صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

یک شرط خاص برای ازدواج

۱۹ آذر ۱۳۹۷ - ۰۲:۰۰:۰۱
کد خبر: ۴۷۳۸۸۶
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
تنها شرط من این است که بعد از شهادتم یکی از برادرها باید با خانم من ازدواج کند و مسئولیتش را برعهده بگیرد.

به گزارش گروه سیاسی ، پاسدار شهید «براتعلی داودی» در ۱۳۳۷ در مشهد مقدس در خانواده‌ای محروم متولد شد و در نهایت در ۲۸ فروردین ۱۳۶۲ در پیرانشهر بر اثر آسیب‌دیدگی شدید و قطع یک دست و دو پا به شهادت رسید. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان کشورمان را که در کتاب «ماشال» گردآوری شده است، منتشر می‌کند.

ازدواج شرطی!

«می‌دانید چرا من ازدواج نمی‌کنم؟» براتعلی وقتی این را گفت که دید فشار ازدواج بر روی او بالا گرفته. آن هم در خانواده‌ای که تمام پسرهایش داماد شده بودند و این چهارمی زیر بار نمی‌رفت.

مادر سخت نگرانش بود. بارها با او حرف زده بودیم. اصرارهایمان به خرجش نمی‌رفت. کار بی‌منطق و بی‌علت نمی‌کرد. اما این یکی دیگر خیلی غریب بود؛ بچه مسلمانی که حاضر به ازدواج نمی شد!

همه در اتاق جمع بودیم تا دلیلش را بگوید: علت اصلی ازدواج نکردنم این است که ممکن است خدا مرا برای خودش انتخاب کند. نمی‌خواهم خانواده و فرد دیگری به خاطر من به زحمت بیفتد و داغدار شود.

مجلس آرام گرفت. همه منتظر بودیم ادامه بدهد، گر چه تا همین جا هم کاملا قانع کننده بود. «ولی حالا که شما خیلی اصرار می کنید، به یک شرط حاضر به ازدواجم». گل از گلمان شکفت. براتعلی راضی شده به ازدواج؟! دیگر همه چیز جور بود. هم کار داشت، هم وقتش بود، هم الحمدالله بیشتر از همه مان عقل و ایمان داشت. اما شرطش چه بود؟ هر چه باشد چه فرقی می کند؟

«اگر این شرط را شما و خانواده‌ مقابل بپذیرید، حاضرم و گرنه آسمان به زمین بیاید، من را در رخت دامادی نخواهید دید».

معلوم بود سخت روی حرفش ایستاده، مثل همیشه که او بود و حرفش.

«تنها شرط من این است که بعد از شهادتم یکی از برادرها باید با خانم من ازدواج کند و مسئولیتش را برعهده بگیرد».

به فاصله‌ کمی از خوشحالی، حالا مبهوت و هاج و واج ماندیم. با چه اطمینانی از شهادتش حرف می زند و چقدر مسئولیت خانواده‌ آینده‌اش برایش مهم است.

چاره‌ای نبود. شرطش را با اکراه پذیرفتیم و راهی خواستگاری شدیم. قرار مدارها گذاشته شد. تقریبا همه چیز داشت به ازدواج براتعلی ختم می شد.

در همین حین، پیش از عقدش باز عازم منطقه شد. باز هم مثل همیشه حرف خودش شد. نمی دانم شاید شرطش را گذاشته بود تا داماد خوبان شود. لباس شهادت برازنده ترش بود تا دامادی. مبارکش باشد.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *