صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

اعضای کومله همسرم را پس از شکنجه بسیار در کنار همرزمانش به‌شهادت رساندند

۰۵ تير ۱۳۹۷ - ۰۵:۰۱:۰۱
کد خبر: ۴۳۰۵۵۵
دسته بندی‌: سیاست ، دفاعی و مقاومت
رضا و ۱۴ نفر از دوستانش برای گشت‌زنی به منطقه سردشت رفته بودند که در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله گرفتار شدند. حین درگیری رضا زخمی شد و وقتی دید، همه بچه‌ها زخمی یا شهید شدند، سعی کرد خودش را به بیسیم برساند که اعضای کومله متوجه موضوع شدند و او را محاصره کردند.

به گزارش گروه سیاسی به نقل از پایگاه هابیلیان، شهید «رضا تاجیک» ۱ مرداد ۱۳۴۰ در روستای خیرآباد شهرستان جیرفت، در خانواده‌ای مذهبی و ساده‌زیست متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بود. آن‌ها هشت خواهر و یک برادر بودند. او مقطع دبستان را در روستا به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به شهرستان جیرفت رفت. وی تا مقطع سوم دبیرستان درس خواند.

دوران انقلاب در راهپیمایی‌های علیه رژیم طاغوت شرکت داشت. امام‌خمینی (ره) را خیلی دوست داشت. رضا در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. او با شروع جنگ داوطلبانه به جبهه رفت و سرانجام ۲ آذر ۱۳۶۳ به همراه ۱۳ تن از هم‌رزمانش در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله گرفتار شدند. اعضای کومله پس از به شهادت رساندن رضا و ۱۲ تن دیگر از رزمندگان، بالای سر شهدا آمدند و با سرنیزه گلوی آن‌ها را شکافتند.

در ادامه صحبت‌های «جمیله شهدادنژاد» همسر شهید رضا تاجیک را می‌خوانید:

با هم نسبت فامیلی داشتیم. پسرعمه و دختردایی بودیم. رضا خوش‌اخلاق و خانواده‌دوست بود و همین باعث شد وقتی به خواستگاری آمدند جواب مثبت بدهم. در سال ۱۳۶۱ ازدواج کردیم. آن زمان رضا ۲۰ ساله بود و من ۱۴ ساله بودم. پدرم به ما دو اتاق داد و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. بیست روز از ازدواجمان گذشته بود که رضا داوطلبانه عازم جبهه کردستان شد. بعد از سه ماه به مرخصی آمد و این‌بار به عنوان سرباز ارتش دوباره عازم جبهه شد. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و برای انجام خدمتش به اصفهان رفت. چند ماه پایانی خدمتش به سردشت منتقل شد. در این مدت چندین‌بار به مرخصی آمد و هر بار برای من، کتاب‌هایی با موضوع حجاب هدیه می‌آورد. هنوز آن کتاب‌ها را از او به یادگار دارم؛ کتاب پاسداران عفت، بانوی نمونه و...

خودش هم اهل مطالعه بود. بیشتر کتاب‌هایی با موضوع نماز، تفسیر قرآن، جبهه و... مطالعه می‌کرد. ما دو سال زندگی مشترک داشتیم و در این مدت خداوند دو فرزند به ما داد. از سختی‌ها و مشکلات جبهه چیزی نمی‌گفت؛ اما آخرین مرخصی که آمده بود، از شهادت صحبت کرد. خاطرم هست، فرزندمان مسلم را درآغوش گرفته بود و می‌گفت: «او فرزند شهید می‌شود.» من از این صحبت او خیلی ناراحت شدم. آن زمان دخترمان را باردار بودم. پدرشوهرم به من گفت: «وقتی رضا خواست به جبهه برود، دستش را بگیر و رها نکن. نگذار برود.» من هم لحظه خداحافظی، محکم دست او را گرفتم و گفتم نرو! گفت: «خانم! برای ما ننگ است در خانه بمانیم و ناموسمان به دست دشمن بیفتد.» مطمئن بودم شهید می‌شود. همین اتفاق هم افتاد، بیست روز تا پایان خدمتش مانده بود که خبر شهادتش را آوردند.

نحوه شهادت
رضا و ۱۴ نفر از دوستانش برای گشت‌زنی به منطقه سردشت رفته بودند که در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله گرفتار شدند. حین درگیری رضا زخمی شد و وقتی دید، همه بچه‌ها زخمی یا شهید شدند، سعی کرد خودش را به بیسیم برساند که اعضای کومله متوجه موضوع شدند و او را محاصره کردند. از او خواستند که به امام‌خمینی (ره) بد و بیراه بگوید؛ اما رضا تا آخرین نفس، مرگ بر کومله گفت. آن‌ها بعد از شکنجه زیاد او و همه هم‌رزمانش را به شهادت رساندند. تنها جانباز افراسیابی از آن حادثه تروریستی جان سالم به در برد. سپس اعضای کومله بالای سر شهدا آمدند و با سرنیزه گلوی آن‌ها را شکافتند. وقتی جنازه رضا را دیدم، سر و گلویش شکافته شده بود.

خبر شهادت
من در خانه مشغول پخت نان بودم که متوجه شدم ماشین بنیاد شهید به طرف خانه پدرشوهرم می‌رود. انگار به قلبم الهام شد که رضا به شهادت رسیده است. با نگرانی سمت خانه پدرشوهرم حرکت کردم. آنقدر حالم بد بود که چندین‌بار زمین خوردم و دوباره بلند شدم. نزدیک خانه رسیدم و صدای شیون را شنیدم. به هر سختی که بود، خودم را به داخل خانه رساندم و متوجه شدم رضا شهید شده است. پیکرش را ۱۲ آذر به جیرفت آوردند. آرتا، نعمتی، چهارگنبد و همسرم همگی اهل جیرفت بودند. مراسم تشییع بسیار باشکوه برگزار شد و رضا را درگلزار شهدای روستایمان به خاک سپردیم. هر زمان در زندگی به مشکل برخوردم، شهید به خوابم آمد. من حضور و کمک‌های همسرم را در زندگیم حس می‌کنم.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *