بهرهمندی از دانش اندک؛ شباهت ترامپ و ولیعهد عربستان
ترامپ و ولیعهد عربستان در وضعیت فکری بسیار مشابهی قرار داشتند. بهرهمندی از دانش اندک باعث میشد این دو به طرز عجیبی با یکدیگر راحت باشند. پس از آن ولیعهد عربستان خودش را به عنوان دوست آمریکا در قلمرو عربستان به جارد کوشنر معرفی کرد، کوشنر به گفته دوستش میگفت: «احساسم مانند این بود که در اولین روز شروع مدرسه با یک دوست خوب آشنا شدهام».
نویسنده در ابتدای کتاب میگوید: «رویدادهایی که من در این صفحات شرح دادهام بر اساس گفتوگوهایی صورت گرفتهاند که در یک دوره زمانی ۱۸ ماهه با رئیس جمهور و بیشتر اعضای ارشد کارکنان او (که تعدادی از آنها چندین بار با من گفتوگو داشتند) و همچنان بسیاری از دیگری افرادی که کارکنان ارشد رئیس جمهور با آنها صحبت کرده بودند، انجام شده است.
در صفحات ۳۰۳ تا ۳۰۸ کتاب «آتش و خشم» - انتشارات تیسا - درباره «سیاست رئیس جمهور آمریکا درباه غرب آسیا» آمده است: ترامپ بر این باور بود که تا روبه راه کردن همه کارها فقط یک برد فاصله دارد و شاید دقیقتر این باشد که بگوییم او تصور میکرد یک برد دیگر تا اعمال فشار مناسب برای رو به راه کردن هر کاری فاصله دارد. این حقیقت که او صد روز نخست وزیر ریاست جمهوریاش را تا حد زیادی هدر داده بود برایش اهمیتی نداشت. او معتقد بود که ممکن است فردی یک روز در رسانهها خوب ظاهر نشود، اما روز بعد به قدری نمایشش چشمگیر باشد که موفقیتی بزرگ برایش حاصل شود.
ترامپ با خشم و عصبانیت میگفت: «کارهای بزرگ! ما به کارهای بزرگ احتیاج داریم. این کار بزرگی نیست، من به کار بزرگ احتیاج دارم. شما اصلا میدانید کار بزرگ چیست؟».
لغو کردن، جایگزین کردن، ایجاد تغییرات زیرساختی و اصلاح مالیاتی واقعی برنامههایی بود که ترامپ قولشان را داده بود و برای اجرایشان به پل رایان اتکا کرده بود، اما اکنون این برنامهها در وضع بسیار بدی قرار داشتند. حالا هر یک از کارکنان ارشد کاخ سفید به این نتیجه رسیده بودند که در وهله نخست نباید لایحه بهداشت و درمان را مقدمه برنامه قانون گذاری قرار میدادند. به هر حال، این ایده پیشنهاد چه کسی بود؟
در حالت طبیعی یک مقام اجرایی باید ابتدا کارهای کوچکتر را انجام دهد و سپس به صورت مرحلهای کارهای بزرگتر را اجرا کند. اما ترامپ علاقه چندانی به کارهای کوچک نشان نمیداد و خیلی زود خسته و بیحوصله میشد.
بسیار خوب، درخاورمیانه باید صلح برقرار میشد.
ترامپ مانند بسیاری از تبلیغاتچیها و کارآفرینان مطبوعاتی بر این باور بود که پیچیدگی و مقررات دست و پاگیر، دشمن هر کاری است و از طرف دیگر، سرهم بندی کردن راهکار مناسبی برای همه کارهاست. از نظر ترامپ یا باید مشکلات را دور زد یا نادیده گرفت؛ و در یک خط مستقیم به سمت چشم انداز مورد نظرحرکت کرد. اگر چنین دیدگاهی به قدرکافی جسورانه یا پرآب وتاب باشد، دیگران را تحت تأثیر قرار میدهد. در این فرمول، همیشه واسطههایی وجود دارند که به شما قول میدهند در سر هم بندی کردن کارها کمکتان کنند و همچنین شرکایی در کار هستند که از بزرگ نمایی شما به نفع خودشان استفاده میکنند.
در چنین موقعیتی ولیعهد ۳۳ ساله سعودی، محمد بن سلمان بن عبدالعزیز آل سعود یا به اختصار MBS، وارد بازی میشود.
بخت خوش آن بود که در معادلات سیاسی عربستان سعودی پادشاه این کشور، پدر MBS، در حال از دست دادن جایگاه حکومتیاش بود؛ به بیان دیگر، اجماع در خاندان سلطنتی آل سعود درمورد نوین کردن ساختار قدرت این کشور رفته رفته قوت میگرفت. ولیعهد عربستان که از حرفهایهای عرصه بازیهای ویدئویی بود، شخصیتی جدید در ساختار حکومت عربستان سعودی به حساب میآمد. او مردی چرب زبان، صریح و متمایل به توسعه بود، شخصیتی جذاب داشت و یک بازیگر بین المللی به حساب میآمد و بیش از اینکه ژست یک شاهزاده کم حرف را به خود بگیرد، خط مشی یک فروشنده زیرک را دنبال میکرد. ولیعهد عربستان منصب اقتصادی کشور را در دست داشت وچشم اندازی از جنس چشم اندازهای ترامپ را برای پیشی گرفتن از اقتصاد دوبی وتنوع بخشیدن به اقتصاد عربستان دنبال میکرد. رسیدن او به قدرت چهره نوینی برای ساختار حکومتی عربستان پدید میآورد. مقام رهبری عربستان تاکنون با ویژگیهایی مانند سن بالا، سنت گرایی، گمنامی نسبی و تفکر جمعی محتاطانه شناخته میشد. از سوی دیگر، خاندان سلطنتی سعودی که طبقه پادشاهان از این خاندان به قدرت میرسید، معمولا با مشخصاتی مانند بی اعتدالی، زرق و برق و بهره مندی از خوشیهای زندگی مدرن دربنادر خارجی شناخته میشدند. در این میان، ولیعهد عربستان شاهزادهای عجول بود که تلاش میکرد از میان شاهزادگان سعودی خودش را به پادشاهی عربستان نزدیکتر کند.
با انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری و در حقیقت با روی کار آمدن شخص ترامپ، رهبری لیبرال جهانی فلج شد. اما در منطقه خاورمیانه شرایط به کلی فرق میکرد. خشونت ودلیل تراشیهای افراطی و مدیریت ریزبینانه باراک اوباما و پیش از آن معامله گرایی و خیانتهای کلینتون راه را برای سیاست زور و عمل گرایی ترامپ باز کرده بود. ترامپ به هیچ وجه حوصله دنباله روی سیاست غیر مسلحانه پس از جنگ سرد را نداشت. او دیدگاهی بسیار سادهتر داشت: چه کسی قدرتش را دارد؟ او را به من معرفی کنید. همچنین ترامپ از یک دیدگاه ساده واساسی پیروی میکرد:«دشمن دشمن من، دوست من است»؛ بنابراین، او اگر یک نقطه مرجع ثابت در خاورمیانه داشت که به پاس آموزش مربی اش مایکل فلین آموخته بود، این بود که ایران کشور بدی است؛ از این رو هر دولتی که در منطقه مخالف ایران بود یک کشور دوست و متحد محسوب میشد.
پس از انتخابات ولیعهد عربستان، با جارد کوشنر ارتباط برقرار کرده بود.
در بحبوحه انتقال قدرت به دونالد ترامپ هیچ فردی که دارای سابقه کار در سیاست خارجه و روابط بین المللی باشد به قدرت نرسید. حتی نامزد جدید وزارت امور خارجه، رکس تیلرسون، تجربه چندانی در سیاست خارجه نداشت؛ بنابر این، وزرای امورخارجه دیگر کشورها که در حالت بلاتکلیفی قرار داشتند به شکلی منطقی داماد رئیس جمهور منتخب را به عنوان یک شخصیت استوار در نظرگرفته بودند. باور عمومی بر این بود که جارد کوشنر در هر شرایطی کنار ترامپ خواهد بود؛ با این حال، برای برخی رژیمهای مشخص به ویژه حکومت خانواده محور آل سعود، جارد کوشنر داماد ترامپ بسیار مطمئنتر از یک شخصیت سیاسی بود. او به خاطر عقایدش به مقام مشخصی منصوب نشده بود.
شکاف مشخصات و روابط سیاست خارجی او بسیار بزرگ و گسترده بود. این شرایط فرصتی مجدد برای دنیا جهت بازسازی روابطش با ایالات متحده فراهم میکرد، یا اگر کشوری میخواست با زبان جدید ترامپ با دنیا گفت و گو کند، این فرصت را مهیا مییافت. در اینجا نقشه راه مشخصی وجود نداشت و فقط نوعی فرصت طلبی کامل و امکان معامله جدید ایجاد شده بود.
همچنین عرصهای جدید برای کشورها جهت استفاده از قدرت افسون وفریب فراهم شده بود چرا که ترامپ با شور و شوق به پیشنهادهای با صرفه واکنش نشان میداد. این سیاست زور و عمل گرایی کیسینجر بود. کیسینجری که از مدتها پیش با ترامپ از طریق دنیای اجتماعی نیویورک آشنا شده بود، و اکنون کوشنر را زیر بال و پر خود گرفته بود.
با پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری بیشتر کشورهای هم پیمان آمریکا و حتی بسیاری از رقبای آن آشفته شده بودند؛ با این حال، برخی کشورها شرایط پیش آمده را یک فرصت میدیدند. روسیه تصور میکرد دیگر حق عبور آزاد از اوکراین وگرجستان را خواهد داشت. همچنین در اوایل روند انتقال قدرت به ترامپ، یک مقام عالی رتبه در دولت ترکیه با سردرگمی با یک تاجر سرشناس آمریکایی ارتباط برقرار کرد تا بپرسد آیا ترکیه میتواند با اعمال فشار بر آمریکا خواهان خروج نظامیان آمریکایی از این کشور شود، یا با پیشکش کردن یک هتل با موقعیت دلخواه درتنگه بسفر به رئیس جمهور جدید این خواسته ترکها محقق میشود؟
بین خانواده ترامپ و ولیعهد عربستان یک وجه مشترک جالب وجود داشت. ولیعهد عربستان مانند همه مقامات حکومتی عربستان، عملا هیچ تحصیلاتی در خارج از قلمرو عربستان سعودی کسب نکرده بود. این موضوع در گذشته برای محدود کردن گزینههای عربستان سعودی مثمر ثمر واقع شده بود، زیرا هیچ کس در این کشورآمادگی نداشت که با اطمینان به سراغ کشف تواناییهای فکری جدید برود. در نتیجه، همه شخصیتهای سیاسی این کشور بسیار محتاط بودند که مبادا کسی تلاش کند آنها را به تفکر درباره ایجاد تغییرات وا دارد. اما ترامپ و ولیعهد عربستان در وضعیت فکری بسیار مشابهی قرار داشتند. بهره مندی از دانش اندک باعث میشد این دو به طرز عجیبی با یکدیگر راحت باشند. پس از آن ولیعهد عربستان خودش را به عنوان دوست آمریکا در قلمرو عربستان به جارد کوشنر معرفی کرد، کوشنر به گفته دوستش میگفت: «احساسم مانند این بود که در اولین روز شروع مدرسه با یک دوست خوب آشنا شدهام».
دونالد ترامپ پس از به قدرت رسیدن خیلی سریع فرضیات قبلیاش را درباره خاورمیانه فراموش کرد و طرز فکر جدید او درمورد خاورمیانه این گونه بود که اساساً چهار بازیگر اصلی در این منطقه حضور دارند: اسرائیل، مصر، عربستان سعودی و ایران. سه کشور نخست میتوانند علیه چهارمی با هم متحد شوند. همچنین مصر و عربستان سعودی با توجه به خواستههایشان در قبال ایران و هر خواسته دیگری که به ضرر منافع ایالات متحده نیست میتوانند به فلسطینیان فشار بیاورند و آنها را وادار به مذاکره کنند.
این راهبرد جدید نشان دهنده آمیزهای از افکار نگران کننده بود. این افکار شامل نگرانیهایی متفاوت میشد: انزواطلبی بانون (صلح در همه جا برقرار باشد و از مداخله در امور بین المللی پرهیز شود)؛ نگرش ایران ستیز فلین (در سراسر دنیا خیانت و سمیت هیچ کسی مانند روحانیت نیست)؛ و نگرش جارد کوشنر در پیروی از کیسینجر (نه به این معنا که کوشنر دیدگاه شخصی نداشته باشد بلکه بیشتر از روی احساس وظیفه از توصیههای کیسینجر در ۹۴ سال پیروی میکرد).
اما نکته اساسی در خصوص راهبرد مورد بحث این بود که سه حکمران پیشین خاورمیانه را درست نشناخته بودند. واقعا نمیشد در این باره گزافه گویی کرد که کابینه ترامپ تا چه اندازه از اینکه از طرز فکر معمول پیروی کند احساس حقارت میکرد؛ از این رو، آنها تصمیم گرفتند از یک اصل عملیاتی جدید پیروی کنند: پیگیری راهبردهایی که در خلاف جهت راهبردهای دولتهای قبل بودند (دولت اوباما و جریانهای نومحافظه کار دردولت بوش). به این ترتیب رفتارها، اندیشهها، نگرشها و حتی به نوعی سوابق، تحصیلات و پایگاه اجتماعی دولتمردان قبلی همگی مورد تردید بود. گذشته از این تیم ترامپ به خود لازم نمیدید به اندازه دولتهای قبلی راجع به مسائل گوناگون اطلاعات داشته باشد، بلکه فقط مهم این بود که اقدامات دولت ترامپ متفاوت با اقدامات دولتهای قبل باشد.
سیاست خارجی در دولت گذشته مبتنی بر ایده اختلاف مختصر بود: «دولتمردان آمریکایی درحالی که با یک جبر چند جانبه و در بردارنده انواع تهدید، منفعت، انگیزه، معامله و روابط رو به تکامل مواجه بودند، میکوشیدند به یک آینده متعادل دست بیابند.» حال، سیاست خارجه جدید آمریکا و دکترین موثر دونالد ترامپ این بود که عناصر صحنه را به سه دسته کاهش دهد: قدرتهایی که آمریکا میتوانست با آنها همکاری کند؛ قدرتهایی که آمریکا نمیتوانست با آنها همکاری کند؛ و کشورهایی که دارای قدرت کافی نبودند و آمریکا میتوانست از آنها چشم پوشی کرده یا قربانیشان کند. اینها عناصر جنگ سرد بودند. در حقیقت نگرش گستردهتر ترامپ این بود که در طول جنگ سرد دو عامل زمان وشرایط، به ایالات متحده بزرگترین مزیت جهانیاش را داد. در این دوره آمریکا در اوج قدرت و اقتدارش به سر میبرد.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *