شهادت حلقه گمشده حمیدرضا بود/ کمک مالی شهید به رزمندگان پاکستانی
آشنایی ما هم از ورود وی به تیپ نینوا بود. او در عملیاتهای مهمی شرکت داشت و در جریان یکی از این عملیاتها از ناحیه پا مجروح و نهایتا منجر به قطع شدن پایش شد.
وی افزود: پس از اتمام جنگ تحمیلی، زمانی که کملطفیها و کم رنگ شدن فرهنگ دفاع مقدس را میدید، عذاب میکشید.
بسیاری از مواقع یاد دوستان دوران جنگ میافتاد و از اینکه از غافله شهدا جا مانده، ناراحت بود. حمیدرضا آرشیتکت بود و درآمد خوبی کسب میکرد اما وقتی که موضوع دفاع از حرم اهل بیت(ع) مطرح شد، حال و هوای رفتن داشت.
همرزم شهید ضیایی خاطرنشان کرد: حمیدرضا با وجود اینکه مشکل جسمی و فرزند کوچک داشت اما حضور در سوریه را تکلیف و رسالت خود میدانست.
بارها شاهد درد پا و کمرش بودم و توصیه میکردم که به سوریه نیاید اما نمیپذیرفت. در ابتدای اعزام دچار مشکل بود و اعزامش نمیکردند اما هر طور که بود خودش را به سوریه رساند.
وی عنوان کرد: حمیدرضا در هیآت و عزاداریها شرکت میکرد اما دلش با حضور فیزیکی به عنوان مدافع حرم در سوریه آرام میشد.
میگفت سینه زنی خوب است اما وقتی امروز حرمین ائمه در خطر هستند، هر قدر در هیاتها بگویم که برای ائمه جانم را هم میدهم، فایده ندارد. امروز معرکه عمل است نه حرف.
رضازاده با بیان اینکه شهید از وضعیت مالی خوبی برخوردار بود، گفت: برخی از مردم از وضعیت سوریه و عمق خطر داعش بی خبر هستند و از سوی دیگر تبلیغات دشمن باعث ایجاد شایعاتی شد.
این در حالی است که حمیدرضا به رزمندگان پاکستانی کمکهای مالی میکرد. رزمندگان پاکستانی را همچون برادران خودش میدانست و به قومیت و ملیت رزمندگان توجه نمیکرد.
وی با اشاره به رابطه شهید با رزمندگان پاکستانی ادامه داد: مدافعان حرم تیپ زینبیون بسیار مظلوم هستند.
حمیدرضا فرمانده قرارگاهی نبود بلکه در کنار همین رزمندگان در گرما و سرما میخوابید و در میدان نبرد در صف اول بود.
با وجود اینکه رابطه صمیمی بین رزمندگان پاکستانی و حمیدرضا برقرار بود اما در خصوص آموزش بسیار رابطه جدی داشتند.
زمانی هم که حمیدرضا به تهران آمد، از حال نیروهایش بی اطلاع نبود و به آنها سر میزد و در صورتی که نیاز به کمک داشتند، کمکشان میکرد.
همرزم شهید ضیایی در خصوص بیماریهای شهید اظهار کرد: حمیدرضا به جهت مشکلات جسمی داروهای مسکن بسیاری مصرف میکرد تا بتواند به خوبی عملیات را پیش ببرد.
در انجام عملیاتها هیچ فرقی بین خودش و یک فرد سالم قائل نمیشد. بارها پیش میآمد که با کرمهای ویتامین و مسکن پایش را ماساژ میدادم تا بتواند استراحت کند.
رضازاده با بیان اینکه اطرافیان به ما لقب «دوقلوها» دادهاند، گفت: زمانی که من عملیات داشتم و او در حال نقشه خوانی بود، ناگهان متوجه میشد که من از اتاق خارج شدم، به دنبالم میآمد و من را در آغوش میکشید. میگفت:
«مراقب خودت باش. شهید نشو تا با هم شهید شویم.» در یک عملیاتی در محاصرهگیر کرده بودم. صدای حمیدرضا را پشت بیسیم میشنیدم که گریه میکرد.
او تمام تلاشش را برای شکستن حلقه محاصره کرد. در نهایت حمیدرضا در کنار همرزممان «علیرضا جیلان» به شهادت رسید و من جا ماندم.
وی به خبر شهادت شهید ضیایی اشاره و عنوان کرد: در آخرین عملیات نتوانستم او را همراهی کنم. زمانی که خبر شهادتش را شنیدم ابتدا باور نمیکردم که حمیدرضا دیگر در کنار ما نیست. البته حمیدرضا پس از بازگشتش از کربلا حال و هوای دیگری داشت. بی تاب بود و شهادت حلقه گمشدهاش بود.
همرزم شهید ضیایی خاطرنشان کرد: حمیدرضا از جان و دل برای حفاظت از نیروهایش مایه میگذاشت و خود را سپر بلا میکرد. او هرگز به دنبال پست و مقام نبود و هرگاه اعتراض یا پیشنهادی داشت به صراحت اعلام میکرد.
منبع:دفاع پرس