روزهای دشوار مادر ۳۱ ساله با ۴ فرزند یتیم/ دوچرخه؛ آرزویی که پس از سالها محقق شد
به گزارش خبرنگار گروه جامعه ، فرزندانش به خط شده اند. مادر زیباترین لباسهایی که در کمد خانه بوده را بر تن ۴ فرزند خود کرده و کودکان انتظار یک میهمان را میکشند.
قرار است میزبان رئیس کمیته امداد امام خمینی (ره) باشند.
به همراه سید پرویز فتاح، رئیس کمیته امداد امام خمینی (ره) برای سرکشی و رسیدگی به وضعیت معیشت یکی از مددجویان تحت پوشش این نهاد حمایتی به محلهای در شهرستان سیرجان استان کرمان میرویم.
خانه در یکی از مناطق محروم سیرجان قرار دارد. زنگ را که به صدا در میآوریم پسر بچهای به استقبال ما میآید.
با رویی گشاده دعوت میکند که به خانه شان وارد شویم تا شنونده داستان پر ماجرای زندگی شان باشیم.
وارد خانه میشویم. فضا کمی عجیب به نظر میرسد. خانه را از وسط به ۲ نیم تقسیم کرده اند و برای هر نیمه یک در گذاشته اند. دری که باعث شده مادر ۴ کودک حتی قادر نباشد صاحب خانه را ببییند.
پای درد و دلهای او مینشینیم. زن جوان که میگوید ۳۱ ساله است، داستان زندگی خود را این گونه شرح میدهد.
۴ فرزند دارم. یک پسر که قرار است امسال به کلاس چهارم برود. دختری که امسال کلاس اولی است و ۲ دختر دوقلوی ۳ ساله. زندگی مان اگر چه به سختی میگذشت، اما همسرم تا زمانی که زنده بود با کار کردن در آژانس مخارج زندگی را تامین میکرد.
به یکباره غمی بزرگ در چهره اش مینشیند. انگار با آوردن نام همسرش به روزهای گذشته بازگشته و وقتی قرار است داستان مرگ او را شرح دهد، نفس در سینه اش حبث میشود.
بعد از مکثی کوتاه میگوید: پس از تولد دوقلوها، همسرم به سختی هزینههای زندگی را تامین میکرد. باید هر ۲ روز یک بار، یک قوطی شیرخشک و یک بسته پوشک برای نوزادان تازه متولد شده میخریدیم. به سختی قادر به تامین این هزینهها بودیم و اوضاع زندگی مان هر روز بدتر میشد.
وی میافزاید: همسرم هیچ گاه از شرایط زندگی شکایتی نداشت. سخت کار میکرد، اما درست پس از تولد یک سالگی دوقلوها و در شرایطی که کمتر از یک ماه تا عید نوروز باقی مانده بود، به یکباره زیر بار فشار زندگی شانه خالی کرد. او سکته کرد تا من و ۴ فرزندم برای جنگیدن با این زندگی تنها بمانیم. آنها هر روز بهانه نبود پدرشان را میگیرند
میان صحبتهای مادر، دو قلوها که این روزها ۳ ساله هستند دائم شیطنت میکنند.
به یکباره یکی از آنها به زیر میزی میرود که در گوشه خانه قرار داده شده است. پای کودک با شیشه برخورد کرده و شیشه میز میشکند. با شکستن شیشه، انگار دل مادر بار دیگر میشکند.
او میگوید: دلم میخواهد برای خودم کاری دست و پا کنم، اما هنوز فرزندانم کوچک هستند و اگر بخواهم آنها را به مهد کودک بفرستم باید تمام حقوقم را صرف هزینههای مهدکودک کنم. اکنون تنها درآمد زندگی ما همان یارانه و مستمری است که از کمیته امداد دریافت میکنیم و با این پول زندگی مان به سختی میگذرد.
میان صحبتهای او، نگاه حاضران به تیغه عجیبی است که وسط خانه کشیده شده است.
مادر جوان در این باره میگوید: خانهای که ما اکنون در آن زندگی میکنیم، متعلق به پدر همسر مرحومم است. آنها خانه شان را به دو نیم تقسیم کردند تا یکی از اتاقهای خانه، محل زندگی من و فرزندانم باشد، اما پس از آن، دیگر ارتباط خود را با ما قطع کرده اند.
وی میافزاید: آنها من را مقصر مرگ پسرشان میدانند. برایشان دشوار است که پسر تنومندشان در اوج جوانی و در ۳۰ سالگی جان باخته باشد. تلاش زیادی کردم که به آنها بفهمانم که مرگ همسرم به همان اندازه که برای آنها دشوار بوده برای من هم سخت و طاقت فرسا است، اما هنوز موفق نشده ام.
پرویز فتاح، رئیس کمیته امداد امام خمینی (ره) که شنونده صحبتهای زن جوان بوده است تاکید میکند که به همت خیرین و با کمکهای کمیته امداد هر چه سریعتر برای این خانواده خانهای جدید تهیه خواهد شد.
وی هدایایی که به همراه دارد را نیز میان کودکان تقسیم میکند. از امیر مهدی، فرزند ارشد خانواده میپرسد که دوست داری چه کاره شوی که او در جواب میگوید: میخواهم مهندس شوم تا بعد از آن در گلگهر سیرجان استخدامم کنند. به مادرم قول داده ام که درسم را بخوانم تا مشکلات او و خواهرانم کم شود.
افکارش به یک پسر بچه ۱۰ ساله نمیخورد. این طور به نظر میرسد که مشکلات زندگی او را سالها به جلو برده است.
امیر مهدی هدیه اش را از رئیس کمیته امداد میگیرد و به مادر تحویل میدهد. تاکید میکند که هدیه اش را به مادرش خواهد داد تا او هر چه خواست بخرد.
نوبت به آیناز ۷ ساله میرسد. رئیس کمیته امداد از او سوال میکند که میخواهد با هدیه اش چه چیزی بخرد که دخترک با چشمانی که برق شادی را میتوان در آن به خوبی احساس کرد، تاکید میکند که دوچرخه.
همان زمان به مددکاری که همراه تیم حاضر در خانه این مددجو است توصیه میشود که تا پایان روز دوچرخه مورد نظر آیناز برای او تهیه شود.
سپس به دلیل شرایط دشوار زندگی این خانواده و کمبود برخی امکانات، تهیه بعضی از لوازم منزل از جمله یخچال و تلویزیون برای آنها در دستور کار قرار میگیرد.
همچنین مقرر میشود مادر به همراه ۴ فرزند خود با هزینه کمیته امداد عازم سفر زیارتی مشهد مقدس شوند.
پس از این دیدار و بنا بر وعده داده شده به آیناز، دختر ۷ ساله این خانواده، مددکار اجتماعی به همراه مادر و فرزندانش برای خرید دوچرخه به یکی از نزدیکترین مغازههای دوچرخه فروشی میروند.
آیناز دوچرخهی صورتی زنگی را برای خودش انتخاب میکند. گویی قرار است با رکاب زدن، مشکلات زندگی را نیز پشت سر بگذارد.
صدای خنده میان خانواده میپیچد. خندهای که گویای روزهای شیرینی است که سالها جای خود را به سختیها داده بودند.