چرا تسخیر لانه جاسوسی اقدامی ضروری بود؟
خبرگزاری میزان - بنا به اعلام پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR در یادداشتی به قلم آقای روحالله عبدالملکی، پژوهشگر و مترجم کتاب «در سایه قرن آمریکایی»، نگاهی به تأثیرات تسخیر لانه جاسوسی در مسیر پیشروی انقلاب اسلامی داشته است.
در سال ۱۳۵۷ امواج خروشان مردم ایران و مبارزه با حاکم دستنشانده، مستبد و وابسته به آمریکا، که با رهبری امام خمینی رحمةالله علیه به جریانی عظیم در ایران تبدیل شده بود به پیروزی رسید. شاه که پیش از پیروزی انقلاب از کشور گریخته بود، چند ماه پس از پیروزی انقلاب روانه آمریکا شد. از آنجا که او در دوران پیش از انقلاب، با حمایت آمریکا مسئول کشتار دستهجمعی، حبس، شکنجه و تبعید هزاران ایرانی بود، مردم انقلابی در تجمعات وسیع، خواستار استرداد وی به کشور شدند؛ تا جایی که این مطالبه مردمی، در سخنرانی امام خمینی رحمةالله علیه نیز مورد اشاره قرار گرفت. در مقابل، مقاومت آمریکا در برابر درخواست انقلابیون برای بازگرداندن شاه، یادآور کودتایی بود که آمریکا و انگلیس علیه دولت قانونی مصدق به راه انداختند و این نگرانی و ابهام را به وجود آورد که آمریکا، بار دیگر علیه مردم ایران توطئه کند و برای تلخکردن طعم پیروزی و ناکامکردن سالها مبارزه و تلاش هزاران مرد و زن مبارز و شهید، دست به هر کاری بزند. آنها هنوز به خاطر داشتند که چگونه یک بار در سال ۱۳۳۲، دولت مردمی در ایران با کودتای آمریکا و انگلیس سرنگون شد و رضاشاه پهلوی به تخت نشست. در آن ماجرا، وینستون چرچیل نخست وزیر انگلیس و دولت آیزنهاور با این استدلال که دولت مردمی مصدق، در ایران غیرقابلاعتماد است و ممکن است باعث تسلط کمونیستها در ایران شود، تصمیم گرفتند دولت وی را سرنگون کنند و بساط استبداد و دیکتاتوری را در ایران تداوم ببخشند. سرانجام پس از سرنگونی دولت مصدق، شاه ایران بههمراه آلن دالس، رئیس وقت سازمان سیا به تهران بازگشت و بر مسند قدرت نشست.
این تصویر تاریک از آمریکا و این بدبینی نسبت به اهداف آمریکا در ایران، ریشه در حافظه تاریخی ملت ایران –چه حافظه تاریخی کوتاهمدت و چه بلندمدت- داشت؛ در واقع، هرچند در بهمن ۱۳۵۷ انقلاب مردم ایران به ثمر نشست و اندکی بعد، با برگزاری یک رفراندوم سراسری جمهوری اسلامی ایران پایهگذاری شد، اما آمریکا هم در دوران قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن، برای شکست انقلاب از تمام عوامل و تشکیلات خود استفاده کرد؛ بهعنوان مثال، پیش از پیروزی انقلاب و بعد از خروج شاه از کشور، ژنرال هایزر طی یک مأموریت مخفی به ایران آمد تا شاید بتواند انقلاب را خنثی کند. برنامه وی برای از کار انداختن انقلاب شامل برنامهریزیهایی بود که در نهایت به کودتای نظامی ختم میشد.
کانون توطئه علیه ایران
درباره اقدامات آمریکا علیه انقلاب نوپای ایران در ماههای اول نظام جدید جمهوری اسلامی ایران، کافی است به یکی از اسناد سرّی سفارت آمریکا در ایران اشاره کنیم. بر اساس سند مذکور، اگر کُردها، آذریها، اعراب و سایر گروههای قومی، تلاشهای خود را هماهنگ نموده و در راستای سرنگونی دولت کنونی، همکاری و از یکدیگر حمایت میکردند، میتوانستند جمهوری اسلامی ایران را با مشکلات شدیدی روبرو کنند
در چنین شرایطی، دانشجویان انقلابی که نگران تغییر مسیر و توطئه علیه انقلاب بودند، بر اساس یک منطق بازدارنده، بهصورت خودجوش به سفارت آمریکا وارد شده و آن را تسخیر کردند. از آنجایی که این اقدام دانشجویان، بدون هماهنگی رسمی با دولت جمهوری اسلامی انجام شده بود، در ابتدا برخی مقامات ایران با این کار مخالف بودند؛ اما نهایتاً امام خمینی رحمةالله علیه با حمایت از اقدام دانشجویان، تسخیر سفارت آمریکا را انقلاب دوم نامید. اکنون پس از گذشت چندین دهه، درستی این دیدگاه معلوم شده است؛ زیرا اقدامی که جوانان و فرهیختگان انقلابی انجام دادند، ازهمگسستن سازماندهی و اتصال یک قدرت مداخلهگر و مجهز به نام آمریکا، با حوادث داخلی کشوری بود که تجربه دیرینهای در مداخله در تمام امور آن داشت و این امکان برایش فراهم بود که این نظام تازه متولد شده را متوقف و یا سرنگون کند.
حدود سی سال پس از انقلاب اسلامی ایران، موج بیداری اسلامی در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا به جریان افتاد و صدای خشم مردم کشورهایی مانند مصر، لیبی، یمن و بحرین علیه حاکمان مستبد و دیکتاتور طنینانداز شد. ملتهای رنجکشیده از ظلم حکومتهای استبدادی وابسته با حضور در خیابانها و تظاهرات سراسری، خواستار اسقاط رژیمهای ناکارآمد و جایگزینی آن با یک نظام مردمی و عدالتگستر بودند؛ اما خیزش مردم در غرب آسیا و شمال آفریقا، عموماً به نتیجه مطلوب منجر نشد. یا تظاهرات مردم عقیم ماند و یا افرادی که در پی اعتراضات بر سر کار آمدند، تأمینکننده مطالبات مردم نبودند و میراث بیعدالتی و ظلم رژیمهای سابق را حفظ کردند. در پاسخ به چرایی ناکامماندن بیداری اسلامی در حصول به اهداف خود باید گفت که یک نقطه کانونی و مشترک در میان تمام آنها، قطعنشدن اتصال آمریکا با کشورهای مذکور بود و در نتیجه از این زمینه برای انحراف اهداف انقلابی و جهتدهی حوادث به سمت منافع امپریالیستی خودش بهره برد.
از یک جهت، همانطور که قیام انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ آمریکا را غافلگیر کرد، قیام در برخی از این کشورها مانند تونس و مصر نیز غرب را غافلگیر کرد. پیشبینینکردن قیام مردم تونس و مصر باعث شد تا کاخ سفید و کنگره، از سازمانهای جاسوسی آمریکا به شدت انتقاد کنند.همچنین، همانطور که آمریکا تا آخرین لحظات از رژیم شاهنشاهی در ایران حمایت کرد، از برخی از رژیمهای وابسته مانند تونس و مصر و بحرین نیز حمایت و برای بقای آنها تلاش کرد؛ با اینحال، سلسله حوادث در این کشورها و سایر کشورها بهگونهای رقم خورد که سرنوشت متفاوتی را از انقلاب ایران تجربه کردند.
از در رفتند، از پنجره برگشتند
برای نمونه، وقتی که مقاومت انقلابیون مصر و پیشروی آنها سقوط حسنی مبارک، دیکتاتور مصر را قطعی کرد، آمریکا برای حفظ نفوذ خود و اثرگذاری بر مسیر حوادث، اتصال خود را با ساختار قدرت در مصر حفظ کرد و در همین راستا از «شورای عالی نیروهای مسلح»(۵) مصر که پس از استعفای مبارک قدرت را به دست گرفته بود، حمایت و با آن همکاری کرد. شورای مذکور نیز بیانیهای صادر کرد و طی آن به آمریکا و رژیم صهیونیستی اطمینان داد که معاهده صلح ۱۹۷۹ مشهور به کمپ دیوید پابرجا خواهد ماند. جالب اینجاست که یکی از اعضای شورای عالی نیروهای مسلح مصر، در سخنان خود در مؤسسه صلح آمریکا اعلام کرد که: «ما از زمان توافق کمپ دیوید در سال ۱۹۷۹ با ایالات متحده روابط راهبردی قوی داریم…و باید این روابط را گسترش دهیم.» در نهایت، محمد مرسی رئیسجمهور مصر که به شیوه دموکراتیک انتخاب شده بود، بهدلیل مداخله آمریکا و توسط عوامل همین شورا دستگیر، محاکمه و به اعدام محکوم شد.
آمریکا در سایر کشورها نیز با شیوههای مشابه و یا ابتکارات جدید، توانست نفوذ خود را حفظ کرده و اهداف قیام مردمی را ناکام بگذارد. بهعنوان نمونه، مقامات کاخ سفید از فرصت ناشی از شورش و بحران در لیبی استفاده کردند و مخالفت خود را با قذافی اعلام کردند؛ مخالفتی که تداعیگر خاطرات تلخ آمریکا در لیبی بود. آنها با همراهی تودههای خشمگین، تا قلب بحران نفوذ کردند و تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا منافع و نفوذ خود را در این کشور نفتخیز تأمین و تقویت کنند. نتیجه دخالت آمریکا در امور لیبی، حملات هوایی ناتو به این کشور، کشتهشدن نظامیان و انسانهای غیرنظامی و فراهمشدن شرایط بهتر برای پیگیری منافع اقتصادی و سیاسی واشنگتن در لیبی بود.
در نتیجه، بیداری اسلامی که در رسانههای جریان اصلی به بهار عربی مشهور شد، در کشورهایی که خواسته یا ناخواسته نتوانستند اتصال خود را با آمریکا از بین ببرند، ناکام ماند و منافع آمریکا در آنها در درجات مختلف دستنخورده باقی ماند و حتی تقویت شد. تنها مواردی که آمریکا نفوذ و عاملیت خود را در آنجا بهشدت از دست داد، دو کشور یمن و سوریه بودند. در هر دو مورد نیز، سفارت آمریکا بسته شد و با گذشت زمان، جبههای که مخالف آمریکا و خواستار استقلال بود، شرایط بهتری پیدا کرد.
بهعنوان نمونه، در مسئله سوریه آمریکا سعی کرد با تحریکِ قیامی ساختگی و آشوب و جنگ داخلی و در نهایت حمله ائتلاف به این کشور، حکومت این کشور را ساقط کند؛ در این حال عدهای از مردم حامی استقلال کشور و دولت مستقر مشروع، به سفارت آمریکا حمله کردند. آنها مشاهده میکردند که رئیسجمهور آمریکا مخالفت علنی خود را با دولت مشروع سوریه اعلام کرده و روبرت فورد سفیر وقت آمریکا در سوریه، با حضور در میان معترضان، عملاً در امور داخلی این کشور دخالت میکرد و باعث شعلهورشدن اغتشاشات در سوریه میشد. این حمله اعتراضآمیز نشان از آگاهی مردم از تأثیر ارتباطات و پیوندهای مداخلهجویانه و توطئهبرانگیز آمریکا در خاک سوریه داشت. گواه این دیدگاه، اظهارات مدیر مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه اوکلاهاما بود. وی در اولین ماههای اغتشاشات سوریه و پیش از بستهشدن سفارت این کشور، در اهمیت سفارت آمریکا در سوریه بهصراحت اعلام کرد که کارمندان سفارت آمریکا به مرکز تجمع و ناآرامیها رفتوآمد میکنند؛ زیرا کارمندان سفارت، بهترین منبع اطلاعات جاسوسی در سوریه هستند. شاید آمریکا سفارت خود را بهامید بازگشت، پس از سرنگونسازی بشار اسد در سوریه بست؛ اما دولت مشروع و قانونی سوریه از نبود یک تشکیلات جاسوسی و مداخلهگر استفاده حداکثری کرد و بهکمک کشورهای حامی و استکبارستیز بهویژه جمهوری اسلامی ایران، منافع و نفوذ تشکیلاتی آمریکا را در سوریه تا مرز ریشهکنی برد.
اخراج دیپلماتهای آمریکایی در آمریکای لاتین
نمونه موفق دیگری را کیلومترها دورتر از غرب آسیا و در آمریکای لاتین میتوان مشاهده کرد. در ژانویه ۲۰۱۹، خوان گوایدو رهبر مخالفان دولت مرکزی ونزوئلا، در اقدامی کودتایی خود را بهعنوان «رئیسجمهور موقت» این کشور معرفی کرد. پس از این اقدام، آمریکا در حمایت از این کودتا، بلافاصله ریاست جمهوری گوایدو را به رسمیت شناخت و از دیگر کشورهای دنیا نیز خواست تا حمایت خود را از کودتاچیان ونزوئلایی اعلام نمایند. در پاسخ به این تصمیم کاخ سفید، دولت نیکلاس مادورو، رئیسجمهور قانونی ونزوئلا، بدون درنگ روابط کاراکاس را با واشنگتن قطع کرد و به تمام دیپلماتهای سفارت آمریکا ۷۲ ساعت فرصت داد تا خاک این کشور را ترک نمایند.
پس از این اقدام قاطعانه دولت ونزوئلا، تمامی اقدامات آمریکا برای تثبیت جایگاه کودتاچیان به شکست انجامید و ونزوئلا علیرغم تحریمهای سنگین اقتصادی اعمالشده توسط کاخ سفید با تکیه بر وحدت ملی بر تمامی توطئهها برای تغییر رژیم در این کشور فائق آمد. مقاومت ملی ونزوئلا، باعث شد تا اکنون دولت بایدن از سیاست ناکارآمد «فشار حداکثری» علیه کاراکاس فاصله بگیرد.
با توجه به وجود تضاد بنیادین و ماهوی بین کشورهای استکباری و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا با آرمانهای انقلابهای مردمی و عدالتخواهانه و استقلالطلبانه، استمرار حضور و نفوذ سیاسی کشورهای امپریالیستی و استکباری در کشورهایی که مردم آن انقلابهای عدالتمحور و استقلالمحور را رقم زدهاند، همواره در جهت تضعیف انقلاب و دستاوردهای آن بوده و خواهد بود؛ از این جهت، یکی از مهمترین راههای پیشگیری از تضعیف و ایجاد انحراف در انقلابهای ضد استعماری و ضد استکباری، قطع و محدودسازی فعالیت بازوهای نفوذ و مداخله سیاسی کشورهای سلطهجو و استعمارگر است. البته در عصر کنونی، ایجاد انحراف در حرکت استقلالطلبانه و عدالتجویانه ملتها صرفاً در تعاملات سیاسی مستقیم محدود نشده و عرصه جنگ نرم و جنگ شناختی و فرهنگی به مهمترین ابزارهای ایجاد انحراف و تخریب دستارودهای حرکتهای مردمی بدل شده است که این موضوع نباید مورد غفلت واقع شود.
انتهای پیام/