبادی خاطرنشان کرد: «شام برفی» توسط ملک اعظم مشهد در سال ۹۳ به چاپ رسید و در همان سال برای سومین بار تجدید چاپ و به عنوان بهترین کتاب خراسان معرفی شد.
در بخشهایی از این کتاب را در ادامه میخوانید:
«ظاهر امر نشان میدهد که باید برای جا به جایی آماده باشید. چهار روز ماندن در این ویلا و بیخ گوش این استخر خالی و درختهای بیرمق و از نفس افتاده، کفایت میکند. باید جا به جا بشوید تا مباد ظرف این چهار روز، ارتش سوریه سرنخی چیزی از محل نگهداریتان کشف کرده باشد...
در کوچههای محلهای که نام و عنوانش را نمیدانی، به ستون پشت سر ابوسمیر و دار و دستهاش راه افتادهاید. از در و دیوار خانهها سیاهی و تباهی میبارد. حتی گربه رنگ صورتی که از کنار ستون به طرف جدول میرود، از شدت ضعف و گرسنگی تلوتلو میخورد. می دانی که اگر شهر خلوت نشده بود، اگر کدبانوها از خانهها نمی@رفتند و تنور و اجاق آشپزخانهها از تب و تاب نمیافتاد، آن گربه حالا تلوتلو نمیخورد.
باید بیخیال گربه شد. در دو طرف و پشت سر برایتان مراقب گذاشتهاند. هیچکس نباید سر را بلند کند. حتی اگر نگاه به چتر درختان اکالیپتوس و بیدمشک باشد یا به سر و زلف ردیفهای زیتونِ توی بلوارها و یا عمارتی ویران شده و درب و داغان. احدی حق ندارد با دیگری حرف بزند. این اولین بار است که توانستهاید در روز روشن و در کوچه پس کوچههای شهر دوما پیاده راه بیفتید.
بوی آب ماندهی جدولهای کنار خیابان توی ذوق میزند. چیزی شبیه به مستراحِ مکانهایی که تاکنون منزل به منزل و با پاهای برهنه تجربهشان کردهای، اما صحنهها باز تو را یاد خرمشهر بعد از آزادی انداخته.»