کتاب «الجمل» روایتی از جنگ جمل
خبرگزاری میزان - کتاب «الجمل»به رویدادها زمان امامت حضرت امیرالمومنین علی(ع) پرداخته که بر اساس منابع مختلف به روایت رویدادها می پردازند.
درباره جنگ جمل که نخستین درگیرى و کشتار میان دو گروه از مسلمانان است و در آن (به اختلاف روایات) 15 تا 25 هزار تن از دو گروه کشته شدند، کتابهاى زیادى نوشته شده است.
کتاب «الجمل» بازنویسی روایی و مستند کتاب «الجمل» شیخ مفید است که به اثبات حقانیت ولایت و امامت حضرت امیرالمومنین علی(ع) بر اساس منابع اهلسنت میپردازد.
همین که امیرالمؤمنین دید که آن قوم به سوى لشکر حملهور شدند، به محمدبنحنفیه فرمان داد پرچم را پیش ببرد. او رایت را جلو برد، مهاجران و انصار هم حمله را شروع کردند و آن قوم چون متوجه شدند که محمدبنحنفیه جلوتر از یاران خود حرکت مىکند همگى شروع به تیرباران او کردند. او در جاى خود ایستاد و به گمان اینکه تیرباران آنان یکى دو بار بیشتر صورت نخواهد گرفت و سپس دوباره پیش خواهد رفت. ناگاه امیرالمؤمنین با دست خود به شانه او زد و رایت را از دست او گرفت و بانگ برداشت که: «اى یارى داده شده بمیران !»
اما مطالب کتاب شیخ مفید به شدت پراکنده و حاوی انواع مطالب کلامی، روایی و حتی فقهی است. شیخ مفید در همین مسیر گاهی از یک موضوع یا ماجرا، چندین روایت ارائه کرده است. بدین روی، در بازنویسی این کتاب تلاش شده تا با حذف برخی موضوعات و به هم ریختن تقدم و تأخر مطالب برای ایجاد خط روایی، به یک کُل منسجم حول محور جنگ جمل، پیشزمینهها، علل و نتایج آن بر اساس کتاب شیخ مفید برسیم.
در قسمتی از کتاب «الجمل» می خوانیم:
همه چون شترهای مست و سرگردان و سرگشته در جستجوی پسر ابوطالب بودند تا با او بیعت کنند. مردم گویی تازه چشمان و دلشان به حضور علیِمرتضی آگاه شده بود. پس از جستجو و طلب بسیار او را یافتند و در حضورش جمع شدند و پیشنهاد بیعت کردند و از او خواستند که بعد از این همه ماجرا و قیل و قال، افسار حکومت و تدبیر زندگیشان را دست گیرد.
علی بیمیل و رغبت در برابر پیشنهاد آنان گفت:«کسی دیگر غیر از مرا جستجو کنید.»
جماعت در بهت و سکوت از پاسخ پسرابوطالب فرورفت.
همین که امیرالمؤمنین دید که آن قوم به سوى لشکر حملهور شدند، به محمدبنحنفیه فرمان داد پرچم را پیش ببرد. او رایت را جلو برد، مهاجران و انصار هم حمله را شروع کردند و آن قوم چون متوجه شدند که محمدبنحنفیه جلوتر از یاران خود حرکت مىکند همگى شروع به تیرباران او کردند. او در جاى خود ایستاد و به گمان اینکه تیرباران آنان یکى دو بار بیشتر صورت نخواهد گرفت و سپس دوباره پیش خواهد رفت.
ناگاه امیرالمؤمنین با دست خود به شانه او زد و رایت را از دست او گرفت و بانگ برداشت که:
«اى یارى داده شده بمیران !»
همین که این شعار شنیده شد، آنان سست شدند و لرزه بر اندامهایشان افتاد و به یکدیگر پیوستند و همه به هم پناه بردند در این هنگام عمار و مالکاشتر با شمشیرهاى کشیده به آن قوم حمله بردند و امیرالمؤمنین فریاد کشید:
«اى محمدبنابىبکر! اگر عایشه بر زمین افتاد، او را بپوشان و کارهایش را بر عهده بگیر»
چون قوم این سخن را شنیدند، سست و مضطرب شدند. اما پس از مدتی از آن سستى و اضطراب بار دیگر به خود آمدند و جان گرفتند و به میدان آمدند و هماورد طلبیدند.
انتهای پیام/