احسانی که سلحشورانه دل شکسته مادر را به دست آورد/ سلحشور از بی پولی تا مدیریت بزرگترین شرکت بیمه عمر
احسان یک خواهر دارد که 3 سال بزرگتر از اوست و خواهر کوچکش سال ۷۲ به دنیا آمد. در دوران کودکی زندگی آنها همه شرایط رفاهی فراهم نبود و از نظر مالی به جهت شغل پدر در مضیقه بودند.
رویاهای بزرگ و کمال هر چیز را خواستن از ویژگیهای مهمان این قسمت برنامه "ماه عسل" بود. مصداق رویایی ذهن، پول و دارایی سلحشور سریال کت جادویی بود بنابراین احسان نیز از جیبهایش پول خارج میکرد و فکر میکرد تمام نمیشود.
او فردی درسخوان و بازیگوش بود و به قول معلمان او مانند ویروس بود که همه را با بازیگوشی مشغول میکرد و خودش نمره خوب میگرفت. مهمان این قسمت برنامه ماه عسل از علاقهاش به پزشکی گفت و این که به درس برای دستیابی به ثروت علاقمند بود.
آخرین تصویری که او از پدرش یادش بود چهره پدر از پشت شیشه بیمارستان الزهرا بود. خانوادهاش سرطان پدر را از او پنهان می کنند اما او کلمه سرطان را از زبان آن ها می شنود. دکتر پدرش ۵ میلیون برای درمان پدرش می خواهد اما ان ها پولی نداشتند. داروهای سرطان گران بود و پدرش زمین گیر شد و در سال ۸۳ فوت کرد.
علیخانی با تاکید بر این که درمان بیماری سرطان الزاما با آن عمل ممکن نبود و شاید هم بود.
پدرش در روز تولد امام رضا(ع) از دنیا رفت. و شب تولد مادرش تا صبح روی سر پدر بود و با دیدن حرم امام رضا از تلویزون برای حال او دعا می کرد. او به دلیل عجله به مدرسه رفت و در مدرسه مدیر او را فراخواند و به دم خانه رفتند که متوجه شد پدرش فوت کرده است و این حسرت که دست پدرش را قبل از رفتن به مدرسه نبوسید در وجودش ماند.
تک پسر بودن در خانواده باعث شد تا او تلاش کند تا خانواده جای خالی پد را حس نکنند. کار او سخت بود و حس می کرد تنها حامی خانواده اش است. بنابراین تصمیم گرفت علوم تجربی نخواند و به سمت رشته فنی حرفه ای رفت و در این رشته مشغول شد تا زودتر به کار و حمایت از خانواده مشغول شود.
مشغول به تحصیل در رشته کامپیوتر شد و پس از پایان سوم هنردستان و در ۱۸ سالگی کل پس انداز او شد ۵ میلیون که در مقطعی برای درمان پدر نیاز داشتند. ار دی سیز مدل ۷۹ را می خرد و به مسافرکشی مشغول می شود. پس از مدتی به پیشنهاد دوستش در یکی از روستاهای اصفهان ساندویچی می زند و همزمان مسافرکشی می کند.
بعد از قبولی در دانشگاه دولتی شهرکرد به دلیل نداشتن پول در ورود به دانشگاه دچار مشکل بود.
با مادرش دعوایش شد و از خانه بیرون زد. او پنهانی سیگار می کشید و زمانی که خواست سیگار بخرد یکی از دوستان همکلاسی را در ماشینی مدل بالا می بیند و با هم به گفت و گو می نشینند. دوستش دلیل پریشانی اش را می پرسد و نیازش به پول را بیان می کند. دوستش با بیان این جمله که من از دوست می پرسم چقدر نه چرا؟ و از داشبورد به او پول می دهد.
او وارد دانشگاه می شود و به دنبال چرایی کار دوستش می گردد و او جواب می دهد که در کار سرمایه گذاری در ملک و املاک است. او با فروش ماشینش سرمایه اش را به دوستش سپرد و پس از مدتی دوستش گفت پول بیشتر بگذار تا سود بیشتر نصیبت شوند. با اصرار او مادرش پس از مدتها رضایت به فروش خانه شان داد که کل دارایی بود.
پس از مدتی متوجه می شود کار دوستش نمی گردد و پولی به او نمی دهد و تلفنش هم خاموش است و تا امروز که در برنامه ماه عسل حضور دارد از کجا بودن او خبر ندارد.
پس از مدتی احضاریه ای برای آن ها می اید که اسم ۵ نفر از جمله او و دوستش در آن هستند. او باید ۱۰۰ میلیون وثیقه می گذاشت تا ازاد باشد اما نداشت و بازداشت و زندانی شد.
سلحشور قبل از این که به زندان رود نامزد داشت و به تازگی نامزد کرده بود.
نامزدش به احسان اطمینان داشت به ویژه که خانواده در کنارش بودند و می دیدند کلاهبردار نیست. خواهرش نیز از اطمینان و همراهی با او در همه تصمیم ها با وجود سه سال بالاتر از او گفت.
سلحشور در اولین جلسه بازپرسی متوجه شد که نمی تواند از حقش دفاع کند. او در یکی از جلسات و برخوردی که با او شد به شدت شکست و تصمیم گرفت رشته حقوق بخواند.
احسان و مادرش معتقد بودند خدا به آن ها کمک کرده و در سختی ها همراه آن ها است.
او از مادرش می خواهد که کتاب انسان در جست و جوی معنا را برایش بیاورد تا بخواند. در زندان به دنبال خواندن کتاب می رود و می خواند.
در زندان یک امتحان می دهد و به حفظ کردن دیوان حافظ می پردازد. مادر احسان دعا می کند که هیچ مادر فرزندش را در زندان نبیند و امید در زندگی هیچوقت نباید از دست رود.
وقتی از زندان بیرون می آید شروع به خواندن درس کرد و در دانشگاه قبول شد. مجبور شد تلویزین خانه را بفروشد.
سلحشور طعنه ای که از خانواده می شنید این بود که او ارث پدرشان را خورده است. بنابراین با شنیدن این طعنه از خانه بیرون می زند.
مادر با نامزد احسان صحبت می کند که اگر خواستگاری دارد ازدواج کند اما او از تصمیم جدی احسان و خودش یعنی ازدواج می گوید.
سلحشور از تغییر طرز تفکر و چگونگی تغییر زندگی گفت. این که در کنار درس کار هم می کرد. ۶ اسفند از زندان خارج می شود و ۹ اسفند به تهران می آید و به بازاریابی بیمه عمر کار خود را شروع کرد. در نهایت ۶ نفر از دوستانش به او اعتماد کردندو تصمیم گرفتند تا بزرگترین شرکت بیمه ای عمر کشور را تشکیل دهند. در کنار کار کارشناسی و کارشناسی ارشد را خواند. او رسالتش را که همانا از بین بردن فقر بود پیدا کرد تا هیچ بچه ای به دلیل نداشتن پول پدرش را از دست ندهد.
آرزوی او دیدن برق چشمان مادرش بود که بگوید به او افتخار میکند.
سلحشور از مادرش بابت کارهایی که کرد عذرخواهی کرد و مادرش در چشمان او نگاه کرد و به او گفت که افتخارش است.
هم بندی احسان در زندان در استودیو حاضر شد و از امیدواری سلحشور در زندان که همیشگی بود گفت.
احسان در پایان امید به آینده را رمز موفقیت خود دانست و برنامه قولنامه خانه ای را که برای مادرس خرید به او اهدا کرد. خانه ای که خانواده از خرید آن بی خبر بودند و از شوق اشک ریختند.