مطالبی شنیدنی از دو شهید فتنه ۸۸
گفتگویی با خانواده های شهدای فتنه 88 صورت گرفت که در ادامه صحبت های شنیدنی از عباس ذوالعلی پدر شهید امیرحسام ذوالعلی را مشاهده می کنید.
فرزند شهیدتان را معرفی کرده و از خصوصیات شخصیتی او بگویید.
عباس ذوالعلی پدر شهید امیرحسام ذوالعلی: اول دی ماه 65 به دنیا آمد و 10 دی ماه 88 هم به شهادت رسید. از زمان راهنمایی با ولایت اشنایی پیدا کرد.
ما هم کتاب هایی که برای شناخت این تفکر نیاز داشت برایش تهیه میکردیم. مسجدی و هیأتی بود و جاهایی که مراسم هایی برگزار میشد به همراه بقیه پسرانم با م همراه بود و مباحث ولایت فقیه را شنیده و میآموخت.
کلاس های آقای جاودان و ضیاء آبادی را میرفت. شناخت خوبی از مباحث اعتقادی داشت و به ان خیلی پایبند بود. وقتی دیپلم گرفت وارد امنیت پرواز سپاه شد. در کنار آن خیلی فعال بود.
هم ورزش رزمی حاج اقای علمایی فعال بود جزو 12 نفری بود که در کارهای نمایشی رزمی در مراسمهای مختلف شرکت میکرد. هم دانشجو بود و هم شاغل.
در سال 88 امیرحسام با اطلاعات و شناختی که پیدا کرده بود، وظیفه خودش میدانست در مقابل فتنه گران بایستد. ما همه معتقد بودیم بیشتر آن فتنه گران هم جوانان گول خورده بودند.
همان سال 88 در میدان انقلاب راه افتادم که بیایم، دیدم سر یکی از خیابانها جلوی من را گرفتند و یکسری از اغتضاشگران ریختند سرم. من از دور سر حسام را آنجا دیدم. آمد جلو و دیدم که امیرحسین آنهایی را که بر سر من ریخته بودند، بلند میکرد و از من دور میکرد. با آن بدن قوی هیکل این فتنه گران برایش خیلی کوچک و سبک بود. با آنکه میتوانست از پس کتک زدن به همهشان بربیاید اما تلنگری هم نزد تا آتش کینه آنان شعله ور نشود.
پسرم پای اعتقاداتش تا شهادت ایستاد. روز عاشورا وقتی جریانات فتنه اتفاق افتاد، بعد از مراسم هیأت رفت. شب وقتی آمد حالش خیلی خراب بود. کنار در ایستاد و بغضش ترکید و بلند بلند گریه میکرد و میگفت دیگر به امام حسین(ع) هم توهین میکنند.
من به او میگفتم پسرم این چیزها تازگی ندارد و از زمان بنی صدر جریاناتی شبیه این بود. و او را آرام کردم. او میگفت اما این اتفاقات فقط از دشمن برمیآید. غیر از دشمنی چیز دیگری نیست. کسی که تا اینجا پیش میاید و با اهل بیت(ع) در روز عاشورا درگیر میشود معلوم است چه تفکراتی دارد. آتش زدن بیرق امام حسین چیزی جز دشمنی با امام(ع) را متصور نمیکند.
ظاهرا سوء قصد هم به او شده بود...
پدر شهید امیرحسام ذوالعلی:دو سه مورد سوء قصد هم برایش اتفاق افتاد. ولی چون در جزئیاتش میان کسانی که شاهد ماجرا بودند اختلاف نظرهایی وجود دارد ترجیح میدهم جزئیات را بازگو نکنم.
جریان شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟
پدر شهید امیرحسام ذوالعلی:در روز شهادتش از در دانشگاه بیرون آمد و سوار موتورش شد. در اتوبان یادگار امام بود که مورد حمله چند تن از آشوبگران قرار میگیرد. راننده تاکسی و خانمی شاهد ماجرای بودند. آشوبگران از دو ماشین پیاده شدند و دورش را میگیرند و در نقطه کوری بوده که کسی جزئیات را ندیده ولی به شدت به او حمله میکنند. آسیبهای زیادی به او وارد شده بود که نهایتا پارگی ریه باعث شهادتش شده بود. این احتمال وجود داشت که از قبل تحت نظر بوده است. وقتی او را به بیمارستان میرسانند، هنوز زنده بود. آدرس برادر بزرگش را میدهد. سه بار او را احیا میکنند. پزشکان و پرستاران اشکبار میگفتند هر سه بار او با ذکر یاحسین(ع) و یازهرا(س) به هوش آمد. بار سوم با صدای بلند ذکر یاحسین(ع) و یازهرا(س) را گفته بود که ناخودآگاه همه را منقلب کرده بود.
میگفت اگر جنگی بشود، اولین نفر میروم و شهید میشوم
مردم عموما با نام شهید غلام کبیری بیش از سایر شهدای فتنه88 آشنایی دارند. او در سال 88 چه فعالیتی داشت و چگونه شهید شد؟
پدر شهید حسین غلام کبیری:حسین من سال 70 به دنیا آمد. 25 خرداد ماه 88 شهید شد. وقتی دنیا امد بعد از 10 روز مریض شد. او را بیمارستان بردیم. آنجا من کار می کردم. دکترها گفتند کبدش بیمار شده. بستری شد. بعد از آزمایشات به من گفتند بچه شما خیلی بماند حدود یک هفته تا 10 روز دیگر است. وقتی به خانه رفتم به همسرم موضوع را گفتم. او را با خودم بردم خانه و همسرم گفت نذر بابالحوائج میکنیم تا شفا بگیرد. صبح وقتی بیدار شدیم دیدیم بهتر است. روز به روز بهتر و زیباتر شد و حالش خوب شد.
دبیرستان در مدرسه امیرکبیر درس میخواند. سال آخرش بود که رفته بود کنکور داده بود و میان 300 شاگرد در دانشگاه قبول شده بود. مهندسی معماری قبول شده بود. خواهرش به مدیرش زنگ زده بود و گفته بود حسین ما در دانشگاه شاهد قبول شده است. حسین وقتی خبر را شنید بعد از ظهر با یک جعبه شیرینی به خانه آمد. گفت دانشگاه قبول شده ام. از 12 یا 13 سالگی عضو بسیج شده بود. هر شب به مسجد رفت و آمد داشت. اهل هیأت بود. امام جماعت مسجد او را خیلی دوست داشت. شجاع و نترس بود. خیلی دوست داشت دیدار آقا برود. وقتی در تلویزیون جبهه را نشان میداد با دقت تماشا میکرد و اشک میریخت. میگفت مگر خون ما از خونآنها رنگین تر است که ما زندهایم و آنها به شهادت رسیدند؟ اگر باز جنگی بشود من اولین نفر میروم و شهید میشوم. همان هم شد. حسین اولین شهید فتنه 88 شد.
پنجشنبه آخرین امتحانش را داد و به خانه آمد و گفت مادر خیالت راحت شد. دیگر بچه مدرسهای نداری. فردای آن روز انتخابات بود. حسین از صبح رفت مسجد برای کمک به رأی گیری و تا غروب آنجا بود. موقع شمارش او را بیرون کردند. پشت در مسجد نشست تا نتیجه را بشنود. فردا شبش دیدم شلوغ شده است. من سر کار بودم. دیدم اتوبوسها پر از جمعیت با پارچههای سبز میآیند و میروند. زنگ زدم و به خانواده گفتم مراقب حسین باشید که بیرون نرود در این شلوغیها اما او آنقدر علاقه داشت که کسی حریفش نشده بود.
در شلوغی سعادت آباد رفته بود برای آگاهی بخشی و کمک به ختم غائله آشوبگران و دیگر نیامد. 4 صبح برادرش را خبر کردند که حسین را به بیمارستان رساندهایم. ماشینی او را به شدت زیر گرفته و پرت کرده است. کلیه و کبدش پاره شده است. هر دو پایش هم شکسته است. وقتی پسرم به من خبر داد که حسین را بیمارستان بردهاند فهمیدم که حسین من رفتنی است. همانجا هم به شهادت رسید.
منبع:تسنیم