کلماتش را جای درستی خرج کرد
جذب به جبهه
کار هر روز هفته بچههای مسجد شده بود هماهنگی راهپیماپیها و تظاهرات و کارهای اداری اعزام به جبهه. حال و هوای محله را عوض کرده بودند. بار بیشتر کارها بر دوش براتعلی بود.
مشغولیتش از همه زیادتر بود. می رفت و می آمد و با هر کسی فراخور عقل و روحیهاش برخورد و صحبت می کرد.
او حرف می زد. استدلال می کرد. نصیحت می کرد. ولی کنار همهی اینها سعیاش این بود که با خوش خلقی، مردم را به اسلام و انقلاب راغب و خوش بین بکند و این منش و روش را وظیفه هر متدین حزب اللهی می دانست، این وظیفه را هم محدود به دوستان مسجدی و محلهای نمی کرد.
با برادران و قوم و خویشش نیز همین جور بود و خود را ملزم به این وظیفه کرده بود.
یک روز کلی با هم صحبت کردیم. از جبههها گفت. از خاطرات خود و بچهها تعریف کرد. خیلی برایم جذاب بود. از هم صحبتی باهاش خسته نمیشدم. کلماتش را دوست داشتم.