روی صورتمان آب میریختند تا خوابمان نبرد اما حاضر نبودند یک قطره آب خوردن بدهند
بخشی از این توضیحات به قرار زیر است:
در ابتدا من را به یکی از زندانهای سلیمانیه بردند و سپس به بغداد منتقل کردند. نه آبی و نه غذایی به ما میدادند و با همان صورت خونآلود و خاکی از ما بازجویی میکردند. به زور کاری میکردند تا بیدار بمانیم. روی صورتمان آب میریختند تا خوابمان نبرد، اما حاضر نبودند یک قطره آب خوردن به ما بدهند. بعد از انجام این بازجوییها ما را به اداره استخبارات عراق بردند. دو سه ماهی در آنجا به صورت انفرادی در سلول بودم. شهید تندگویان و سرکار خانم معصومه آباد هم همزمان با ما در استخبارات بودند و من از روی بعضی برگههای زندان که نام آنها روی آن نوشته شده بود، متوجه حضور آنها شدم. بعد از مدتی ما را از استخبارات به زندان ابوغریب بردند و ۲-۳ سالی در آن زندان بودیم. در همان زندان ابوغریب بود که ما را تحت فشار قرار میدادند تا در انجام کودتا کمکحالِ منافقین ملعون باشیم.