ما سنگدل نیستیم،بازرس داریم/مردم ،جواب سلام نمی دهند
به گزارش خبرنگار گروه جامعه ، ایستگاه خلوت تر از ساعت های ابتدایی روز است،حجم مسافران کمتر شده، آقا پرویز در حالی که به میله آهنی کنار دستگاه کارتخوان ایستگاه بی آرتی تکیه داده حواسش به رفت و آمدها به داخل ایستگاه است. مرد جوان با عجله وارد ایستگاه شده و کارتش را روی دستگاه میگذارد و چراغ قرمز روشن میشود، این یعنی کارت بلیتش شارژ ندارد.
متصدی ایستگاه لبخندی می زند و می گوید: جوان اگر عابر بانک داری با همان دستگاهی که پشت سرت است کارتت را شارژ کن. مرد جوان خمی به ابرو می اندازد و می گوید:" دیرم شده،اتوبوس می رود.بگذار بروم." اما پرویز با همان لبخند میگوید: "چند دقیقه بیشتر طول نمی کشد،نگران نباشید اتوبوس بعدی خیلی زود از راه می رسد." پسرجوان ناچار به دستگاه مراجعه می کند و در مدت کوتاهی کارتش را شارژ میکند و بعد با عجله وارد ایستگاه میشود.
شاید این صحنه را بارها با چشمان خودمان دیده باشیم و یا حتی برای خودمان هم این اتفاق رخ داده باشد،شاید در دلمان گفته باشیم حالا اگر یک بار کارت نزنم چه اتفاقی میافتد، چقدر این متصدیان ایستگاه ها گیر هستند ،چقدر سنگدل هستند.
اما وقتی پای صحبت های پرویز به عنوان فردی که شش سال سابقه کار به عنوان متصدی ایستگاههای بی آر تی را دارد بنشینیم پاسخ سوال هایمان را میگیریم .«ما سنگدل نیستیم،بازرس داریم» این را پرویز شصت ساله میگوید و ادامه می دهد: "والا به خدا ما هم راضی نیستیم مردم اذیت شوند و به کارشان نرسند؛ اما ما بازرس نامحسوس داریم، می آیند و بدون اینکه ما بدانیم سرکشی میکنند. همین بازرس ها گاهی اوقات خودشان را جای مسافر جا می زنند و کارت نمی زنند. اگر ما خیلی راحت از کنار ماجرای کارت زدن و نزدن آدمها بگذریم آن موقع است که برایمان توبیخی رد میکنند.حالا خودتان را جای ما بگذارید،شما بودید چه کار میکردید. بگذریم از اینکه ما اگر برای چنددقیقه محل کارمان را ترک کنیم یا حتی یک متر اینطرفتر یا آنطرفتر بیایستیم و بازرس را ما نبیند، برایمان ترک پست میزند و کسری کار میخوریم."
این متصدیان ایستگاه های بی آرتی توضیح میدهد: "شیفتهایمان هشت ساعته است، من از شش صبح می آیم تا ساعت 2 ظهر. یک شیفت هم بعد ازظهر و یک شیفت هم شبهاست. سرما و گرما و تعطیل و غیرتعطیل هم ندارد. باید سر کار باشیم. البته شیفتهای شب در برخی از ایستگاهها می ایستند و مابقی ایستگاهها می ماند برای راننده های اتوبوس که خودشان دخلی بزنند. در تمام طول شیفت باید حاضر باشیم، مثلا همین الان که با شما مشغول صحبت هستم حواسم پرت شود و بازرس بیاید برایم گران تمام میشود. تابستان و زمستان هم هستیم ،حالا میخواهد باران باشد و یا برف و یا هوا 50 درجه باشد. باز تابستان را میتوانیم تحمل کنیم اما سرمای زمستان امان آدم را می برد. آن هم برای فردی به سن و سال من. سن آدم که بالا می رود تحمل برخی از شرایط سخت میشود، مثلا هوا که سرد میشود من باید زود به زود به سرویس بهداشتی بروم اما خب امکانش نیست و با ترک پست و کسری حقوق چه کار کنم."
خدا روزی رسان است
پرویز می گوید: "پسرم هم در این کار است و چند ایستگاه بالاتر کار میکند. ما حقوقمان ثابت است، با پولی که از اینجا میگیرم و حقوقی که به خاطر جانبازی و حضور در جبهه به دستم میآید و یارانه ها دو میلیون تومانی درآمدم میشود. همه اش برای خرج خانه و قسط و قرض می رود اما خداروشکر زندگی امان میگذرد. تا چند سال پیش که استفاده از کارت بلیت اجباری نبود و مردم پول می دادند ما هم درصدی کار می کردیم، آن موقع ها پول خوبی هم در میآوردیم. اما قانون، قانون است و همه باید طبق قانون رفتار کنند.حالا اجازه نداریم پول دریافت کنیم،اگر بازرس ببیند جریمه می شویم.گاهی اوقات شده مسافری آمده که اصلا کارت بلیت نداشته .حاضر بوده بیشتر از کرایه اتوبوس را نقدا پرداخت کند اما ما قبول نکردیم. اگر کارت بلیت به ما داده باشند که میدهیم اگر که نه مسافر را راهنمایی می کنیم تا از جایگاهی که برای کارت بلیت است ،برای خودش کارت بگیرد .اگر هم که نباشد از او می خواهیم یک مسافر دیگر به جای او هم کارت بزند."
مردم سلام نمی کنند
پرویز اهل یکی از روستاهای کردستان است و شغلش کشاروزی بوده است . او می گوید: "من بچه روستا هستم،کشاروزی داشتم اما به خاطر کم آبی و هزار مشکل دیگر بیکار شدم و چاره ای نداشتم جزء اینکه مثل خیلی از اهالی روستایمان ترک دیار کنم و برای به دست آوردن یک لقمه نان راهی این شهر بزرگ شوم. روش ما روستاییها خیلی با شهری ها فرق می کند،اهالی روستا اگر روزی ده بار هم همدیگر را ببینند باز هم به هم سلام میکنند. اما در شهری مثل تهران همه چیز فرق می کند،آدمها آنقدر گرفتار زندگی روزمره اشان شده اند که سلام کردن را هم فراموش کرده اند. ایستگاهی که من هستم جزو یکی از ایستگاههای مرکزی است که در روز مسافران زیادی به آن رفت و آمد دارند. خیلی از این مسافرها پایه ثابت هستند هر روز صبح و بعداز ظهر آنها را میبینم؛ آنها هم مرا میبینند اما دریغ از یک سلام واحوالپرسی. با این حال من همیشه سلام میکنم ،همیشه سعی می کنم لبخند بزنم و حتی اگر شده در همان چند ثانیه ای که آدم را می بینم مزه ای بیاندازم و دلشان را شاد کنم."
نماز اول وقت به هر قیمتی
این متصدی ایستگا په اتوبوس می گوید: " اگر بخواهیم برای چنددقیقه ای از ایستگاه فاصله بگیریم باید با سرپرست هماهنگ کنیم. من خودم برای نماز اول ارزش زیادی قائل هستم و همیشه سعی کرده ام تا نمازم را اول وقت بخوانم. یکی از مزایای کار ما این است که با کسبه محل دوست میشویم،من هر وقت که میخواهم نماز بخوانم به مغازه یکی از کسبهها می روم .هم از سرویس بهداشتی استفاده میکنم و هم وضو میگیرم و نمازم را میخوانم. اما بعضی از همکارانم در ایستگاههایی مستقر هستند که هیچ مغازه و پارکی اطرافشان نیست و برای یک سرویس بهداشتی و دست نماز گرفتند باید وارد چند ایستگاه جلوتر یا عقب تر بروند."
روش های عجیب و غریب برای کارت نزدن
بهروز می گوید:" کم تر پیش می آید که کسی نخواهد کارت بزند و به قول معروف ما را دور بزند اما همان تعداد محدود هم روشهای عجیب و غریبی برای این کار دارند.مثلا بعضیها وقتی می بینند ایستگاه شلوغ است به جای اینکه از ورودی ایستگاه وارد شوند از وسط خیابان و قسمتی که اتوبوسها برای سوار کردن و پیاده کردن مسافر توقف می کنند وارد می شوند.البته ما هم زرنگ هستیم و این آدم ها را نشان می کنیم و درست زمانی که فکر می کنند کار از کار گذشته و موفق شده اند بدون زدن کارت وارد ایستگاه شوند مچشان را می گیریم. بعضی ها هم با عجله وارد ایستگاه می شوند و دستشان را می گذارند روی دستگاه و با عجله می روند . یعنی می خواهند بگویند ما کارت زدیم .در این میان دستفروشها هم برای خودشان ماجراهایی دارند.اصلا کارت نمی زنند و یک جورایی خودشان را همکار ما می دانند، هرچه به آنها می گوییم کارت بزن می گویند ما اگر پول برای خرید کارت بلیت داشتیم که دستفروش نمی شدیم.خب آدم در طول روز چقدر اعصاب سروکله زدن با آنها را دارد."
حرف های پیرمرد شیرین است و تمامی ندارد اما با شلوغ شدن ایستگاه دیگر مجالی برای حرف زدن پیدا نمی شود و به اجبار با او خداحافظی میکنیم.پیرمردی که هنوز خنده روی لبانش جاری است.
گزارش از:جعفر پاکزاد