اشک اسیر عراقی از محبت مردم ایران
بخشی از این خاطره به قرار زیر است:
در یک مقطع از دفاع مقدس، به خاطر برخی عدم موفقیتها در بعضی عملیاتها، ما باید تمهیداتی میاندیشیدیم که روحیه مردم با دیدن اسرای عراقی بالا برود. اسرای عملیات والفجر ۸، نزدیک دو هزار نفر بودند و سرلشکر محسن رضایی به من دستور دادند که این اسرا را ببرید و دور ایران بچرخانید. ما بهترین اتوبوسها را برای این اسرا گرفتیم و بهترین پذیراییها را از آنها انجام دادیم و آنها در همه شهرها به مردم نشان دادیم. مردم هم به بهترین شکل ممکن با این اسرا رفتار میکردند. مردم هیچ شهری، کوچکترین توهینی را به این اسرا انجام ندادند. همه اینها در شرایطی بود که بعثیها رفتاری بسیار اهانتآمیز با اسرای ما داشتند. مردم ایران به این اسرای عراقی، شیرینی و گل میدادند و میگفتند که «این بندگان خدا فریب خورده هستند». یک افسر عراقی مسیحی در میان این اسرا بود که از قضا دکتر بود. یک بار دیدیم که او به شدت گریه میکند. پرسیدیم «چرا گریه میکنی؟ ما که به شما بیاحترامی نمیکنیم.» جواب داد: «من شرمنده این برخوردهای شما با خودمان هستم. شما نمیدانید که در عراق با اسرای شما چه میکنند. وقتی که من این رفتار خوب شما و مردم را با خودمان میبینم نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم».