فلسفه هنر در عرفان ابن عربی
نکته اول این است که تعبیر فلسفه ی هنر ممکن است در یک قلمرو خاصی مقبول و پذیرفته باشد. در دورهی جدید و عقل مدرن تعبیر فلسفه ی هنر، جا افتاده ومقبول است اما در عرفان ابن عربی این تعبیر، پذیرفته نیست، زیرا معرفت شناسی ابن عربی به گونه ای است که پایگاه معرفت را آن گونه که نزد حکمای مشای متداول بوده، به مرکز دیگری منتقل می کند، یعنی نزد حکما و فلاسفه، عقل به عنوان پایگاه معرفت شناخته شده است. اما ابن عربی، عقل را نقد می کند. فلسفه را نقد می کند. نقادی خاصی نسبت به عقل و فلسفه دارد و پایگاه ادراک را در انسان از عقل به قلب منتقل میکند. اینکه چگونه این کار را انجام می دهد، مورد بحث ما نیست.
به هر صورت معرفت شناسی ابن عربی، برای عقل فلسفی بهایی قائل نیست. به این ترتیب، از نگاه ابن عربی، عقل و فلسفه، درباره ی هنر سخنی برای گفتن، ندارند. در متن بحث خواهم گفت که هنر در نظر ابن عربی چیست، اما اجمالاً هنر در نظر ابن عربی کاری پیامبرانه است. کاری خدایی است. بنابراین تعبیر فلسفه ی هنر یعنی تبیین معقولیت هنر در ابن عربی پذیرفتنی نیست. اگر ما برای این بحث عنوان «فلسفه ی هنر از نگاه ابن عربی» را انتخاب کردیم، در واقع میخواهیم بگوییم آنچه به عنوان فلسفه ی هنر امروز متداول است و درباره ی چیستی هنر و رمز و راز هنر در دنیای انسانها بحث میشود، نظر ابن عربی در این باب چیست و او چگونه هنر را تبیین می کند.
نکته دوم این است که بحث درباره ی هنر از مسائل بارز و برجسته در عرفان ابن عربی نیست. مرادم این است که وقتی ما آثار ابن عربی را که بسیار فراوان هم هست مطالعه و بررسی می کنیم، مباحث بسیار زیادی را او مطرح کرده است. مثلاً در باب انسانشناسی، درباره ی اسماء و صفات الهی، در باب جمال و عشق و بسیاری از مباحث دیگر، ابن عربی به طور مستقل فصلی به آنها اختصاص داده است؛ در فتوحات یا آثار دیگرش. حتی برخی مباحث است که او رساله ی مستقلی را در باب آنها نوشته است، مثلاً کتابی با عنوان کتاب المعرفة دارد و بعضی مباحث را در یک رساله ی مستقل مورد بحث قرار داده است. اما ابن عربی درباره ی هنر نه کتاب مستقلی دارد و نه فصلی را در آثار خودش مثلاً فتوحات که مباحث بسیار زیادی را در فتوحات آورده و مطرح کرده به هنر اختصاص داده است. این سخن به این معنا نیست که ابن عربی درباره ی هنر بحث نکرده است. حالا خواهم گفت ما با چه کلیدی باید وارد بحث هنر در ابن عربی شویم.
به هر صورت ما با فصلی مستقل در آثار ابن عربی رو به رو نیستیم. مطالبی که درباره ی هنر خواهم گفت، در واقع با مطالعه در آثار ابن عربی، به خصوص فتوحات، درباره ی هنر استخراج و استنباط کردهام. او درباره ی عشق، زیبایی، خیال، ذوق، ابداع، خلاقیت، دربارهی این گونه عناوین در آثارش حتی بحث مستقل دارد. اما مستقلاً درباره ی هنر بحث نکرده است.
نکتهی سوم که در این مقدمه یا تمهید باید ذکر شود این است که راجع به واژه ی هنر در ادبیات فارسی و معادله ای آن در زبانهای دیگر وارد بحث نمی شوم چون خودش وقت زیادی را خواهد گرفت. فقط می خواهم این سؤال را مطرح کنم که اگر قرار باشد در عرفان ابن عربی راجع به هنر مطالعه و کند و کاو بکنیم، دنبال چه واژهای باید بگردیم و تحت چه عنوانی و تحت چه مدخلی و با کدام کلید واژهای باید دنبال بحث هنر در ابن عربی بگردیم؟ در زبان عربی امروز، کلمه ی «فن» که جمع آن «فنون» است به معنای هنر در معنای خاص کلمه به کار میرود، «فنی» یعنی هنری، «فنّان» یعنی هنرمند. «الجمال الفنی» یعنی زیبایی هنری، «الخلق الفنی» یعنی آفرینش و ابداع هنری.
اما در عصر ابن عربی امروز و بر مبنای این کلمه، در آثار ابن عربی دنبال مباحث هنری بگردد، قطعاً گمراه خواهد شد. کلمه ی «فن» در عصر ابن عربی به معنای نوع، گونه و صناعت به کار میرود. مثلاً در فصل اول از کتاب فصوص الحکم بحثی راجع به چگونگی آفرینش عالم و آدم مطرح می کند و بعد می گوید این فن از ادراک، تنها از طریق کشف الهی قابل فهم و قابل وصول است؛ و از طریق عقل و نظر، قابل دریافت نیست. بنابراین ما در ابن عربی با واژه ی فن که در عربی امروز به معنای هنر، به معنای خاص کلمه به کار میرود، نمیتوانیم دنبال بحث هنر بگردیم. واژهای که در روزگار ابن عربی و در آثار او دقیقاً به معنای هنر در معنای خاص کلمه، نه معنای اخصّ به کار میرود، کلمه ی «صنعت» است. واژه ی «صنعت» در عرفان ابن عربی به خصوص در کتاب فتوحات دقیقاً معادل واژه ی تخنه ی یونانی به کار میرود. نمیخواهم بگویم که ابن عربی زبان یونانی میدانسته است. با تورّق در آثار او کلمه ای یونانی ندیدم به جز چند کلمه؛ از جمله واژه ی متداول و مصطلح فلسفه یا فیلسوف؛ او می گوید که فیلسوف به معنای محب الحکمه، و فلسفه به معنای حب الحکمه است؛ این را در فتوحات میگوید. کلمه ی «صنعت» را او در معنایی به کار میبرد که تخنه ی یونانی در آن معنا به کار می رود.
یعنی شامل دو عنصر تعیین کننده است: یکی اینکه ساختهی دست انسان است، یا چیزی که دست ساخت انسان است. دوم اینکه در این مصنوع، زیبایی، ابداع، خلاقیت، هماهنگی و هارمونی وجود دارد. با جمع این دو، ما به صنعت و هنر نزد ابن عربی میرسیم. آن وقت درباره ی این واژه و معنا و مدلول این واژه ابن عربی در جای جای آثارش مخصوصاً در فتوحات بحث کرده است. اینکه گفتم هنر به معنای خاص. به این معنی است که در روزگاری هنر در ادبیات فارسی به معنایی به کار میرفت که حتی شامل کمالات انسانی همه میشد. مثلاً وقتی فردوسی می گوید: «هنر نزد ایرانیان است و بس» در یک فضای رزمی، مرادش شجاعت، شهامت و سلحشوری است. یا در حافظ وقتی میگوید: قلندران حقیقت به نیم جو نخرند / قبای اطلس آن کس که عاری از هنر است .
هنر شامل فضایل و کمالات انسانی هم میشود. بعدها هنر در معنایی به کار رفته که تقریباً معادل تخنه ی یونانی و صنعتی است که ابن عربی به کار میبرد و دو مؤلفه دارد که اشاره کردم. در روزگار متأخر، واژه ی هنر در معنایی به کار میرود که یکی از آن دو مؤلفه را تقریباً ندارد یعنی هنر فقط دلالت دارد بر دست ساخت انسان هر چند فاقد زیبایی و هماهنگی باشد، یعنی همان چیزی که انسان در برابر ابژه ی طبیعی تولید میکند. ممکن است منظرهی غروب آفتاب در کنار دریا بسیار زیبا باشد با ما هنر بر آن اطلاق نمیشود چراکه ساخته ی دست آدمی نیست، اما چیزهایی که انسان میسازد هنر اوست اعم از یک تصویر، نقاشی، مجسمه، شعر، معماری، اتومبیل و حتی تلی از زباله و چیزهایی که زائدهی زندگی انسان است، مجموعه ای از ظروف یک بار مصرف را اگر در جایی به عنوان زباله بریزیم، به هر حال، امروز هنر انسان تلقی می شود و گاه حتی کمی پستتر از تل زباله.
اما در ابن عربی، صنعت و هنر در معنای میانه و خاص کلمه که آن دو مؤلفه را دارد، اطلاق میشود. اگر ما در برابر ابن عربی از چیستی هنر بپرسیم که همان صنعتی است که او در معنای هنر استعمال می کند و به کار میبرد و سؤال کنیم که ماهیتش چیست؟ ابن عربی به این سؤال پاسخ نمی دهد به این گونه که آن را برای ما تعریف کند. به تعبیر روشنتر، ابن عربی از هنر و صنعت تعریف ندارد. همان بحثی است که ما امروز هم درباره ی چیستی هنر و ماهیت هنر داریم و میدانید که دیدگاه های مختلف و تعاریف مختلفی از هنر شده است و ما تعریفی که همه بر آن اتفاق نظر داشته باشند، نداریم. ابن عربی هم هنر را تعریف نمیکند چون اساساً او اهل تعریف نیست.
او می گوید ما در فضای عرفانی اساساً اهل تعریف نیستیم، اهل بیان ذاتیات و حد ماهوی شئ نیستیم، اگر وارد معرفت و شناسایی اشیاء میشویم، بیشتر به لوازم، نتایج، صفات و ویژگیهای اشیاء میپردازیم نه به حد ذاتی آنها. بنابراین در چارچوب عرفان ابن عربی، به هیچ وجه نباید انتظار تعریف صنعت و هنر را از ابن عربی داشت. اما اگر در عین حال از او بخواهیم که برای ما در باب هنر و رمز و راز پیدایی آثار هنری در دنیای انسانها سخن بگوید، در دو نگاه و از دو منظر، ابن عربی صنعت را برای ما توضیح می دهد.
او یک نگاه کلی به هنر دارد، یعنی در یکجا به وجودشناسی هنر میپردازد، در یکجا هنر را و پیدایی هنر را در عالم از ناحیه ی انسان، توضیح میدهد و بیان میکند و در جای دیگر وارد هنر در انسان تاریخی میشود و به تعبیر دقیقتر، بحث ادوار تاریخی را مطرح میکند که بحث ادوار تاریخی در عرفان او تابع وجودشناسی و جهانشناسی خاص ابن عربی است و بیان میکند که هنر در ادوار مختلف تاریخی در میان انسانها، به چه معناست. چرا پدید آمده و چه اشکالی از هنر، یعنی وجودشناسی هنر را از دیدگاه ابن عربی بیان میکنم. خب، ضرورت دارد که ما با هستی شناسی ابن عربی در عرفانش آشنا باشیم و اینجا فرصت نیست که من هستی شناسی ابن عربی را به تفصیل توضیح دهم و بیان کنم.
به طور کلی، شیخ اکبر، همچنان که شنیده اید قائل به وحدت وجود است. تعبیر وحدت وجود به طور مکرر در آثار ابن عربی نیامده و کمتر به آن تصریح شده به جز دو یا سه مورد که خود تعبیر وحدت وجود در ابن عربی آمده است. به طور کلی او قائل است که حقیقت وجود، حقیقت هستی، در اختفاست و پنهان و مستور است. تنزلات حقیقت هستی برای ما آشکار میشود. سراسر عالم و تمام موجوداتی که در عالم وجود دارند، مظهر و مجلای آن حقیقت هستی، هستند، یعنی حقیقت هستی، تنزل یافته و فرود آمده و در اشیاء و موجودات عالم ظهور کرده است.
دکتر نصرالله حکمت استاد فلسفه و عرفان اسلامی دانشگاه شهید بهشتی