صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

روایتی درباره ابعاد مختلف جنایت خاموش کشور‌های اروپایی در قالب حمایت از حقوق کودکان

۰۴ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۶:۱۱
کد خبر: ۴۷۳۱۱۶۵
دسته بندی‌: حقوق بشر ، عمومی
مادر کودک ایرانی جدا شده از والدینش می‌گوید که دولت دانمارک در پرونده فرزندش کنوانسیون حقوق کودک را نقض کرده است.

خبرگزاری میزان - «حمیده سلامتی» یکی از مادرانی است که قربانی کودک‌ربایی در دانمارک شده است؛ کشوری اروپایی که داعیه حقوق بشری و پیشگامی در این عرصه را دارد، اما نگاهی به پرونده این کشور نشان می‌دهد که موارد متعددی از نقض حقوق بشر در این کشور رخ می‌دهد، مواردی از جمله نقض گسترده حقوق کودکان، خانواده و نقض حقوق مهاجران و پناهجویان.

مادر «داریوش حیدری» کودکی که اوتیسم دارد و دولت دانمارک او را در اقدامی ضد حقوق بشری و ناعادلانه از مادرش جدا کرده است، با سایت ستاد حقوق بشر به گفت‌وگو نشسته که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید.

ابتدا مختصری از شرح ماوقع که برای شما و فرزندانتان در دانمارک رخ داده بفرمایید؟

سال ۲۰۱۵ بود که در سرزمین جدید ساکن شدیم؛ زندگی خوب پیش می‌رفت تا روزی که داریوش به دنیا آمد؛ داریوش قد می‌کشید، اما من می‌دیدم که پسرم با بچه‌های دیگر فرق دارد، انگار مشکلی در رفتارش هست، زیادی فعال است، کم می‌خوابد و کم می‌خورد و کم ارتباط چشمی می‌گیرد.

این شروع مراجعات مکرر من و همسرم به پزشکان اطفال در دانمارک بود؛ من حدس زده بودم که فرزندم مبتلا به اوتیسم است، ولی پزشکان این را تایید نمی‌کردند؛ برای بررسی‌های بیشتر به ایران برگشتیم، متخصص اطفال در ایران به محض دیدن کودک احتمال اوتیسم را تایید کرد؛ به وردین بورگ دانمارک که بازگشتیم پزشک دانمارکی بازهم اوتیسم را تایید نکرد؛ در دانمارک این‌گونه موارد را پزشک شهرداری تایید می‌کند تا اگر لازم است کلینیک درمانی به خانواده معرفی شود؛ نامه‌نگاری‌ها انجام شد، ولی شهرداری پاسخ نداد؛ داریوش ۲ساله شد و زمان به ضرر او بود؛ سال ۲۰۱۷ همسرم در شهر «نیکوبین شیلند» یک پیتزافروشی خرید و به آنجا نقل مکان کردیم؛ بعد از سه ماه در شهر جدید نتوانستیم خانه پیدا کنیم و به ناچار در خانه‌های موسوم به خانه تابستانی اقامت کردیم؛ در این خانه نه داریوش به مهدکودک می‌رفت و نه من به کلاس زبان، همین موضوع منجر به شروع دخالت‌های شهرداری در زندگی سه نفره ما شد؛ به‌اجبار به شهر اول -وردین بورگ- برگشتیم که شروع یک سلسله حوادث تلخ از همان جا آغاز شد.

خانه جدید چند ماهی بود که خالی مانده بود؛ فلکه آب را که باز کردیم دیوار‌ها نم کشید و نم در عرض چند روز همه جا را گرفت و دیوار‌ها کپک زد؛ طبق قوانین دانمارک هر شهروندی که دچار حادثه می‌شود، باید به شهرداری اطلاع دهد؛ از شهرداری کمک خواستیم بازرسان شهرداری آمدند و وضعیت را بررسی کردند؛ هنگام بازرسی داریوش نوتلا می‌خورد که بازرسان شهرداری تذکر دادند بچه چرا نوتلا می‌خورد، چرا در این خانه کپک زده زندگی می‌کند، چرا لاغر است و چرا حرف نمی‌زند و هزار ایراد دیگر! در نهایت شهرداری برای چهار ماه یک جایی مثل هتل پانسیون در اختیار ما گذاشت که البته جای مطلوبی نبود؛ وارد ساختمان که شدیم چهره‌های ناجوری دیدیم، عده‌ای معتاد، عده‌ای عصبی و اهل جنگ و جدال و تقریبا همه آدم‌هایی ناراحت؛ نمی‌دانستیم اینجا جایی شبیه پادگان است، ساکنان باید از ۶ صبح بیدار شوند و طبق برنامه‌ای که به آن‌ها داده می‌شود صبح را به شب برسانند؛ حتی شام را باید ۵ عصر می‌خوردند و ساعت ۷ به رختخواب می‌رفتند آن هم در کشوری که در آن فصل تا ساعت ۱۰:۳۰ شب، آفتاب در آسمان است.

مشکلات از همین جا شروع شد؛ گزارش می‌نوشتند که پدر و مادر همکاری نمی‌کنند، چون در این «فمیلی سنتر» که نوعی زندان بی قفل بود، ده‌ها مامور، کوچک‌ترین حرکات افراد را ثبت می‌کردند و گزارش می‌دادند، موقع غذاخوردن، موقع خوابیدن، موقع حمام کردن کودک، و این رسمی بود که در فمیلی سنتر در مورد همه اجرا می‌کردند؛ بعد از یک ماه اقامت تازه فهمیدیم که اینجا کجاست، اگرچه مرکز خانواده نامیده می‌شد و در واقع محل نگهداری خانواده‌های مشکل‌دار بود تا درمان شوند، اما آنچه در آنجا رخ می‌داد چهره دیگری داشت؛ چهار ماه با سختی و تلخی گذشت؛ پس از این چهار ماه در وردین بورگ خانه پیدا کردیم و قصد داشتیم از فمیلی سنتر برویم؛ با این درخواست موافقت شد، ولی یک مامور باید ۲۴ساعته با ما زندگی می‌کرد؛ ما این را هم پذیرفتیم و قرار شد فردا در خانه جدید مستقر شویم.

پیش از این یک مشاور مسلمان ترک زبان به ما گفته بود در این «فمیلی سنتر‌ها» دولت دانمارک نقشه جدایی بچه‌ها از خانواده‌هایشان را طراحی می‌کند و به‌قدری روی اعصاب و روان افراد راه می‌روند تا بهانه این جدایی جور شود؛ بسیار ترسیدم و برای این که بهانه به دست ماموران مرکز نیفتد، همیشه می‌گفتم چشم، اما آن‌ها گزارش‌های عجیبی نوشته‌ بودند؛ یک روز داریوش دستش را به سمت لیوان آبی دراز کرد که عنقریب از روی میز می‌افتاد و من لیوان را از او گرفتم؛ یک روز هم داریوش از یخچال یک تخم‌مرغ خام برداشت و چون ممکن بود بیفتد و بشکند آن را از دستش گرفتم؛ اینجا گزارش‌هایی که ماموران به شهرداری داده‌اند، عجیب است: مادر از دادن آب و غذا به کودک امتناع می‌کند و درمانگران بسیار نگران رفاه، سلامت و پیشرفت داریوش هستند.

پس از آن که در خانه جدید مستقر شدیم برای ما چند بار جلسه با حضور ماموران گذاشتند؛ در یکی از این جلسات، کارمند مرکز ۲ راه پیش پای ما گذاشت و گفت یا رضایت دهید بچه به ما واگذار شود یا بچه را به زور می‌گیریم؛ یکی از کارکنان مرکز به من گفت که گزارش شده شما دیشب دچار حمله‌های عصبی و رفتار‌های پرخاشگرانه شده‌اید! (یادم آمد در آخرین شب‌های اقامت در فمیلی سنتر، وقتی یکی از ماموران ناگهان در اتاق را باز کرد و من لباس مناسبی به تن نداشتم، با عصبانیت از او خواسته‌ بودم که از اتاق بیرون برود) کارمند گفت شما برای بچه خطرناکید.

یکی از روز‌های آوریل ۲۰۱۹ بود که بازرسان شهرداری با ۲ ماشین پلیس جلوی درب ساختمان ورودی که ساکن بودیم حضور یافتند؛ همسرم تا ماموران را دید گفت یا امام زمان، می‌خواهند بچه را ببرند؛ همین اتفاق افتاد افتاد و آن‌ها فرزندمان را بردند؛ ماموران شهرداری و پلیس دانمارک تحت عنوان حمایت از حقوق کودکان، مرتکب جنایت علیه خانواده‌های مهاجران می‌شوند.

اشاره داشتید به اینکه دولت دانمارک نقشه جدایی فرزندان از خانواده‌هایشان را می‌کشد، چرا دولت و ماموران شهرداری دانمارک به جای اینکه فرزندان را به آغوش خانواده بازگرداند، مانع دیدار فرزند با خانواده می‌شوند و مرتکب برخورد‌های غیرانسانی و خشونت آمیز علیه کودکان و خانواده‌ها می‌شوند؟

شهرداری‌ها و دولت از جدا کردن کودکان از خانواده‌ها سود می‌برند؛ به این نحو که دولت بابت هر کودکی که از خانواده‌ها جدا می‌شوند (به اسم حمایت از حقوق کودکان) مبلغی را در اختیار شهرداری‌ها قرار می‌دهد و شهرداری‌ها بخش کوچکی را خرج کودکان می‌کنند و بخش بزرگی را در صندوق خود نگه می‌دارند؛ متاسفانه روی برخی از بچه‌ها آزمایش‌های انسانی انجام می‌شود که نمونه آن کودکان گرینلند در دانمارک و یا گور‌های دسته جمعی کانادا است؛ من پسر جوان ایرانی‌الاصلی را می‌شناسم که از خود وی شنیدم ۱۲سال به او دارو‌های مختلف می‌دادند و آمپول‌های جورواجور به او تزریق می‌کردند؛ این پسر که حرف می‌زند به دیوانه‌ها می‌ماند و جنون دارد؛ خانمی ایرانی می‌شناسم که دخترش را به خانواد‌ه‌ای کوکائینی دادند؛ دختر۱۳ ساله‌اش توسط مردی که از او نگهداری می‌کرد ابتدا او را معتاد و پس از آن به او تجاوز کرد و این دختر باردار شد، اما هیچ‌کس صدای زجه‌های این دختر و مادر را نشنید!

خانم دیگری را می‌شناسم وقتی با رای دادگاه فرزند اول را از او گرفتند تا شش مرتبه دیگر صاحب فرزند شد تا دست‌کم یک بچه برای خودش داشته باشد، ولی هر بار به محض تولد نوزاد، او را از مادر جدا کردند، چون وقتی یک رای علیه کسی صادر می‌شود این رای برای همیشه علیه او نافذ است.

یک خانم دانمارکی که روزنامه‌ها درباره‌اش نوشته‌اند یک روز به‌طور ناگهانی وارد اتاق دختر خردسالش می‌شود و او را در وضعیتی نامناسب می‌بیند و از دخترش می‌شنود که این کار را در مدرسه آموزش دیده‌است؛ این مادر از مدرسه شکایت می‌کند، ولی به رای دادگاه محکوم می‌شود که چرا بدون اجازه وارد اتاق کودک شده و حریم خصوصی او را نقض کرده‌است؛ همانطور که اشاره کردم من و بسیاری از وکلای بین‌المللی در دانمارک و کشور‌های اروپایی معتقد هستیم که دولت و شهرداری‌ها در دانمارک از تضعیف کانون خانواده و محدود کردن حق پدر و مادر در تربیت فرزندان سود می‌برند؛ نفع دولت در این است که تربیت خانوادگی جای خودش را به تربیت دولتی می‌دهد و دولت افرادی را تحویل می‌گیرد که تحت یک فرهنگ واحد تربیت شده‌اند و یک مدل فکر و رفتار می‌کنند؛ در واقع در راستای تحقق نظم نوین جهانی جنایاتی را به‌نام حمایت از کودک در پشت پرده انجام می‌دهند.

در مورد خود ما هم دولت دانمارک ۵ سال است که فرزندمان را به بهانه‌های واهی از ما جدا کرده و کودک را به خانواده‌ای دانمارکی سپرده و سپس به مرکز نگهداری کودکان انتقال داد تا او نیز یکی از هزاران کودکی باشد که به اجبار از آغوش خانواده جدا و صاحب سرنوشتی می‌شوند که دولت دانمارک برایشان طراحی کرده است؛ یکی دیگر از دلایل رفتار دولت دانمارک در ربودن کودکان از خانواده‌هایشان پیری و بحران جمعیت در این کشور است که از آن رنج می‌برد.

آیا دولت دانمارک با تمامی مهاجران و اتباع خارجی اینگونه برخورد می‌کند و فرزندان را از والدین جدا می‌کند یا فقط با مسلمانان اینطور برخورد می‌کند؟

رویه دولت دانمارک در برخورد با خانواده‌ها و کودکان مهاجر غیرانسانی است؛ تا آنجا که من دیدم با مهاجران مسلمان رفتار‌های خشونت‌آمیز گسترده‌تر بوده است؛ در دانمارک اصل بر این است که روابط خانوادگی نباید مستحکم باشد، چون خانواده اهمیت ندارد؛ در واقع در پروژه هویت‌زدایی از کودکان مهاجر، آن‌ها از اعمال هیچ جنایتی اِبایی ندارند؛ زنان و مردان زیادی در دانمارک، چه اهل این کشور و چه مهاجر، سرنوشتی شبیه به ما دارند؛ در یک گرو ه ۷۰۰۰ نفره در فضای مجازی هر کدام‌شان از شیوه ربایش فرزندشان توسط دولت و شهرداری می‌گویند.

خانمی را می‌شناسم که به علت تصادف یک پایش کوچک‌تر از پای دیگرش است و شهرداری بچه را از او می‌گیرد با این استدلال که توان نگهداری از کودک را ندارد؛ روزنامه‌های دانمارک درباره این زن نوشته‌اند، این درد است که مادری به‌علت بیماری یا تصادف، بچه‌اش را از دست بدهد؛ خانم دیگری را می‌شناسم که دانمارکی است و تا به حال ۲ بچه‌اش را از او گرفته‌اند، چون باردار بوده از آن ۲ بچه صرف‌نظر می‌کند و بچه سومش را در آلمان به دنیا می‌آورد و هنوز غیرقانونی در این کشور زندگی می‌کند تا بچه‌اش را حفظ کند.

در واقع در پروژه هویت‌زدایی کودکان، آن‌ها به دنبال بهانه‌های واهی هستند تا کودکان را بربایند، تا هم در جهت تامین نیروی کار آینده و اهداف تروریستی و غیر انسانی و هم آزمایش‌های دارویی و ... از آنان بهره گیری کنند.

دلیل بازگشت شما به ایران چه بود؟ نمی‌توانستید در همان دانمارک بمانید تا رای دادگاه را به نفع خود برگردانید؟ آیا آنجا شکایتی مطرح کردید؟

داریوش ۲ سال‌ و نیم داشت که با یک خانواده دانمارکی از آن افراطی‌های ضد اسلام زندگی می‌کرد و مجبور بود به یک زن خارجی موآ (مادر) بگوید؛ البته الان نیز با همان خانواده زندگی می‌کند؛ از آوریل ۲۰۱۹ به حکم دادگاه که در شهرداری وردین‌بورگ برگزار می‌شد، ما هر ۲ هفته یک ساعت حق ملاقات با داریوش داشتیم، ولی در عمل این ملاقات کوتاه‌تر می‌شد، چون مامور ناظر معتقد است این دیدار‌ها باعث آشفتگی کودک می‌شود؛ ملاقات داریوش با ما در سخت‌ترین شرایط بود؛ ۲ نماینده از سوی دولت در هر جلسه حضور داشتند؛ ما حق نداشتیم به داریوش دست بزنیم و او را ببوسیم، حتی نباید با او حرف می‌زدیم، یعنی والدین نباید شروع‌کننده صحبت باشند، اما اگر داریوش خودش حرفی می‌زد آن‌وقت پدر و مادر حق حرف‌زدن داشتند؛ در واقع در دانمارک این مقررات را وضع کرده‌اند تا از نظر عاطفی میان پدر و مادر و فرزند فاصله بیفتد و بچه دلتنگی نکند.

ما بعد از جدا شدن داریوش که اسمی بهتر از ربودن کودک برایش نمی‌یابم تا توانستیم به محاکم شکایت کردیم، وکیل گرفتیم و پیگیری کردیم، ولی در نهایت دادگاه بدوی، دادگاه تجدیدنظر و دادگاه عالی هر سه علیه ما رای دادند؛ آنچه ملاک رای دادگاه قرار گرفت استدلال‌های سستی بود که ماموران شهرداری و دولت در گزارش‌های خود ذکر کرده‌اند که ترجمه آن چنین است: ما به‌طور جدی نگران نیاز‌های اساسی داریوش هستیم؛ والدین باید از دادن شیشه‌ شیر به بچه خودداری کرده و غذای جامد به او بدهند؛ شب‌ها صدای بیدار شدن داریوش شنیده می‌شود؛ او با گریه‌های پراکنده در ساعات بین ۱۲ شب تا ۵ و نیم صبح بیدار است؛ خانواده منکر نیاز داریوش به حمایت است و نگرانی‌های دولت را جدی نمی‌گیرند؛ رفتار مادر در جلسه با کارگزار بسیار نگران‌کننده است؛ او به‌شدت ناپایدار، جیغ‌زن و دارای خشونت فیزیکی به نظر می‌رسد تا جایی که چندین بار خود را روی زمین انداخته است.

گزارش مربوط به رفتار حمیده در روز جدایی از فرزند نیز به این ترتیب است: فکرش را کنید فرزندت را از آغوشت بدزدند و تو پایت بلرزد و بگویند تعادل روانی نداشتی! آری برای این خوک صفتان و بی‌عاطفه‌ها، احساسات معنی ندارد تا سست شدن پا را درک کنند؛ بعد از این‌که رای دادگاه به‌کلی ما را ناامید کرد و پس از آن‌که به ما گفتند دیگر برای بچه غذا هم نیاور، ما یک تصمیم بزرگ گرفتیم، گرفتن بچه از خانواده دانمارکی و فرار به سمت آلمان و سپس به ایران.

روزی که در نزدیک منزلی که داریوش را نگهداری می‌کردند، کشیک می‌کشیدیم تا داریوش را برای بردن به مهدکودک آماده کنند، قلبم به حدی از ترس می‌تپید که حس می‌کردم ماشین تکان می‌خورد و زمین زیر پایم می‌لرزد؛ داریوش را مقابل خانه دیدیم، از خودرو پیاده شدیم، زن و شوهر دانمارکی را جلوی خانه دیدیم، به آن‌ها گفتیم قصد داریم داریوش را با خودمان ببریم، دانمارکی‌ها ترسیدند و گفتند خطرناک است و دولت جلویتان را می‌گیرد، بی‌اعتنایی کردیم و به سرعت راندیم تا آلمان؛ در هامبورگ پرواز به مقصد ایران درست در لحظه‌ای که فکر می‌کردیم همه کابوس‌ها تمام شده توسط یوروپل دستگیر شدیم و برای ۴ ماه به زندان افتادیم، یک زندان مختلط و پر از آدم‌های ناجور.

اکنون ۲ سال است به ایران بازگشتم تا صدایی را که در دانمارک به گوش کسی نرسید در ایران به گوش هموطنان برسانم؛ من حالا به عنوان یک مادر مهاجر، کسی که کشور دانمارک از خانواده سه نفره ما یک خانواده مضطرب و ازهم پاشیده ساخته، به افشاگری علیه سیاست‌های این کشور رو آورده ام.

آیا تاکنون به مکانیزم‌ها و رویه‌های حقوق بشری طرح شکایت داشته‌اید؟

در دیدار با دبیر ستاد حقوق بشر، آقای غریب آبادی به من توصیه کردند که به مکانیزم‌ها و رویه‌های حقوق بشر شکایت کنم و گفتند در این راه ما را یاری می‌رسانند؛ البته پیش از این به مجامع بین‌المللی و حقوق بشر اروپا طرح شکایت داشتم، ولی ترتیب اثری داده نشد.

انتظار شما از دستگاه‌های مسئول و ذیربط در این رابطه چیست؟ نتیجه دیدار با دبیر ستاد حقوق بشر چه بود؟

۲ سال است که به ایران آمده‌ام و با تمام مسئولین ذیربط دیدار و گفت‌وگو داشتم و پرده از بسیاری از جنایت‌ها علیه زنان و کودکان مسلمان و مهاجر در غرب برداشتم، اما هنوز هیچ اقدام جدی صورت نگرفته و داریوش در بدترین شرایط روحی قرار دارد؛ در حالی که او اختلال اوتیسم دارد و آرامش مهم‌ترین نکته برای داریوش است؛ در این مدت از هیچ اقدام مطالبه‌گرانه‌ای جهت احقاق حقوق فرزندم و دیگر مادران و کودکان ایرانی فروگذار نکردم، اما متاسفانه برخی مسئولین با بی‌مهری با ما برخورد کردند، اما ملالی نیست؛ حق همیشه پیروز است.

اکنون ۵ ماه است که کاملا از فرزندمان بی‌خبریم و هیچ ارتباطی با او نداشتیم؛ هفته گذشته داریوش ۸ ساله شد، اما هیچ تماسی برقرار نشد و متاسفانه سفارت در مقابل جنایتی که در حق داریوش صورت گرفته و صد‌ها کودک ایرانی دیگر در دانمارک سکوت اختیار کرده است؛ داریوش در حالی در دانمارک گروگان گرفته شده است که فقط تابعیت ایران را دارد و هیچ تابعیت دانمارکی یا مدرک اقامتی در دانمارک ندارد؛ اسفندماه سال گذشته آقای غریب آبادی در خصوص جدایی داریوش از خانواده موضع‌گیری رسانه‌ای داشتند؛ خوشبختانه پس از موضع‌گیری دبیر ستاد حقوق بشر، بسیاری از مسئولین مجدانه‌تر به قضیه ورود پیداکردند و همین موضوع باعث دلگرمی بیشتر من شده است.

در دیدار اخیر با دبیر ستاد حقوق بشر نیز به ابعاد مختلف جنایت خاموش کشور‌های اروپایی در قالب حمایت از حقوق کودکان به گفت‌وگو نشستیم و وی دستورات جدی جهت پیگیری این ماجرا صادر کرد؛ امیدوارم به‌زودی شاهد در آغوش کشیدن داریوش عزیزتر از جانم باشم تا نور امید در دل دیگر خانواده‌هایی که مشکلی مشابه دارند، روشن شود و به‌زودی با کمک مسئولین دلسوز بتوانیم زنان و کودکان اسیر را از چنگال غرب برهانیم و چهره واقعی از جنایات خاموش این کشور‌ها را به نمایش بگذاریم.

در پایان اگر حرف ناگفته‌ای دارید بفرمایید.

به عنوان یک فعال اجتماعی در حوزه زن و خانواده و به عنوان کسی که از الفبای حقوق دست‌کم الف آن را می‌داند، به صراحت می‌گویم در تمام کشور‌ها از جمله کشور‌های اروپایی خشونت و رفتار‌های نامناسب با کودکان و جدایی فرزندان از آغوش خانواده‌ها اقدامی افراطی و خلاف طبیعت است، چون هیچ نهادی نمی‌تواند جایگزین خانواده شود، همان‌طور که بند ۲ ماده ۱۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز بر حمایت جامعه و حکومت‌ها از این نهاد تاکید کرده است.

در خصوص پرونده داریوش هیچ مدرکی مبنی بر رفتار خشونت بار یا کوتاهی والدین در نگهداری یا تربیت فرزند وجود ندارد و در مورد آن حتی قوانین دانمارک نیز رعایت نشده‌است؛ از سوی دیگر، براساس مواد ۹ و ۱۸ کنوانسیون حقوق کودک، حتی اگر خانواده‌ای صلاحیت نگهداری از فرزندش را نداشته باشد و این موضوع در دادگاه صالح اثبات شود، اگر این خانواده از آن کشور به کشوری دیگر مهاجرت کند، فرزندشان باید در بهزیستی همان کشوری که اقامت دارند، نگهداری شود تا امکان دیدار با یکدیگر را داشته باشند؛ بنابراین با توجه به این که به داریوش اجازه بازگشت به ایران هم داده نمی‌شود موارد زیادی از نقض قوانین داخلی و بین‌المللی در این پرونده و دیگر پرونده‌های مشابه وجود دارد؛ دولت دانمارک کنوانسیون حقوق کودک را نقض کرده است و باید پاسخگو باشد.

انتهای پیام/


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *