بسته مطالعاتی با محوریت مادران و همسران شهدا تقدیم مخاطبان شد
خبرگزاری میزان - طبق اعلام روابط عمومی انتشارات شهید کاظمی، روز سیزدهم جمادیالثانی سالروز وفات یکی از بانوان بزرگ تاریخ اسلام و اهل بیت علیهمالسلام، جناب امالبنین (س) است. این مناسبت در تقویممان «روز تکریم مادران و همسران شهدا» نامگذاری شده است. شاید نقش زنان به ویژه مادران، همسران، دختران و خواهران شهدا در تاریخ جنگ تحمیلی و دوران ایثار و فداکاری مردم ایران کمتر از نقش شهیدان نباشد. ضمن اینکه بسیاری از بانوان به عنوان رزمنده و پشتیبانی جنگ در دفاع مقدس حضور داشتند و بیش از شش هزار نفر از آنان به شهادت رسیدند. اما هر شهیدی که پا به میدان نهاد چشمان زنانی او را بدرقه کرد و مدت مدیدی چشم به راه او بود و بسیاری از آنان سالها چشم به راه مفقودالاثرشان بودهاند و همچنان هستند. به همین مناسبت نشر شهید کاظمی برخی از آثار مرتبط با این موضوع را در قالب یک بسته مطالعاتی معرفی کرده است:
«درگاه این خانه بوسیدنی است»
«درگاه این خانه بوسیدنی است» اثر زینب عرفانیان است که مشتمل بر خاطرات فروغ مُنهی، مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقیپور است. این کتاب به زوایای متنوع زندگی این خانواده از دوران دفاعمقدس تا روزگار کنونی میپردازد. نویسنده با ورود به ساحت این خانواده سعی کرده تا زوایای گوناگونی از زندگی الهی این مادر شهید و سیر و سلوک عارفانهاش پس از سربلندی در امتحانات سخت الهی را پیش روی مخاطب تصویر کند.
«درگاه این خانه بوسیدنی است» شرححال زنی از شیرزنان روزهای دفاع مقدس است. خاطرات یکی از مادران مردآفرین، از جگرگوشه هایش. بچههایی که قد کشیدند، مرد شدند و به شهادت رسیدند. بچههایی که هر کدام یک دنیا خاطره و کتاب هستند. کتابی سرشار از روایتهای بارانی و آسمانی. روایتهای ناب مادرانه. شاید سبک زندگی، انقطاع از زرقوبرقهای دنیا و سیر و سلوکی که مادر شهیدان خالقیپور در زندگیاش داشته را بتوان مهمترین پیام این کتاب قلمداد کرد.
در بخشی از کتاب آمده است: «مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید، سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین ۱۹ و ۱۶ سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند. زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی میشود، اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم، زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند، کنار آنها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم: «اماما سرت سلامت، دو تا از این بچههای ناقابلم به اولین پسرم پیوستند، ولی هنوز کار ما تمام نشده است. هنوز پدرشان هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود، من امیرحسین دو سالهام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت را میبندم و چادر به سر، در همه جهات و جبههها برای پایداری و ایستادگی کشورمان میجنگم.»
«گنجینه رنج»
زنها همیشه نیمه ناپیدا و نادیدنی وجود مردها هستند. گاهی حرفزدن از گذشته برای آدمها سخت است. خصوصا اگر تلخ هم باشد. اما حرفزدن از مقطعی که تاریخ کشور را رقم زده و حماسههای بسیاری خلق شده، نه تنها بیتاثیر نیست، بلکه برای نسل امروز لازم و ضروری است تا از گذشته سرزمین خود بداند.
کتاب «گنجینه رنج» برگرفته از خاطرات تلخ و شیرین رضیه غبیشی است که به¬ همراه همسر جانبازش، در سالهای جنگ تحمیلی و زیر آتش توپ و تفنگ و تانک زندگی خود را سپری کردند؛ یعنی ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ تا بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸. رضیه غبیشی همسر پاسدار شهید جانباز حاج محمود عطشانی و دارای ۴ فرزند پسر است که ۳ فرزند او در بحبوحه جنگ به دنیا آمده¬اند. خانم غبیشی در جنگ به عنوان مترجم، تدارکات و روابط عمومی سپاه فعالیت کرده است. او درسال پنجاه و نه ازدواج کرد و بهعلت محاصره شهر، به بندر چوئبده و بعد از آن به جزیره مینو رفته و شرو ع به نوشتن خاطرات جنگ کرد. خاطرات و زندگی زنی که روزگار جوانی و نوعروسیاش را در بحبوحه جنگ سپری کرد و همراه با همسرش ماند تا با خیل عظیم مردمی پیوند بخورد که لحظاتی تاریخی را برای این کشور رقم زدند.
رضیه غبیشی و همسر ایثارگر وی حاج منصور عطشانی بیشک مصداق تمام بزله¬ گوییهای ادبی جنگ هستند که در طنازی موشکهای کفر بر خاک ایران صبر و استقامتی مثال زدنی از خود به جای نهاده و نه تنها امور جاری آن روزها را برای تسهیل در روند جنگ در دست گرفته، بلکه خانهداری و تشکیل خانواده اختیار کردند تا با این کار خود عنوان کنند که اینجا خانه ماست، گرچه جنگ است، اما اوست که به سراغ ما آمده و ما در عین حالی که از او و چهره کریه آن بیزاریم و به مقابله با آن میپردازیم، زندگی اختیار میکنیم و شهر خود را همچون فرزند خود عزیز میدانیم.
غبیشی در کتاب خود شرح زندگی اش را از هنگام متولد شدن آغاز میکند و آنچه را که در روزگار پیش از انقلاب، پس از آن و در دوران هشتساله دفاع مقدس تجربه کرد، به تصویر می کشد. بخش عمده کتاب به روزهای جنگ اختصاص دارد، به برههای از تاریخ این سرزمین که مردم برای حفظ کشورشان جان خود را کف دست گرفتند و زیر باران گلوله و آتش ایستادگی کردند تا نقطه¬ای از این سرزمین به دست دشمن بیگانه نیفتد. راوی این اثر نیمه پنهانی از مدافعان کشور است که همچون دیگر زنان شجاع روزگار جنگ آنگونه که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته، زنی که پا به پای مردان این سرزمین برای کشور خود تلاش کرد و اگر درد و رنجی که بر او تحمیل شد از درد و رنج مردان بیشتر نباشد، کمتر هم نیست.
نویسنده در مقدمه کتاب آورده است «نمیدانستم بنویسم یا باز هم سکوت کنم. آن هم چندین سال بعد از پایان جنگ! ندایی درونی گفت: بنویس! شاید هنوز کسانی باشند که عاشقند و تشنه شنیدن و من ـ هر چند با فاصله چند سال ـ سرگذشت زندگی نوعروس و تازه دامادی را در دل آتش نوشتم.»
«تو دیگر بمان»
«تو دیگر بمان» داستان زندگی خدیجه براتی را روایت میکند. بانویی که همسر، دختر و خواهر شهید است. این کتاب با قلم شیوای زهرا کرباسی به رشتهتحریر درآمده و در انتشارات شهید کاظمی چاپ شده است. کرباسی سعی کرده در کتابش حرفهای خدیجه براتی را به بیانی سلیس و خودمانی بیان کند. از اینرو میتوان این مهم را امتیاز بارز کتاب «تو دیگر بمان» تلقی کرد. خدیجه براتی، در جنگ تحمیلی، پدر، برادر و همسر خود را از دست داده و حالا دلخوش است به بودن مجتبی پسرش. اما مجتبی با شروع حمله تکفیریها به حرم آلالله عزمش را جزم کرده تا به سوریه برود. خدیجه دوری از او را نمیتواند تحمل کند و رفتن مجتبی را به مثابه زخمی میداند که تازه سر باز کرده است. او ابتدا با تصمیم مجتبی مخالفت میکند، اما از آنجا که علاقه زیادی به پسرش دارد و نمیتواند ناراحتیاش را ببیند رضایت میدهد تا مجتبی راهی سوریه شود.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «چراغ را روشن کردم تا عکس حسین و آقا و احمد را روی دیوار ببینم. عکسشان را کنار دیوار ورودی آشپزخانه زدهام. شاید هم میخواستم آنها من را ببینند. دستم را به دیوار گرفتم و آمدم روبهرویشان نشستم. همهشان داشتند نگاهم میکردند. توی چشمانشان زل زدم و گفتم حالا وقتش بود؟ مگر من چقدر توان دارم. این همه داغ بس نبود؟ مگر قرار نبود از آن بالا هوایم را داشته باشید؟ اینطوری؟ اینطوری که به سر مجتبی بیندازید برود سوریه؟ یعنی همه چیز از نو شروع شود؟ دوباره تنها شوم؟ مگر این شانهها چقدر تحمل دارند؟»
«چشم روشنی»
«چشم روشنی» عنوان کتابی است که توسط کوثر لک نوشته شده است. این اثر روایت داستان همسر شهید از زندگی جانباز شهید سیدجواد کمال است.
کتاب از نثری روان و بیانی صمیمی برخوردار است، بهطوری که مخاطب را در اندک زمانی به خود جذب میکند. «چشم روشنی» شامل نوزده فصل از کودکی همسر شهید، خواستگاری، مراسم عقد، آغاز جنگ در خرمشهر، شرح بیماری و مشکلات همسر، تولد فرزندان، ساخت مسجد در شهرک، خاطرات سفر به حج عمره تا شهادت سیدجواد است. هر فصل در صفحاتی کوتاه تنظیم شده و نویسنده شرح زیباییهای شیرین زندگی جانبازان را با تمام فراز و نشیبهایش با هنرمندی به تصویر کشیده است. در لابهلای این سطور شوخطبعی و اخلاق حسنۀ شهید سید جواد نیز مخاطب را به وجد میآورد. در انتهای کتاب عکسهایی از سیدجواد و خانوادۀ ایشان گنجانده شده است.
«در انتظار پدر»
«در انتظار پدر» نوشته کبری خدابخش دهقی مادرانهای دلنشین از شهید محمدرضا تورجیزاده است.
این کتاب بر اساس خاطرات و ناگفتههای مادرشهید محمدرضا تورجیزاده، فرمانده گردان یا زهرا (سلام الله علیها) به نگارش در آمده و از زمان تولد تا زمان شهادت را به تصویر میکشد. در این برههی زمانی زندگی مادر، اتفاقات تلخ و شیرین فراوانی رخ میدهد. از گذراندن دوران کودکی تا اتفاقات قبل از پیروزی انقلاب و وقتی جنگ مهمان ناخواندهی همهی خانهها میشود. در بین این اتفاقات، بزرگ شدن محمدرضا لحظه به لحظه به چشم میآید.
از زاویه¬ای دیگر، قالب کتاب روایت داستانی است که از ولادت مادر شهید تورجیزاده آغاز میشود و ابتدای کتاب در اصل شنیدههای مادر این شهید از مادر خودشان درباره کودکیشان بوده و داستان به همین منوال پیش آمده و روایتگر سیر زندگی ایشان از فوت پدر در خردسالی تا زمان ازدواج و تولد شهید تورجیزاده است.
کتاب از این قسمت وارد زندگینامه شهید تورجیزاده شده و به شخصیتپردازی این شهید میپردازد و راوی مراحل بزرگ شدن و درس خواندن محمدرضا و ثبت نام برای جبهه بدون اطلاع مادر است. در بخش بعدی کتاب داستانهای اعزام به جبهه شهید تورجیزاده و مجروحیت و تمام اتفاقهایی که در جنگ برای ایشان اتفاق افتاده تا زمان شهادتشان به روایت مادر شهید نوشته شده است. کتاب در شش فصل و حدود ۲۰۰ صفحه در قطع رقعی تدوین شده است.
«به شرط عاشقی»
«به شرط عاشقی» نوشته رضیه غبیشی روایت زندگی فرماندهای است که در خان طومان به جمع یاران دیرینش پیوست. فرماندهای که یک روز در جبههای حق علیه باطل در ۸ سال دفاع مقدس جهاد میکرد و یک روز آموزش موشکی نیروهای پاکستانی و افغانستانی در منطقه حلب را به عهده داشت و یک روز هم در مناطق محروم کشور برای بچههای کوچک جشنوارههای دانش آموزی دفاع مقدس برگزار میکرد.
سعید سیاح طاهری از فرماندهان جنگ ایران و عراق و فعال فرهنگی و اجتماعی بود که در سن ۵۸ سالگی عازم سوریه شد و در منطقه خان طومان در نزدیکی شهر حلب به شهادت رسید.
سیاح طاهری در سال ۱۳۳۶ در شهرستان آبادان به دنیا آمد. دوران نوجوانی او مصادف با اوجگیری مبارزات مردم ایران علیه حکومت پهلوی بود. وی پس از انقلاب نیز در عرصههای مختلف دفاع از کشور، از جمله غائله ضدانقلاب در کردستان، خط التقاط و فتنه منافقین و بنیصدر مشارکتی فعال داشت.
سیاح طاهری بعد از تشکیل بسیج به فرمان خمینی، در زمان فرماندهی «حمید قبادینیا» به عضویت بسیج آبادان درآمد و در آغاز جنگ تحمیلی، از آبادان دفاع کرد. وی در سال ۶۰ به عضویت سپاه آبادان درآمد و پس از قبادینیا، فرماندهی سپاه آبادان را عهدهدار شد، در آذر ماه سال ۶۰ نیز طی یک عملیاتی مجروح شد و یکی از انگشتان دستش را از دست داد، چندی بعد دوباره به جبهه آبادان بازگشت و همواره پرتلاش و در اغلب عملیاتها حضور مستمر داشت. وی در پنجم آذرماه سال ۶۵ در خلال عملیات کربلای ۵، دچار مجروحیت شدیدی شد که منجر به از دست دادن چشم راست و شنوایی گوش چپ شد، همچنین عصب دست چپ وی نیز در این عملیات منقطع شد.
با شروع جنگ سوریه، سعید به طور داوطلبانه برای حضور در این نبرد و آموزش نیروهای جوان سوری و لبنانی اعلام آمادگی کرد و موفق به اخذ اجازه جهت حضور در سوریه شد. وی در آنجا وارد تیپ سیدالشهدا شده و کار خود را با آموزش تخصصی موشکهای هدایت شونده تاو، کورنت و مالیوتکا در رزم زمینی آغاز کرد.
وی همچنین در مقطعی آموزش موشکی نیروهای پاکستانی و افغانستانی واقع در منطقه حلب را برعهده داشت که در نهایت ظهر روز ۲۳ دی ماه ۱۳۹۴ در حالی که جهت بازدید منطقه خان طومان به همراه جابر زهیری عازم شده بود با گلوله خمپاره تکفیریها مورد هدف قرار گرفت و هردو به درجه شهادت نائل آمدند.
«هواتو دارم»
کتاب «هواتو دارم» نوشته محمدرسول ملاحسنی مربوط به زندگی مرتضی عبداللهی از شهدای مدافع حرم است. او جوانی باهوش و شجاع که مزین به انواع و اقسام هنرهای رزمی بود. عشق به جبهه و شهدا هم از کودکی در او وجود داشت. وقتی پدرش از حال و هوای دفاع مقدس برایش تعریف میکرد، سراپا گوش میداد، اما آخرسر با دستش محکم به پایش میزد و میگفت:ای کاش من آن موقع بودم.
برای اینکه بتواند به دفاع از حرم عمه سادات برود، دورههای مختلف غواصی، پاراگلایدر و راپل را گذرانده بود، اما هیچ کدام از این تخصصها نتوانسته بود راه او را برای دفاع از حرم باز کند. به پدرش متوسل شد.
پدری که خود یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از گردان تخریبچی جبهه بود. با این وجود، پدرش تنها کمک کوچکی به او میکند که آن هم کارساز نمیشود. در نهایت، پدرش تنها راه موفقیت پسرش را مسألهای مطرح میکند که آقا مرتضی را به فکر فرو میبرد.
شهید محمد عبداللهی در شامگاه سهشنبه ۲۳ آبان ماه در دیرالزور سوریه در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید.
او قبلاً در وصیتی مزارش را مشخص کرده بود و نمیخواست سنگ مزار داشته باشد و میگفت: به دلیل بازگشت پیکرم شرمنده امام حسین (ع) هستم، دیگر نمیخواهم شرمنده حضرت زهرا (س) باشم. مزار این شهید پاسدار دفاع حرم در قطعه ۲۶، ردیف ۷۹ میعادگاه عاشقان ایثار و شهادت است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«به ورودی خانه خودمان که رسیدم نگاهم به دمپاییهای مرتضی افتاد که همیشه دم در بود، ناخودآگاه نشستم و دمپایی را دست گرفتم، اشک امانم نمیداد، در دلم درد بزرگی داشت جوانه میزد، دردی به سنگینی این غم که دیگر صاحب این دمپاییها به این خانه سر نخواهد زد.
کف دمپایی را بوسیدم و به صورتم کشیدم، دوست داشتم خاک کف پای فدایی حضرت زینب روی صورتم شهادت بدهد که من اگر اختیار داشتم هیچ وقت بدون مرتضی به این خانه برنمی گشتم. به زور کلید انداختم و وارد خانه شدم، خانهای که همه جایش بوی مرتضی میداد…»
«خانم کارکوب»
«خانم کارکوب» روایت زندگی زهرا کارکوب مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوب زاده است. رضیه غبیشی نویسنده کتاب پرخواننده «ملاصالح» کار جمع آوری خاطرات این مادر شهید و نگارش این کتاب را عهده داشته است.
زهرا کارکوب متولد سال ۱۳۱۲ در شهر اهواز است، در سال ۱۳۲۳ با پسر عمویش خداداد کارکوب زاده ازدواج کرده و به آبادان مهاجرت میکند. حاصل این ازدواج هشت فرزند به نامهای فریدون (عبدالجلیل)، جمال (عبدالخلیل)، حمید، منصور، محمدرضا، رویا، حمیده، زهره و پروین است. عبدالخلیل که جمال صدایش میزندند، اولین فرزند شهید خانواده بود که سال ۵۹ در سن ۱۶ سالگی در آبادان به شهادت میرسد. یکسال پس از شهادت جمال، فریدون در عملیاتی در منطقه تپههای مدن در حالیکه ۱۸ سال بیشتر نداشت به درجه رفیع شهادت نائل میشود. پس از آن محمدرضا و منصور فرزندان دیگر خانواده کارکوب زاده در عملیاتی اسیر و مفقود میشوند که محمدرضا در سال ۶۹ به میهن باز میگردد، ولی تا به امروز از منصور هیچ خبری نشد و او به جمع شهدای مفقود الاثر پیوست.
در مقدمه کتاب غبیشی عنوان میکند که پیش از انقلاب خانواده کارکوب را میشناخته، با دختر خانم کارکوب «حمیده» در دبیرستان مصدقی آبادان هم کلاس بوده و در دوران جنگ هم گاهی آنها را میدیده است. سالها پس از جنگ که کتاب زندگیاش «گنجینه رنج» چاپ و منتشر شد، تصمیم گرفته زندگی چند تن از بانوانی که در روزهای سخت و طاقتفرسای دفاع مقدس زیر بارش آتش حضور داشتند، از جمله خانم کارکوب را نیز بنویسد.
انتهای پیام/