چند ترکش ریز به ما خورد تا یادگاری بمونه
آماده حرکت شدیم که از دور صدایی آمد. اسلحهها را مسلح کردیم و نشستیم. چند لحظه بعد از صداها متوجه شدیم که ابراهیم و جواد هستند. خوشحالی در چهره همه موج میزد. با کمک بچههای تازه نفس به کمکشان رفتیم.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *