صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

من مال حروم نمیارم توی خونه و زندگیم!

۲۷ دی ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۱:۰۳
کد خبر: ۴۵۹۹۱۶۸
کتاب «جان به لب» مجموعه‌ای از ۳۵ داستان کوتاه واقعی است که تلاش دارد اندکی از پشت پرده‌ها و ماجراهای قضات و متهمان را با زبان شیرین داستان روایت کند.

خبرگزاری میزان - کتاب «جان به لب» مجموعه داستان‌های قضاتی است که برای تحقق عدل و اجرای عدالت، نکاتی ارزنده را برای مخاطب بیان می‌کند. این کتاب نگاهی متفاوت دارد به پرونده‌های قضایی با محوریت و نقش‌آفرینی قضات که در مسیر صدور یک حکم، داستان‌هایی که علاوه بر انتقال تجربه اطلاعاتی ارزنده را در اختیار خوانندگان قرار داده و بر پایه مستندات شکل گرفته است.
نگارنده کتاب سعید زارع‌بیگی روایت جان به لب شدن متهمان در صدور حکم را وجه تمایز دیگر این کتاب می‌داند.
تنوع خاطرات اعم از جنایی، موادمخدر، خانواده و … با هدف آشنایی مخاطب با گونه‌های متنوع پرونده‌ها و سختی کار در دستگاه قضا از دیگر ویژگی‌های این کتاب است.
وی تاکید دارد که کتاب «جان به لب» روایت‌کننده نقش قضات در تحقق عدالت در جامعه است که سعی شده در طراحی این کتاب از جلوه‌های هنری، روایی و ابتکاری استفاده شود تا در مخاطب اثرگذار باشد.
در ادامه داستان «با گونی یا بدون گونی؟» از کتاب «جان به لب» انتخاب و برای مطالعه در نظر گرفته شده است.

با گونی یا بدون گونی؟

بر اساس خاطره‌ای از علی مزیدی

اتهامش را نوشته بودند «۲۴۲ کیلوگرم تریاک». نوبت رسیدگی به پرونده‌اش رسید. از سرباز خواستم دستبندش را باز کند و راهنمایی‌اش کند داخل.

هنوز تو نیامده، سلام جانانه‌ای انداخت و با چشم‌های میخ شده به من، پا گذاشت داخل. چنان خرامان و خوش خوشَک راه می‌رفت که گویی دستش در دست معشوق است و میان گلستان قدم می‌زند. شادمانی خاصی نشسته بود روی صورتش. احساس کردم یا چیزی مصرف کرده یا مشکل روحی روانی دارد. بدون اینکه دستوری، تعارفی یا اشاره‌ای به نشستن کرده باشم، خودش را ولو کرد و لم داد روی صندلی روبه‌رو.

از او خواستم خودش را معرفی کند. گلویش را صاف کرد و گفت: «جعفرم، ولی شما می‌تونین آقا جعفر یا هر چی دوست دارین صدام کنین.» احساس کردم لابد دادگاه را به شوخی گرفته. سگرمه‌هایم را توی هم کردم و با جدیتی خشک، پرسیدم: «این دفعه، دفعه چندمته که به این اتهام دستگیر شدی؟» به موهایش که مثل کرُک جوجه به هم ریخته بود پنجه‌ای فرو برد و گفت: «این موها رو توی این کار سفید کردم از تعداد به دره.»

دیگر مطمئن شدم اوضاعش مساعد نیست. گفتم: «۵۵ سالت شده. کی قراره دست برداری از این کارا؟» سرفه خفیفی کرد. شانه‌هایش را داد بالا و حق به جانب گفت: «از اون آدمایی نیستم که مرتب شغل عوض می‌کنن. ادامه می‌دم تا اوستای اوستا بشم.»

قاضی دادگاه انقلاب شهرستان مهریز بودم. از آنجا که پاسگاه شهید مدنی مهریز یکی از قوی‌ترین مراکز کشف مواد مخدر محسوب می‌شد، سر و کارم با این سنخ پرونده‌ها کم نبود. این یکی اما در میان همه پرونده‌ها نوبر بود. گفتم: «اون چیزی که باید توش هنرمند و استاد بشی نباید به فنا دادن خودت و جامعه‌ات باشه.»

پوزخندی زد و در حالی که ابروهایش را بالا کشیده بود، سرش را ریز تکان داد:

  • شعارای قشنگی بلدی. خوشم اومد!

این بیخیالی‌اش حسابی از جا به درم کرد. رگه‌ای از خشم آمد توی صورت و صدایم:

  • این کاری که می‌کنی جنایته. این مواد، خلقی رو بیچاره می‌کنن. اون مردی که تریاک به دستش می‌رسونی هم خودش رو بدبخت می‌کنه و هم خانواده‌اش رو. همسر و بچه‌های اون آدم اگر معتاد نشن، باید خیلی خوش شانس باشن که راهشون به خلاف کشیده نشه. می‌دونی هرساله چند تا زندگی به خاطر اعتیاد از هم می‌پاشه؟ می‌دونی به خاطر تامین پول مواد، چه دزدیا و لجن کاریایی می‌شه؟ جواب اینا رو کی میخواد بده؟

از عصبانیت پلک پایینی چشم‌هایم می‌پرید. چهره متهم حالت حسرت را نشان می‌داد. گمان کردم سخنانم اثر گذاشته. چشمانش به جای نامعلومی روی زمین خیره شده بود. خیال کردم درگیر یک فکر عمیق است، فکری درباره چرخه فسادهایی که طی این سال‌ها ایجاد کرده یا چنین چیزی. توی همین خیال و گمان‌ها بودم که سری به افسوس تکان داد و گفت: «همین الان خلقی منتظرم هستن و چشم امیدشون به همین مواده. هربار که دستگیر و زندانی می‌شم، می‌گن باز این جعفر نیومد و قحطی مواد شد. جواب چشم‌هایی که با امید به جاده دوخته شدن و منتظر منن رو کی باید بده؟»

عینکم رو دادم بالا، تیغه دماغم را مالیدم و به یقین رسیدم که با صحبت، راه به جایی نمی‌رسد. رفتم سراغ تفهیم اتهام:

  • حسب محتویات پرونده، متهم هستی به حمل ۲۴۲ کیلوگرم تریاک.
    بلافاصله، هراسان و متعجب، گفت: «آقای مزیدی، با گونی حساب کردی اینارو یا بدون گونی؟ جنسی که من حمل می‌کردم، ۲۴۱ کیلو تریاک بوده نه ۲۴۲ کیلو. اون یک کیلو اضافه را حتماً با گونی‌هاش حساب کردی. آخه من آدمی نیستم که یک کیلو وزن گونه‌ها رو بکشم روی جنسم. اهل کم‌فروشی نیستم، ابداً. من مال حروم نمیارم توی خونه و زندگیم.»

انتهای پیام/



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *