صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

ماجرای اولین جلسه فاطمیون و هیأت‌هایی که به سوریه ختم شد

۰۵ دی ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۵:۴۷
کد خبر: ۳۸۰۷۲۷
همسر شهید محمد اکرم ابراهیمی(رئوف) می‌گوید: اولین جلسه هیأت فاطمیون در خانه ما برگزار شد. حاج توسلی، سید حکیم، فاتح و همه بچه‌های قدیم سپاه محمد(ص) بودند.

به گزارش گروه فضای مجازی ،رئوف از قدیمی‌های فاطمیون بود از هم‌دوره‌های ابوحامد و سید حکیم که شروع فاطمیون را کلید زدند.

مدتی جانشین تیپ امام رضا(ع) شده بود که بعد از سال‌ها جهاد در مقابل طالبان افغانستان و تروریست‌های سوریه به دوستان شهیدش پیوست.

هشت سال زندگی مشترک و خاطرات بی نهایت از این روزها به همراه دو نازدانه به نام‌های زینب هشت ساله و زهرای ده ماهه، این روزها همه چیزهایی است که برای همسر حاج رئوف فاطمیون به جا مانده است.

«محمد اکرم ابراهیمی» با نام جهادی «رئوف» جانشین تیپ امام رضا(ع) از لشکر فاطمیون که از چند سال پیش به فاطمیون پیوسته بود برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی سوریه شده بود.

رئوف، جهاد در راه خدا را از سپاه محمد(ص) در افغانستان آغاز کرده بود. او سال 75 به سپاه محمد(ص) پیوست. تخصص در کار تخریب از مهارت‌هایی بود که او در آموزش‌های نظامی‌اش در سپاه محمد(ص) آموخت.

تا جایی که مدتی این مهارت را به رزمندگان تازه کار آموزش می‌داد. همانجا هم بود که با سید حکیم آشنا شد و دوستی‌اش با او ادامه پیدا کرد و تا شهادت ادامه داشت.

رئوف بعداً به دعوت ابوحامد و سید حکیم وارد فاطمیون شد و حضور فعالی در این لشکر داشت تا نهایتاً در 19 آذرماه 96 توسط تروریست‌های تکفیری در پاکسازی شهر البوکمال در استان دیرالزور سوریه به شهادت رسید.

ماجرای ازدواج با حاج رئوف

طاهره قنبری، و همسر شهید محمد اکرم ابراهیمی معروف به حاج رئوف از ماجرای آشنایی و ازدواجش با شهید چنین می‌گوید: دوست دایی من بود که در سپاه محمد(ص) با او دوست شده بود.

ما رفته بودیم مشهد. رفتم خانه داییم. حاج رئوف را دیده بودیم. موضوع خواستگاری را به پدرم گفت. پدرم گفت: «هرچه قسمت باشد.

بگذارید فکرهایم را بکنم بعد خبر می‌دهم.» پدرم هم به من گفت: «دخترم هرچه خودت صلاح می‌دانی همان را بگو. اگر بچه خوبی باشد. این ازدواج منعی ندارد.» دایی من آمد و گفت: «می‌خواهند رسماً بیایند خواستگاری.» پدرم با من صحبت کرد و گفت: «اگر بیایند خوستگاری تو چه جوابی می‌دهی؟» گفتم: «اگر نمازخوان باشد، اخلاقش خوب و دین مدار باشد، کارگر هم باشد خوب است. هر چه قسمتمان باشد.» و اینگونه ازدواجمان سر گرفت. در تهران ازدواج کردیم و هشت سال این زندگی مشترک ادامه پیدا کرد.

 

هیأت‌هایی که به سوریه ختم شد

او همچنین به آغاز سوریه رفتن‌های رئوف اشاره کرده و می‌گوید: با دوستانش و با بچه‌های سپاه محمد(ص) جمع شدند و هیأت دعای ندبه در روزهای جمعه که به نوبت خانه هر کدام از بچه ها برگزار می‌شد، را راه انداختند.

 در این دورهمی‌ها درباره این اتفاقات سوریه هم صحبت می‌کردند. می‌گفتند سوریه جنگ شده و بچه‌های سپاه محمد(ص) که جنگیدن را خوب بلدند خوب است که راهی شوند و از حرم بی بی زینب(س) دفاع کنند. حاج رئوف هم آمد مشورت کرد و گفت: «می‌خواهم بروم سوریه.» من گفتم: «هرچه خودت صلاح می‌دانی.» می‌گفت: «نه رضایت تو هم باید باشد.» من هم به خاطر بی بی زینب(س) و اهل بیت(س) گفتم: «باشد عیبی ندارد؛ برو.»

همسر شهید محمد اکرم ابراهیمی معتقد است رفتن او به سوریه برای خانواده حل شده بود. اما گاهی دلتنگی هم سراغشان می‌آمد و در این باره می‌گوید: یکبار به او گفتم: «من را می‌خواهی با زینب تنها بگذاری؟ ما چه کنیم؟» گفت: «زینب خدایی دارد.» زینب را خیلی دوست داشت. قبل از اینکه دنیا بیاید، می‌گفت: «اگر پسر شد اسمش را می‌گذاریم امیرحسین و اگر دختر شد می‌گذاریم زینب.» اسم زینب را خیلی دوست داشت.

می‌گفت: من اینجا بنشینم و بچه‌ها در سوریه دست تنها باشند؟/رؤیای صادقه شهادت

او ادامه می‌دهد: چیز زیادی از دلتنگی‌ها نمی‌گفت. گاهی می‌گفتم: «کمی پیش ما بمان.» می‌گفت: «من اینجا بنشینم و بچه‌ها در سوریه دست تنها باشند؟» اربعین با هم رفتیم کربلا. من و حاج رئوف و بچه‌ها و مادرم. از کربلا آمدیم و رفتیم چند روز در خانه پدرم ماندم.

دوستانش زنگ زدند و از او خواستند برود مشهد. او هم رفت مشهد. مراسم جشن بود و او سخنرانی داشت. چند شب بعد از اینکه آمد، ساعت دو نیمه شب خواب دید. وقتی بیدار شد من را صدا کرد و گفت: «خواب دیدم.» گفتم: «خیر است.» گفت: «خواب دیدم شهید شده‌ام.» گفتم: «خوش به حالت. شهادت لیاقت می‌خواهد.»

طاهره قنبری با اینکه سال‌ها در کنار یک مجاهد زندگی می‌کرده اما برایش سخت بوده که شهادتش را تصور کند. می‌گوید: فکر نمی‌کردم شهید بشود. دوستانش خبر شهادتش را به من مستقیم ندادند.

به خانواده پدرم گفته بودند. آن‌ها هم به پدرم اطلاع داده بودند. یک روز پدرم بی‌خبر آمد خانه ما و گفت: «کاری نداشتم، آمده‌ام اینجا چند روز پیش شما بمانم.» پدرم به خاله‌ها و فامیل‌ها زنگ زده بود. آن‌ها گفته بودند که یک جوری به خانمش خبر بدهید. پدرم هم به فامیل گفته بود: «به بهانه سالگرد برادرم همه بیایید اینجا.» همه آمدند و صحبت کردند تا اینکه دایی پدرم گفت: «حاجی عمرش را به شما بخشید و رفت.»

 

 

اولین جلسه فاطمیون در خانه ما/به زینب گفتم باید به پدرت افتخار کنی

همسر شهید حاج رئوف هسته اولیه فاطمیون را به خوبی می‌شناسد و جلسات اولیه و خاطره انگیز این بچه‌ها را به خاطر دارد و در این باره می‌گوید: اولین جلسه هیأت فاطمیون در خانه ما برگزار شد. حاج توسلی، سید حکیم، فاتح و همه بچه‌های قدیم سپاه محمد(ص) بودند.

از سوریه می‌گفتند و اینکه اگر ما نرویم و دفاع نکنیم، چه بلایی سر حرم اهل بیت(ع) می‌آید؟ و تکلیف آینده سوریه چه می‌شود؟ حاج رئوف با همه این‌ها دوست بود. ما با هم رفت و آمدهای خانوادگی هم داشتیم و مدت طولانی این دوستی و آشنایی‌ها بین افراد ادامه داشت.

از حاج رئوف دو دختر خردسال به یادگار مانده که درک مسئله شهادت برایشان سنگین است. مادر آن‌ها می‌گوید: زینب با اینکه چهار سال بیشتر ندارد اما می‌داند پدرش شهید شده. آمد معراج شهدا و پیکر پدرش را دید.

وقتی رفتیم خانه خیلی بهانه گیری کرد و گریه می‌کرد و می‌گفت: «مامان من بابایم را دیدم. بابا خواب بود. بابا شهید شده. خدا آدم خوب‌ها را خیلی دوست دارد. بابا من هم خیلی خوب بوده.» من هم می‌گفتم: «بابای تو پیش خدا و پیش فرشته‌ها رفته است.» زینب خیلی گریه کرد. به او گفتم: «بابایت جای خیلی خوبی رفته و تو باید به او افتخار کنی.» پدرش را خیلی دوست داشت.

فرزندانم راه حاج رئوف را ادامه می‌دهند

او از آخرین سفارش همسر شهیدش پیش از عزیمت به سوریه چنین می‌گوید: موقع رفتن گفت: «خانم! اگر من رفتم و شهید شدم مواظب بچه‌ها باش. بچه‌هایمان را طوری بار بیاور که راه پدرشان را ادامه دهند.»

من هم همه تلاشم را می‌کنم بچه‌ها را طوری تربیت کنم که مثل خود حاج رئوف شوند. من که حاجی را از دست دادم، سه تا حاج رئوف در خانه دارم. خودم مثل حاج رئوف، زینب هم یک حاج رئوف و زهرا هم یک حاج رئوف دیگر. اگر یک حاجی را از دست دادم. چند حاج رئوف دیگر دارم که راه او را ادامه می‌دهند. خوش به سعادتت حاجی! او فدایی بی بی زینب(س) شد. من او را به حضرت زینب(س) سپردم.

 

 

منبع:تسنیم

 

 
 
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه های داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه ای منتشر می شود.


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *