صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

تسویه حساب با دختران دانشجو در فضای مجازی پایان درگیری خیابانی/ دستگیری مردی که مشکوک به آتش زدن همسرش است/ گفتگوی جنجالی با دختری که ب عید قربانی اسیدپاشی نامزدش شد

۲۱ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۰:۳۰:۲۹
کد خبر: ۴۱۰۹۴۰
در بسته اخبار حوادث امشب مطالب متنوعی از جمله تسویه حساب با دختران دانشجو در فضای مجازی پایان درگیری خیابانی، دستگیری مردی که مشکوک به آتش زدن همسرش است و گفتگوی جنجالی با دختری که ب عید قربانی اسیدپاشی نامزدش شد می خوانیم.

به گزارش گروه فضای مجازی ، در بسته اخبار حوادث امشب مطالب متنوعی از جمله تسویه حساب با دختران دانشجو در فضای مجازی پایان درگیری خیابانی، دستگیری مردی که مشکوک به آتش زدن همسرش است و گفتگوی جنجالی با دختری که ب عید قربانی اسیدپاشی نامزدش شد می خوانیم.

 

مرد خشمگين دخترش را به آتش كشيد

میزان  نوشت: مرد خشمگین در اسلامشهر دخترش را آتش زد و موجب مرگ او شد.

شب گذشته وقوع آتش سوزی در شهرک واوان به اتش نشانی و پلیس اسلامشهر اعلام شد. با حضور ماموران کلانتری 12 اسلامشهر در محل مشخص شد خانه عمدی به آتش کشیده شده و در جریان آن مرد 37 ساله و دختر بچه اش به شدت دچار سوختگی شده و به بیمارستان منتقل شده اند. با اطفای حریق ماموران به بیمارستان اعزام شدند.

مرد جوان در تحقیقات اولیه با اعلام اینکه خانه را خودش به آتش کشیده است، مدعی شد چند وقتی است با همسرش دچار اختلاف شده و به همین دلیل امشب با بنزین خانه را را به آتش کشیده است.

در حالی که تحقیقات در این باره ادامه داشت،مسئولان بیمارستان اعلام کردند دختربچه به علت شدت سوختگی جان خود را از دست داده است.

 

شوهر در مرگ‌مرموز همسرش در آتش‌سوزی، خود را بی‌گناه می‌داند/ بازپرس اورا به اتهام قتل‌عمد زندانی کرد

ایران نوشت: ساعت 10 و 30 دقیقه 22 بهمن 95 مأموران پلیس در جریان آتش‌سوزی خانه‌ای دریکی ازمحله‌های شهرستان ساوجبلاغ -استان البرز-قرار گرفتند.

 آنها پس از حضور در محل حادثه با مرد جوانی روبه‌رو شدند که دستها و پاهایش سوخته بود و امدادگران اورژانس نیز ازطریق بالگرد، همسرنیمه جان وی را به بیمارستان منتقل کردند. اما اوکه به خاطرشدت صدمات قادر به حرف زدن نبود، ساعتی بعد بر اثر نارسایی قلبی-تنفسی جان باخت.

همزمان با مرگ سحر، پدرش با اعلام شکایت از داماد خود خواستار بازداشت وی شد و گفت: «دخترم وشوهرش از مدت‌ها قبل با هم اختلاف داشتند و این اواخر دامادم به مدت یک ماه همسر و فرزندانش را رها کرده و رفته بود. 2 روز پیش او به خانه‌اش برگشت که فکر کردیم زندگی‌شان به آرامش رسیده است. اما این ماجرا اتفاق افتاد. وقتی از همسایه‌ها پرس و جو کردیم، متوجه شدیم زمان آتش‌سوزی نوه هایم داخل خودروی پدرشان بوده‌اند و دخترم در حالی می‌سوخته که در ورودی خانه قفل بوده و او نتوانسته خودش را نجات بدهد. همچنین همسایه‌ها گفتند قبل از آتش‌سوزی صدای مشاجره شدید دختر و دامادم را شنیده‌اند.وی با ناراحتی ادامه داد: دامادم ادعا می‌کند بخاری آتش گرفته است اما من که وارد اتاق شدم بخاری سالم بود و یک گالن بنزین به‌چشمم خورد. به همین دلیل اطمینان دارم که او با آتش‌سوزی عمدی دخترم راکشته است.»

با طرح این شکایت بازپرس شعبه اول دادسرای هشتگرد دستور بازداشت و بازجویی از همسر سحر را صادر کرد. وی که در این حادثه مصدوم شده بود گفت: «صبح زود نان خریدم و وارد خانه شدم. بعد هم از همسرم خواستم آماده شود تا به میهمانی برویم. پسرم داخل خودرو منتظرمان بود و دختر 5 ماهه‌ام را لای پتو پیچیدم و داخل ماشین گذاشتم. همسرم در حال آماده شدن بود و به طبقه بالا رفت. اما ناگهان فریاد کشید.چراکه پرده آتش گرفته و روی همسرم افتاده بود. او را در پتویی پیچیدم و از خانه بیرون آوردم که دستهایم سوخت.

با اعتراف‌های مبهم مرد جوان، بازپرس پرونده از کارشناس‌های آتش‌نشانی هشتگرد خواست تا درخصوص وضعیت محل حادثه و دلایل ایجاد حریق اظهارنظر کند. گزارش کارشناسی حاکی از آن بود که هنگام آتش‌سوزی، همه درها و پنجره‌ها بسته بوده و سالم ماندن شیشه‌ها نشانگر آن است که انفجاری در محل حریق رخ نداده است. با بررسی دقیق بخاری گازی هیچگونه نشت یا سوختگی به‌چشم نخورد ومشخص شد سیستم برق نیز اتصالی نداشته است. آتش‌سوزی خود به خود نبوده و سوختن فرش و پرده با مواد سریع الاشتعال و از 2 کانون متفاوت بوده است که این دلایل حاکی از ایجاد حریق عمدی توسط فرد دیگری است و حریق به‌صورت غیرطبیعی گسترش یافته است.

بازپرس پرونده با دریافت این گزارش شوهر سحر را به اتهام قتل عمد با ایجاد حریق عمدی تحت بازجویی قرارداد وبه اوتفهیم اتهام کرد و از وی خواست به روشنی توضیح دهد که چرا در زمان حادثه 2 فرزندش را داخل خودرو که دورتر از خانه‌اش پارک شده بود گذاشته و در حیاط و ورودی اتاق قفل بوده است؟

متهم نیز بار دیگر به تکرار اظهارات قبلی‌اش پرداخت و منکر هرگونه نقشی در سوختن سحر شد.« بچه‌ها را داخل ماشین گذاشتم تا به همسرم کمک کنم زودتر آماده شود. اما او عادت داشت وقتی در خانه تنها می‌ماند همه درها را قفل کند و هیچ عمدی در کار نبود. نگهداری بنزین در خانه‌ام نیز برای تهیه کباب بود و ربطی به این ماجرا ندارد.»

با وجود انکارهای متهم، بازپرس پرونده وی را در قتل عمد همسرش مجرم شناخت و با قرار بازداشت موقف روانه زندان کرد. همچنین پدر سحر به‌عنوان قیم نوه‌هایش خواستار قصاص نفس و مجازات قانونی دامادش شد.

با صدور کیفرخواست، پرونده برای محاکمه و صدور حکم قانونی روی میز هیأت قضایی شعبه اول دادگاه کیفری یک کرج به ریاست قاضی هدایت رنجبر قرار گرفت و دستور تشکیل پرونده شخصیتی متهم پیش از برگزاری دادگاه علنی صادر شد.قراراست پس ازاعلام نظریه پزشکی قانونی درباره سلامت روانی متهم، محاکمه اوبرگزارشود.

 

 

سارقان برای فرار شاهرگ سرباز را بریدند

میزان نوشت: سارقان برای فرار از دست مامور پلیس، شاهرگ او را بردیدند.

یکشنبه شب سرباز پلیس آگاهی کرمان حین انتقال دو سارق مورد حمله انها قرار گرفت. دو سارق حرفه ای با سلاح سرد سرباز پلیس را از ناحیه شاهرگ گردن مجروح کردند و از محل فرار کردند.

با انتقال سرباز مجروح به بیمارستان تلاش برای نجات جان او آغاز شد. همچنین تحقیقات برای شناسایی سارقان فراری آغاز شد.

سرانجام ساعتی بعد دو سارق که اهل کرمان بودند، شناسایی و بار دیگر دستگیر شدند.

گفتنی است تلاش پزشکان برای بهبود حال سرباز  محمد سعید دهقان  اناریجوان ادامه دارد.

 

 

مصاحبه با معصومه ۲۶ساله که خواستگارش شب عید به صورتش اسید پاشید

روزنامه شهروند نوشت: یک زن گرفتار اسیدپاشی شده و روزهای سختی را در پیش دارد. او یک‌ماه گذشته را روی تخت بیمارستان سینای شهر تبریز گذرانده، صورتش را هنوز ندیده، شب‌ها مدام کابوس آن روز را می‌بیند و از بقیه می‌خواهد که صورتش را به او برگردانند.

 «معصومه جلیل پور» با حال روحی بسیار بد اما با حوصله پاسخ سوال‌ها را داد

چند سالتان است و تحصیلاتتان چیست؟

٢٦سالم است، متولد ‌سال ٧١ و دیپلم دارم.

 

با محمد از چه زمانی و کجا آشنا شدید؟

ما در اینستاگرام با هم آشنا شدیم. ارتباط خیلی زیادی نیز با هم نداشتیم، چون من سالن آرایشگاه داشتم و از صبح تا شب کار می‌کردم. قبل از این هم یک ازدواج ناموفق داشتم و چون همسرم خلافکار بود از او جدا شدم و دیگر هم قصد ازدواج نداشتم. محمد از اینستاگرام به من گیر داده بود و دست برنمی‌داشت، بعدش چندباری یکدیگر را دیدیم. در دو ماه آخر او ول‌کن نبود، آدرس سالنم را در اینستاگرام گذاشته بودم، او دیده بود و هر روز می‌آمد دم در آرایشگاه.

 

چه حرف‌هایی می‌زد؟

می‌گفت من خیلی دوستت دارم، خودم می‌آورم و می‌برمت، می‌خواهم با تو ازدواج کنم و این حرف‌ها. بعدش بین حرف‌هایش گفت که پدرش آشپزخانه تهیه موادمخدر دارد و... من هم قبلش به خانواده‌ام گفته بودم که او من را می‌خواهد و دست از سرم برنمی‌دارد.

 

مدت آشنایی‌تان چندماه شد؟

شش‌ماه بود که به من پیام می‌داد و دو ماه بود که بیشتر همدیگر را می‌دیدیم، آن هم به این دلیل که او ول‌کن نبود. همه از من سوال می‌کردند که او کیست و من هم می‌گفتم خواستگار است و داریم با هم آشنا می‌شویم. بعد او گفت پدرم خلافکار است، ولی من با او کاری ندارم و من هم باور کردم، تا این‌که یک‌ماه پیش به برادرم گفتم این پسر ول‌کن من نیست و می‌خواهد با من ازدواج کند و از او خواستم درباره‌اش تحقیق کنند، اما بعد متوجه شدم که هم‌محله‌ای‌های او گفته‌اند محمد از پدرش بدتر است، از همسرش جدا شده و قبل از آن به او خیانت کرده است. گفتند او زورگیر و خفت‌گیر است. یک‌روز قبل از این اتفاق او آمد دنبالم تا با هم حرف بزنیم.

 

یعنی دقیقا چه روزی؟

این اتفاق روز ٢٨ اسفند برای من افتاد و روز قبلش یعنی ٢٧اسفند آمد به دیدنم. من همین‌طوری با چادر پایین رفتم، چون نمی‌خواستم با او بیرون بروم. بهش گفتم محمد من نمی‌خواهم و نمی‌توانم با تو ازدواج کنم، چون یک‌بار در زندگی‌ام شکست خورده‌ام و نمی‌توانم این‌طوری ادامه دهم، دست از سرم بردار. همان‌جا به دو زن که فاحشه بودند، زنگ زد و بعدش به من گفت تو فکر کردی زن برای من کم است؟ دوروبرم پر است، اما من تو را دوست دارم و می‌خواهم با تو باشم. من هم گفتم اصلا از این به بعد به رویت هم نگاه نمی‌کنم، تو که الان جلوی من به زن‌های دیگر زنگ می‌زنی، بعد از ازدواج می‌خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی‌خواستم. بعدش من را برگرداند خانه.

 

و بیست‌وهشتم اسفند ماجرا از کجاشروع شد؟

آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می‌روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی خواهش کرد که بروم و جوابش را بدهم. من رفتم نزدیکتر ولی سوار ماشین نشدم، او در ماشین را باز کرد و از موهایم من را کشید داخل. خانه ما نزدیک بزرگراه پاسداران است، او من را به بزرگراه برد، یک دور هم زد و هی می‌گفت تو هرچی بخوای من همان می‌شوم و تو را به خدا من را ول نکن. من گفتم نه و دست از سرم بردار. بعد کنار بزرگراه ماشین را نگه داشت و یک قمه درآورد، موهایم را گرفت و گفت سرت را می‌برم. من تقلا کردم که قمه را به من نزند و در آخر قمه را زد به دستم و دو انگشتم را برید. من التماس می‌کردم که کاری با من نداشته باش و بعد قمه را انداخت و از زیر صندلی من یک بطری یک لیتری برداشت، صندلی‌ام را خواباند و روی سینه‌ام نشست. من اول فکر کردم آب است و فکر نمی‌کردم اسید باشد. او همه اسید را روی صورت و بدنم ریخت و با پایش من را بیرون ماشین پرت و فرار کرد. من حدود ٢٠دقیقه کنار اتوبان افتاده بودم و می‌سوختم. همه جایم می‌سوخت تا این‌که مردم کم‌کم جمع شدند و آب رویم ریختند. بعد هم به اورژانس زنگ زدند و من را به بیمارستان بردند. چشم‌هایم خیلی تار می‌دید و بدنم می‌سوخت. الان هم قیافه‌ام را کلا از دست داده‌ام. (گریه) مدام یاد این می‌افتم که اسید لباس‌هایم را سوزانده بود و من لخت کنار خیابان افتاده بودم، آبرویم رفت. همه جمع شده بودند و از من فیلم می‌گرفتند.

 

آن موقع که با او آشنا شده بودید، حس خودتان چطور بود؟ دوستش داشتید؟

او من را خیلی دوست داشت، ولی چون یک‌بار در زندگی‌ام شکست خورده بودم، نمی‌توانستم به هرکسی اعتماد کنم. چون او خیلی بهم محبت می‌کرد، بهش عادت کرده بودم، اما نه این‌طور که اگر نباشد بمیرم یا خیلی دوستش داشته باشم. او ول‌کن من نبود و مدام هم تهدیدم می‌کرد؛ مثلا من به شوخی به او می‌گفتم یک‌روز با تو نباشم چه کار می‌کنی و او هم می‌گفت بلایی سرت می‌آورم که هیچ‌کس به رویت نگاه هم نکند. من فکر می‌کردم شوخی می‌کند.

 

اصلا فکرش را هم نمی‌کردید که منظورش اسید باشد؟

اصلا فکرم هم به آن سمت نمی‌رفت، چون بعدش مدام می‌گفت من حاضرم بمیرم، ولی به پای تو سنگ هم نخورد. با این حرف‌هایی که می‌زد انتظارش را نداشتم که این کار را بکند.

 

از ماجرای دستگیری محمد خبری دارید؟ آن‌طور که اطلاع دارم الان در زندان تبریز است.

بله. آن روز که آمده بود بیمارستان و داد زده بود که می‌خواهم معصومه را بکشم و نمی‌خواهم زنده بماند، فرار کرده بود. قبلش هم زنگ زده بود به مادرم و گفته بود دخترت را کشتم، بروید پیدایش کنید. مادر من فشارخون و دیابت دارد و کم مانده بود سکته کند. بعدش آنها من را پیدا کردند. تا یکی دو روز بعدش او به برادرم زنگ می‌زد و تهدید می‌کرد، می‌گفت همه‌تان را می‌کشم تا این‌که خطش را ردیابی و دستگیرش کردند.

 

حستان الان نسبت به محمد چطور است؟ دلتان می‌خواهد مجازاتش کنید یا او را ببخشید؟

من آدمم، هیچ‌وقت آزارم به یک مورچه هم نرسیده است، هیچ‌وقت دلم نمی‌آید کسی را اذیت کنم. نمی‌توانم کسی را که سالم است و جان در بدن دارد، مجازات کنم. من فقط می‌خواهم با او قانونی برخورد شود، می‌خواهم عدالت

 اجرا شود.

 

خب قانون می‌گوید که او باید قصاص شود، یعنی کاری را که او با شما کرده، شما هم با او بکنید. این کار را انجام می‌دهید؟

نمی‌دانم، من الان به این فکر نمی‌کنم. هرشب کابوس و آن صحنه را در خواب می‌بینم و بیدار می‌شوم. چشم‌هایم را عمل کرده‌اند و فعلا نمی‌بینم. صورت، بدن و دست‌هایم نابود شده است. هنوز به این فکر نکرده‌ام که می‌توانم مثلا به صورت او اسید بپاشم یا نه.

  این مسلم است که نمی‌توانم او را ببخشم، قطعا نمی‌بخشم. بخشیدن من چه فایده‌ای دارد؟ چی را به من برمی‌گرداند؟ شما بیایید من را ببینید، هر روز من را می‌برند پوست از سروصورتم می‌کَنند و کلی درد می‌کشم. چی را می‌خواهد به من برگرداند؟

 

خواهرتان می‌گفتند قبل از این‌که این اتفاق برایتان بیفتد از صورتتان خیلی راضی بودید و حس خوبی به قیافه‌تان داشتید.

بله. عکس‌های قبل از اسیدپاشی را ببینید، من از صورتم راضی بودم، الان نه از موهای بلندم و نه پوست سروصورتم چیزی نمانده. قبل از این اتفاق خودم را در آینه نگاه می‌کردم و به خدا می‌گفتم شکرت که من آن‌قدر صورت قشنگی دارم.

 

از مسئولان دولتی یا قضائی درخواستی دارید؟

من فقط می‌خواهم عدالت اجرا ‌شود. من صورتم را می‌خواهم، می‌خواهم که صورتم را به من برگردانند. من نمی‌توانم اینطوری زندگی کنم. اگر من را ببینید می‌فهمید چه می‌گویم. می‌خواهم به وضعیتم رسیدگی کنند. این آقا هنوز زنگ می‌زند و تهدید می‌کند، می‌گوید من پول دارم و خانواده‌ام آشنا و پول دارند و فلان و بهمان می‌کنیم؛ ولی ما آنطوری نیستیم، ما یک خانواده ساده و معمولی هستیم. برادرم کارگر ساده است و من هم سالن آرایشگاه دارم که خرجمان را از آن درمی‌آوردیم. خانه‌مان کوچک و اجاره‌ای است. اگر عدالتی است باید برای من اجرا شود. هر روز گریه می‌کنم و دکترها آرامبخش می‌زنند. می‌گویند افسرده شده‌ام. هر دو روز یک‌بار من را به اتاق عمل می‌برند و پوستم را می‌سابند. پدرم درآمده است، هر روز می‌میرم و زنده می‌شوم. مادرم هر روز آب می‌شود.

 

پدرتان فوت کرده است؟

بله ٩‌سال پیش فوت کرد.

 

موقع ازدواج اولت چندسالت بود؟

١٦ساله بودم.

 

چرا آن‌قدر زود ازدواج کردید؟

اجباری بود. او دوست سربازی برادرم بود، بعد از این‌که پدرم فوت کرد به خانه‌مان رفت‌وآمد داشت و خواستگاری کرد. من رد کردم ولی چون برادرم اصرار کرد ازدواج کردیم. آنها نگذاشتند نامزد بمانیم، بعد از عقدمان رفته بودم خانه خواهرش که نگذاشتند به خانه برگردم. دیگر چندماه با او زندگی کردم تا این‌که فهمیدم خلافکار است و از او جدا شدم. او را هم دستگیر کردند و ١٢‌سال زندانی به او دادند.

 

زنی که پلیس را سر کار گذاشت/ دختر گم‌شده او که بود؟

روزنامه جام جم نوشت:هفته گذشته زنی میانسال در حالی که به پهنای صورت اشک می‌ریخت، وارد اتاق بازپرسی دادسرای تهران شد. او فریاد می‌زد دخترم «جسیکا» را ربوده‌اند، شما را به خدا او را نجات دهید. دخترم بدون من نمی‌تواند زندگی کند و من از دوری او می‌میرم.

وی به بازپرس پرونده گفت: من و دخترم سوار خودروی پژو ام شدیم تا برای خرید بیرون برویم. خودرویم را مقابل بوستانی در شهرک غرب پارک کردم و برای خرید به فروشگاه رفتم. بعد از خرید زمانی که سمت خودرویم بازگشتم، دیدم خبری از دخترم «جسیکا» نیست. گفتم شاید او از خودرویم که روشن بوده پیاده شده و در بوستان برای خودش بازی می‌کند.

شاکی ادامه داد: وارد بوستان شدم و همه جا را جست‌وجو کردم، اما ردی از دخترم نبود. حتی از نگهبان پارک سراغ «جسیکا» را گرفتم اما او دخترم را ندیده بود. در انتهای بوستان کلاه دخترم افتاده بود. همین باعث شد مطمئن شوم او را ربوده‌اند. محله‌های اطراف را هم جست‌وجو کردم، اما ردی از دخترم و افرادی که او را ربوده بودند به دست نیامد. او تنها مونسم در زندگی است و اگر بلایی سرش بیاید من هم زنده نمی‌مانم.

با توجه به شکایت این زن، بازپرس پرونده از زن میانسال خواست برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی برود و عکس دختر ربوده شده‌اش را برای یافتن وی در اختیار ماموران قرار دهد. در این مرحله شاکی با حضور در پلیس آگاهی اظهاراتی را که در دادسرا مطرح کرده بود دوباره بازگو کرد، اما فراموش کرده بود عکس جسیکا را در اختیار پلیس قرار دهد و قرارشد روز بعد عکس او را تحویل ماموران دهد.

ماموران با اطلاعاتی که از شاکی در ارتباط با محل ربایش دخترش به دست آورده بودند، برای ادامه تحقیقات در بوستان مورد نظر حاضر شدندکه بعد از پرس‌و‌جو از افراد حاضر در آنجا و نگهبان بوستان معلوم شد آنها نمی‌دانند چطور دختر شاکی ربوده شده و فقط با دیدن این زن و شنیدن صدای کمک خواهی او متوجه شده اند دختر او را از داخل خودرو ربوده‌اند.

با جمع بندی این اطلاعات ماموران در جست‌وجوی آدم‌رباها و نجات دختر ربوده شده بودند تا این که روز بعد زن میانسال دوباره در پلیس آگاهی حاضر شد و عکس سگی را روی میز قرار داد و مدعی شد این جسیکاست.

در این هنگام ماموران متوجه شدند دختر خردسالی ربوده نشده بلکه یک قلاده سگ که متعلق به شاکی بوده از داخل خودرویش ربوده شده است.

ماموران دوباره به تحقیق از این زن پرداختند که وی به افسر تحقیق گفت: من این سگ را زمانی که کوچک بود پنج میلیون تومان خریدم. تنها بودم و مثل فرزندم از او نگهداری کردم. سگم مونس و همدم من بود و لحظه‌ای مرا تنها نمی‌گذاشت. هر‌جا که می‌رفتم او با من همراه بود. آن روز که برای خرید رفتیم او را داخل خودرویم گذاشتم و زمانی که بازگشتم متوجه شدم جسیکا ربوده شده است.

وی افزود: این سگ برایم خیلی ارزشمند بود و مثل دخترم بود. ربوده شدن او باعث شد که من از نظر روحی دچار مشکل شوم. اگر او پیدا نشود من از غصه دوری او بیمار می‌شوم.

زمانی که معلوم شد آدم‌ربایی در کار نبوده است، پرونده با نبود صلاحیت رسیدگی به دادسرای ناحیه 2 تهران ارسال شد. پلیس همچنان در جست‌‌

وجوی سگ ربوده شده و دستگیری عاملان دزدیدن آن هستند.

 

 

تسویه حساب با دختران دانشجو در فضای مجازی پایان درگیری خیابانی

میزان نوشت: رئیس پلیس فتا استان اردبیل گفت: سه دختر که در یکی از شبکه‌های اجتماعی اقدام به نشر اکاذیب و توهین به سه دانشجو دختر کرده بودند، توسط پلیس فتا دستگیر شدند.

سرگرد علی قهرمان طالع از شناسایی و دستگیری سه  دختر متهم که پس از درگیری در خیابان اقدام به هتک حیثیت و نشراکاذیب در شبکه اجتماعی کرده بودند خبر داد و اظهار کرد: در پی مراجعه سه دانشجو دختر و ارائه مرجوعه قضایی مبنی بر اینکه فرد یا افرادی در یکی از شبکه‌های اجتماعی با عکس‌های جعلی و مشخصات واقعی آن‌ها اقدام به نشراکاذیب و هتک حیثیت آنها کرده اند، موضوع شناسایی و دستگیری عوامل این کار در دستور کار کارشناسان این پلیس قرار گرفت.

وی افزود: طی بررسی‌های فنی و اقدامات تخصصی توسط کارشناسان پلیس فتا، عوامل درج محتوا که سه متهم  زن بودند، دستگیر و به همراه تجهیزات فنی به پلیس فتا انتقال یافتند.

این مقام ارشد انتظامی ادامه داد: متهمان در حین بازجویی و پس از روبرو شدن با ادله دیجیتال نسبت به عمل انجام داده اعتراف و انگیزه خود را تلافی درگیری خیابانی عنوان که پرونده  به همراه متهمان برای سیر مراحل قانونی به مراجع قضایی ارجاع داده شد.

سرگرد علی قهرمان طالع در پایان با یادآوری ماده ۷۴۶ (هتک حیثیت و نشر اکاذیب) از هم‌وطنان خواست نسبت به بارگذاری مطالب در فضای مجازی دقت داشته و قبل از هر عملی به عواقب آن فکر کنند.



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *