ماجرای مرگ مولتی میلیاردر ایران و خندههای پسرش
پسرش گاهی میخندید، گاهی گریه میکرد برای من عجیب بود این رفتار تا اینکه فهمیدم متوفی کیست.
وقتی داشتم کارهای پدر این جوان را انجام میدادم، دیدم که این آقا موقع شستشو، پدرش رو مسخره میکرد و کارهای دیگری که موجب تعجب من شد.
وقتی رفتیم جلوی آمبولانس این جوان خودش رو زد به غش و ضعف. گفتم این کارها چیه؟ یک دفعه میخنده یک دفعه غش میکنه. رفتم پشت آمبولانس دیدم هنوز در حال مسخره کردن پدرش است. بی مقدمه به من گفت: خوب فیلم بازی کردم؟ با ماشین رفتیم سر قطعه، دیدم که پایین نیامد و داره گاز میده. رفتم سر قبر دیدم. چند نفر اونجا هستن. گفتم شما فرزندان متوفی هستین؟ گفتند" نه ما خدمتکارانش هستیم.
پرسیدم فرزندانشون کجا هستن؟ گفتند این مرحوم از مولتی میلیاردهای قدیم ایران بود و ثروتش باقی است و این آقا که از خنده داره میمیره هم پسرشه و بچههای دیگه در منزل سر ارث و میراث درگیر هستند.
جوان پیاده شد و به من گفت: ببخشید شما را ناراحت کردم، من وقتی نوجوان بودم پدرم به من گفت: خودت برو کار کن و من رو از خانه بیرون انداخت. از آن موقع حرص این کمبود محبت و توجه به دل من مونده، الان دارم حرص خودم رو خالی میکنم.
براساس خاطره رضا خزائی – کارمند بهشت زهرا
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *