یک لقمه نان برای کودکان کار/پنج شنبههای مهربانی در کرج /قرار بود یک ماه بیشتر زنده نباشم
گروه جامعه - نزدیک غروب است، باد پاییزی میوزد و سرما را به آرامی روی بدن آدم میچسباند. خودروها پشت چراغ قرمز ایستادهاند و مردم شهر غرق در فکر و خیال خود به چراغ قرمز پیش رویشان چشم دوختهاند و منتظر هستند تا با دیدن رنگ سبز به مسیرشان ادامه دهند. اما در میان آن همه شلوغی و رفت و آمد، کودکان کار سخت مشغول کارند، یکی بستهای فال در دست گرفته و دیگری گل میفروشد. چند کودک شیشه پاک کن و یک ظرف آب پاش در دست دارند چشم میگردانند تا خودروهای گران قیمت را انتخاب کنند تا شاید با پاک کردن شیشه یکی از این خودروها چند هزار تومانی کاسب شوند.
آنها مشغول کارند و به هیچ چیز جزء کارشان فکر نمیکنند، اما ناگهان دخترک خردسالی که دسته گلی در دست دارد از دور دوان دوان به سمت کودکان دیگر میآید و فریاد زنان میگوید: خاله ... اومد، خاله ... اومد.
چند دقیقه بعد پراید سفید رنگی کنار خیابان توقف میکند و چند دختر جوان از آن پیاده میشوند. بچهها درحالی که خوشحالی در چهرهشان موج میزند برای چند دقیقهای کار و کاسبی را بیخیال میشوند و با عجله خودشان را به آنها میرسانند. خاله خاله گفتن از زبانشان نمیافتد و منتظر هستند تا ببیند خاله این هفته چه غذایی برایشان آورده است. کودکان کار اطرافش حلقه زده اند و با او میگویند و میخندند. دختر جوانی که چند ماه پیش تصمیم گرفت پویش یک لقمه مهربانی را در کرج راه بیاندازد. صندوق عقب پراید را باز میکند و چند ظرف غذا و به همان تعداد دوغ بیرون میآورد. یکی یکی به بچهها میدهد و کار تمام میشود.
چند دقیقه بعد هرچند نفر از کودکان درحالی که در چمنهای وسط بلوار نشسته اند، ظرف غذایش را درمقابل گذاشته اند درحالی که صدای خنده و شادیشان به هوا برخاسته با ولع خاصی مشغول خودرون غذایشان میشوند.
آرزوی دیگری ندارم
آروزی دیگری ندارم، وقتی میبینم هر کدام از این بچهها فقط برای چند دقیقه احساس خوشحالی میکنند به خدا میگویم، خدایا شکرت دیگر آروزیی ندارم. اینها را الناز میگوید، همان دختری که چند ماهی است در میان کودکان کار شهر کرج به خاله معروف شده.
ابتدا یک ایده خام بود
از صبح زود وی و دوستانش در خانه یکی از بچهها مشغول درست کردن قیمه بودند، از صفر تا صد ماجرای پخت غذا را هم خودشان انجام میدهند. حالا پس از گذشت چندین ساعت حسابی خسته شد اند و به قول خودشان پاهایشان ذق ذق میکند، اما با این حال پرانرژی هستند.
این خیر حرف هایش را اینطور آغاز میکند: همیشه دوست داشتم برای آدمهای اطرافم کاری انجام بدهم، مثلا با کمک دوستانم برای کارتن خوابها غذا درست میکردیم و به دست آنها میرساندیم. از همان ابتدا در این فکر بودم که چرا برخی از آدمها کارشان به کارتن خوابی میکشد. کمی که ریشه ایتر به ماجرا نگاه کردم متوجه شدم شاید یکی از مهمترین دلایل اینکه یکی از هم شهریهایم کارشان به کارتن خوابی میکشد این است که کودکی سختی را پشت سرگذاشته و حتما جزو کودکان کار بودهاند. به همین خاطر با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم کاری برای کودکان کار انجام دهیم.
وی ادامه میدهد: ما سه یا چهار نفر بودیم که تصمیم گرفتیم، جشن روز مادر را برای کودکان کار در رصدخانه آسمان نما در فرهنگسرای آسمان نما کرج برگزار کنیم. در این جشن که اسمش را مادران آسمانی گذاشتیم برای کودکانی که تحت پوشش بهزیستی بودند، مراسم شادی را برگزار کردیم. بعد از این جشن و چند روز بعد از ولادت امام علی(ع) تصمیم گرفتیم برای پدران آسمانی هم جشنی بگیریم. این بار با خودمان گفتیم بیاییم بین کودکان کار غذاها را پخش کنیم. فقط قرار بود همان هفته این کار را انجام بدهیم. پول هایمان را روی هم گذاشتیم و حدودا ۱۵ غذا درست کردیم. آن هم لوبیا پلو. خیلی خوب به خاطر دارم ساعت شش بعدازظهر بود که به چهارراه مصباح رفتیم و لوبیا پلوها را بین کودکان کار پخش کردیم. وقتی غذاها را پخش کردیم چند نفر از کودکان از ما پرسیدند هفته دیگه هم میآیید؟ ما عدس پلو دوست داریم. همین درخواست بچهها بود که اولین قدم برای پویش یک لقمه مهربانی را برداشتیم و به این ترتیب بود که گروه چهارنفره پویش یک لقمه مهربانی کار خودش را آغاز کرد و هفته بعد هم عدس پلوهایی را که درست کرده بودیم، بین کودکان کار پخش کردیم. هفته دوم که این کار را انجام دادیم تصمیم گرفتیم پوستری طراحی کنیم و درآن پوستر نوشتیم"پنج شنبههای مهربانی، پویش یک لقمه مهربانی". تا خیرین هم برای تهیه مواد اولیه به ما کمک کنند. اتفاقا این کار ما از استقبال خیلی خوبی برخودار شد و کار ادامه پیدا کرد.
وقتی به خانه هایشان رفتیم
حالا پس از گذشت چند ماه از آغاز پویش یک لقمه مهربانی؛ این گروه آنقدر غرق در مسائل کودکان کار شده اند که فعالیتشان در این حوزه به روزهای دیگر هفته هم کشیده شده است. الناز میگوید: در همان ماه اول که کار را آغاز کردیم یک روز تصمیم گرفتیم سری به خانههای این کودکان بزنیم. وقتی به خانههایشان رفتیم تازه متوجه شدیم آن چیزی که در سریال آوای باران از کودکان کار نشان میدادند زیاد به واقعیت نزدیک نیست، خبری از باند بازی و مافیای کودکان کار در میان نیست. برای خود ما هم باورکردنش سخت بود، خیلی از کودکان کار در نبود پدرانشان نان آور خانه بودند.
حالا هر پنج شنبه کودکان کار در چهاره راه مصباح، پارک شرافت، میدان شهدا، پارک ایران زمین، چهل و پنج متری گلشهر، بلوار حدادی کرج منتظر ۱۵ دختر و پسرجوانی هستند که برایشان غذا میآورند و با آنها حسابی خوش و بش میکنند و دوستشان دارند.
وی در توضیح روش کار گروه طی هفته میگوید: در اوایل هفته در فضای مجازی پوسترهایی را منتشر کرده و از خیرین میخواهیم هرشخصی به توان خود چند پرس غذا را تقبل کند. خیرین هم همیشه دست تنهایمان نگذاشتند. اما در این کار به چند نکته توجه داریم، آن هم سالم بودن غذا و تأمین شدن مواد مغذی برای بچههاست. به همین خاطر هیچ وقت نوشابه به آنها نمیدهیم و سعی داریم دوغ و ماست به کودکان کار بدهیم. اگر هم پولی برایمان باقی بماند میوه هم در کنار غذا به بچهها میدهیم.
از رنگ کردن مدرسه تا توزیع کیفهای مدرسه
اما در کنار توزیغ غذا بین کودکان کار، اعضای گروه پویش یک لقمه مهربانی کارهای دیگری هم انجام دادند. مدتی قبل بود که با مدرسه آسمان وطن که به کودکان کار درس میدهد آشنا شدیم و وقتی سری به آنجا زدیم و درب و دیوار آنجا را دیدیم که خیلی رنگ و رو رفته است تصمیم گرفتیم آنجا را با هزینه شخصی خودمان رنگ کنیم.
توزیع ۲۶۰ پک و کوله پشتی، شرکت در چند جشنواره و فروش غذاهای خانگی به نفع کودکان کار از دیگر فعالیتهای این گروه است، اما وی توضیح میدهد:حالا کار کردن برای کودکان کار باعث شده به دیگر آسیبهای اجتماعی هم بپردازیم. مثلا در ماه یک بار به کهریزک میرویم و سعی میکنیم یک روز با نشاط را در کنار سالمندان داشته باشیم. خانوادههای نیازمند را شناسایی میکنیم و تا آنجایی که از دستمان بربیاید مشکلات معیشتیشان را برطرف میکنیم. یا در زمان وقوع زلزله کرمانشاه برای تهیه و توزیع مواد غذایی و وسایل مورد نیاز مردم زلزله زده فعالیتهایی را انجام دادیم. حالا وقتی نگاه میکنم کار کردن برای کودکان کار باعث شد پایمان به کارهای خیر دیگر باز شود؛ خدا را شکر میکنم و میتوانم بگویم به بزرگترین آرزوی عمرم یعنی خوشحال کردن بندههای خدا رسیده ام.
الناز دوست خوب ما
اما الناز داستان زندگی عجیب وغریبی دارد، داستانی که از آن صحبتی نکرد ما به سراغ یکی از دوستانش به نام نازگل رفتیم و او برایمان از ماجرای عجیب و غریب زندگی الناز گفت.
وی به خبرنگار میزان توضیح می دهد: من و الناز سالها پیش هم کلاس بودیم و بعد از هجده سال بهمن ماه سال ۹۵ بود که او را در شبکههای مجازی پیدا کردم. درست زمانی که پزشکها به الناز گفته بودند سرطان لوزالمعده داری و یک ماه دیگر بیشتر زنده نخواهی ماند. همان روزها الناز بدون اینکه به این فکر کند یک ماه بیشتر فرصتی برای ادامه زندگی ندارد به جای اینکه گوشهنشین باشد و با خدا قهر کند؛ مشغول کمک به کارتن خوابها بود. او افت شدید قند در بدن دارد و نمیتواند تحت شیمی درمانی قرار بگیرد. فقط کافی است یک بار شیمی درمانی شود تا به کما برود. به همین خاطر گاهی اوقات بیماری او از پای میاندازد، اما الناز بدون اینکه خم به ابرو بیاورد با جان و دل برای کودکان کار و افراد نیازمند کار میکند.
او ادامه می دهد: امسال وقتی در روز دختر مصادف با تولد حضرت معصومه (س) از الناز تقدیر کردند و او را به عنوان دختر نمونه البرزی معرفی کردند، آن روز همه بچههای گروه پویش یک لقمه مهربانی از صمیم قلب خوشحال بودیم .
گزارش از:جعفر پاکزاد