بزرگترین آسیب جنگ خراب کردن زندگی انسانهاست
پروسه نگارش کتاب چطور شروع شد؟
با پیدا شدن کسی که ۴۵ روز در خاک عراق زندگی کرد تصمیم به مصاحبه با این رزمنده را گرفتم. من به همراه ۱۶ عکاس، خبرنگار، داستاننویس، شاعر و نویسنده که برای گرفتن ایده و گزارش به پیش این رزمنده رفتیم.
او حدود ۲۰ دقیقه برای ما سخنرانی کرد و ما از آنجا برگشتیم. همین ۲۰ دقیقه دست مایه کار من شد.
آنچه در قالب داستان آمده است چقدر مستند است؟
برای دستیابی به آنچه بر رزمنده مورد نظر گذشته بود بارها به منزل وی رفتم و از نزدیک با همسر و فرزندانش دیدار کردم، اما به قدری شرایط روحی و روانیش خراب بود که خیلی چیزها را به خاطر نمیآورد. گاه در بین سوالهای متعددی که میپرسیدم یک نکته به ذهنش میرسید و سریع به زبان میآورد.
بر اساس شرایطی که رزمنده داشت، اطلاعاتی که برای نگارش کتاب مورد نیاز بود را چطور جمعآوری کردید؟
مصاحبهها، موقعیت جغرافیایی، وضعیت آب و هوا را از رزمندگان و کسانی که کنار رودخانه اروند زندگی میکردند سوال کردم. حتی برای پرداختن به موقعیت رودخانه اروند به این منطقه رفتم تا از نزدیک آنجا را ببینم.
در حققیت برای کتاب «من عاشق افسانه نیستم» تحقیقات میدانی زیادی کردم. آنقدر اطلاعات کسب کردم و از آدمهای مختلف سوال پرسیدم که هرکس هرچه در چنته داشت به من منتقل میکرد. شاید از بیش از صد نفر سوال پرسیدم و فیلم دیدم.
پروسه نوشتن چقدر زمان برد؟
نگارش این کتاب به دلیل دامنه تحقیقات، سه سال طول کشید.
در بخشهایی از کتاب به موقعیتهایی اشاره میکنید که خاص آن برهه است. آیا تمام این موارد بر اساس مشاهدات رزمنده نوشته شده است؟
تمام مطالب مستند و بر اساس واقعیت نیست. آنچه درباره موشها در کتاب آمده همه از خودم است. در حقیقت تنها موضوع کتاب و ایده، براساس واقعیت است و نیمی از آنچه در کتاب میخوانیم، ساخته و پرداخته ذهن من است.
رزمنده درباره زنده ماندنش در خاک عراق گفت که در آن زمان برگ میخورده، ولی من یک سری چیزها در این بخش از کتاب آوردهام برای مثال اینکه وی برای ماهیگیری به کنار اروند که رودخانه بزرگی است میرفته، اما هنر ماهیگیری نداشته است. یا در جایی او درباره گرازها با من صحبت کرد و میگفت که گرازها را از دور میدیده، اما من به قدری پرسش کردم که بتوانم ویژگیهای آنها را درک کنم و پس از بررسی در داستان به آن پرداختم. بطوریکه مخاطب ترسی که این رزمنده از گراز داشته را براساس واقعیت و آنچه رخ داده میخواند.
از چه زبانی برای درک بهتر مخاطب استفاده کردهاید؟
زبان کتاب بسیار شیرین، دلچسب و روان است. هیچ تکلف در عبارتها دیده نمیشود و نثر شاعرانهای دارد. تصویرها علاوه بر خیالانگیز بودن بسیار زیبا هستند و در جاهایی نثر به شعر و فرم آهنگین تبدیل میشود
آیا در این کتاب تمرکزتان بیشتر به تشریح موقعیت جغرافیایی محدود میشود؟
من بیشتر به شخصیت این کاراکتر پرداختم و نه موقعیت جغرافیایی که در آن قرار گرفته بود و اگر به موقعیتها نیز در کتاب اشاره کردهام صرفا برای توصیف وضعیت راوی است. من فضا را ساختم و بخشی از شخصیت را مشخص کردم.
هدفتان از نگارش این کتاب چه بود؟
میخواستم بگویم یک تصمیم آنی ممکن است یک شبه اتفاق غیرقابل باوری را به دنبال داشته باشد.زندگی آدم ممکن است بر اثر یک اتفاق خراب شود و بزرگترین آسیب جنگ نیز همین خراب کردن زندگی انسانهاست.
رفتن این رزمنده به جبهه براساس واقعیتها و به زبان ساده در کتاب مطرح شده او به محض اینکه در بلندگو اعلام میشود که نیرو به جبهه اعزام میکنند برای آموزش دیدن خود را معرفی میکند و در اولین بار وارد منطقه جنگی میشود. با اینکه او حتی یک بار هم در منطقه جنگی قدم نگذاشته بوده، اما در نخستین بار به منطقه جنگی اعزام میشود و همین باعث وقوع یکسری اتفاقات برای فردی میشود که آمادگی و آموزش لازم را ندیده است.
آیا این کتاب به انتخابهای لحظهای و تاثیرات و آسیبهایی که ممکن است یک تصمیم به دنبال داشته باشد هم انتقاد دارد؟
بسیاری از بچهها به صورت خام و نادانسته به این شکل در جنگ میمیرند و این کتاب میتواند به این نگاه انتقاد داشته باشد بنابراین اگر بخواهیم از دید عمیق به این موضوع بپردازیم باید گفت که این کتاب انتقاد به بیتوجهی و سهلانگاری نسبت به کاری که قرار است انجام دهیم را نشان میدهد. همچنین «من عاشق افسانه نیستم» یادآور میشود که لااقل اگر قرار است افرادی اعزام شوند به آنها گفته شود که چه بلد هستند.
استقابل از این کتاب برایتان رضایتمندی به دنبال داشته است؟
استقبال از این کتاب بسیار خوب بوده و در چندین جلسه نقد و بررسی بدون اینکه تبلیغات چندانی از این کتاب شود، اما افراد به این نکته اذعان کردند که از یک داستان تکراری و پیش پا افتاده قصهای جدید ساخته شده است که نگاهی متفاوت به جنگ دارد.