قرآن اهدایی صدام را قبول نکردم و کتک خوردم اما یکسال بعد از دست حضرت آقا قرآن گرفتم
بخشی از این توضیحات به قرار زیر است:
وقتی که خواستیم سوار اتوبوس شویم، دیدیم که جلوی اتوبوس به همه اسرا یک قرآن هدیه میدهند و میگویند «این قرآن هدیه صدام به هر اسیر ایرانی است». بچهها بخاطر اینکه شر را بکَنند، قبول کردند و قرآن را گرفتند، اما نوبت که به من رسید، من قرآن اهدایی صدام را قبول نکردم. هنوز شَر در کله من وجود داشت. بقیه اسرا آمدند و اصرار کردند، صلیب سرخ وارد ماجرا شد، اما من قبول نمیکردم که قرآن را بگیرم. در نهایت رفتند و حاج آقا ابوترابی را آوردند. حاج آقا گفت: قرآن رو بگیر و شر رو کم کن. من هم گفتم: «حاجآقا، من این قرآن رو قبول نمیکنم». حاج آقا باز هم اصرار کرد، اما من قبول نکردم. من میگفتم مگر صدام چه کار خوبی کرده که من از او هدیه داشته باشم؟ در نهایت وقتی دیدند که من زیر بار نمیروم، با بیاحترامی و چک و لگد من را سوار اتوبوس کردند. من آن قران را نگرفتم، اما خدا به من کمک کرد و یک سال بعد بدون آنکه خودم خبر داشته باشم در دانشگاه افسری مرا خواستند و من همانجا از دست مقام معظم رهبری یک قرآن هدیه گرفتم. در مراسم آن سال فقط یک اسیر معرفی شده بود و آن اسیر من بودم. قرآنی را که از صدام قبول نکرده بودم، از دست حضرت آقا گرفتم. چه سعادتی بالاتر از این برای من.