صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

ریشه مشکلات دولت مرکزی در "افغانستان"

۱۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۳:۰۱
کد خبر: ۳۴۶۱۰۷
دسته بندی‌: بین‌الملل- جهان ، عمومی
با زمامداری اشرف غنی و تلاش وی برای انجام اصلاحات و احیای دولت مرکزی، وابستگی حکومت به کمک­ های خارجی افزایش یافته و افغانستان را تبدیل به یک دولت وابسته کرده است، دولتی که به ­جای اتکای خود به مردم به کمک­ ها و حمایت کشورهای خارجی چشم دوخته است.

به گزارش سرویس بین الملل پس از تهاجم آمریکا به افغانستان و با فروپاشی رژیم طالبان و سربرآوردن دولت جدید برای افغانستان از کنفرانس بن، بعد از گذشت قریب به 17 سال دولت از انجام کارویژه ­های اصلی خود باز مانده است. حامد کرزی که در ابتدای امر بازمانده­ های یک ویرانه را تحویل گرفته بود پس از 12 سال حکمرانی و تلاش برای بازسازی افغانستان، اگر چه دستاوردهایی را به­ همراه داشت، اما در نهایت نتوانست دولت به معنای واقعی را در این کشور جنگ زده احیا کند.

با زمامداری اشرف غنی و تلاش وی برای انجام اصلاحات و احیای دولت مرکزی، وابستگی حکومت به کمک­ های خارجی افزایش یافته و افغانستان را تبدیل به یک دولت وابسته کرده است، دولتی که به ­جای اتکای خود به مردم به کمک­ ها و حمایت کشورهای خارجی چشم دوخته است.

دولت افغانستان در 17 سال گذشته دستاوردهایی از جمله آزادی رسانه و جامعه مدنی ، انجام انتخابات، ایجاد بروکراسی و ... را در کارنامه خود دارد، اما با نگاهی جامع تر به فلسفه وجودی دولت، حکومت افغانستان نتوانسته است کارویژه های اولیه یعنی تامین امنیت، ملت سازی، توسعه، اداره کشور و.. را انجام دهد. حال سوال اینجاست که چرا دولت در افغانستان ناکام بوده و به رغم حمایت همه جانبه نتوانسته است ماموریت اصلی خود را انجام دهد؟ به­ نظر می­رسد متغیرهای مختلفی در این زمینه اثرگذار باشند که مهمترین این عوامل وجود قوم­ گرایی و عدم وجود روح ملی، تقسیم سنتی قدرت، وجود طالبان، فساد موجود و دولت وابسته را می توان نام برد.

شکل ­گیری روابط بر مبنای قوم­گرایی، حل اختلافات از طریق مراجعه به بزرگان قومی و وجود فرهنگ سیاسی محدود نشانه­ های جامعه سنتی افغانستان است. قوم­گرایی شدیدی که در حال حاضر در افغانستان وجود دارد مانع اصلی شکل گیری دولت به معنای واقعی کلمه است بدین معنا که روابط قومی بر منافع ملی ارجحیت دارد. به رغم هزینه های هنگفتی که برای دولت ملت­_سازی در افغانستان انجام شده است ، اما نتیجه آن تشدید قوم گرایی بوده و به ­نظر می رسد برای محو آثار منفی این پدیده ، فرآیند طولانی نیاز است که به مرور و با توسعه و رفاه جامعه،‌ افزایش آگاهی و رشد فرهنگ شهرنشینی حاصل می شود که در حال حاضر این امکان به ­وجود نیامده است.

قوم‌گرایی بر شکل گیری روح ملی همواره تاثیر منفی داشته و به نوعی باعث چندپارگی جامعه این کشور شده است. از همین رو می توان گفت قوم گرایی در افغانستان، از عوامل عمده تضعیف دولت مرکزی بوده است، هنوز در بسیاری از انتخابها بدون در نظر گرفتن منافع ملی به قومیت رای داده می شود. نهادینه کردن این امر نیازمند بوجود آمدن یک نسل جدید و تغییرات عمده در بسیاری از روندهای فعلی است.

هر چند بعد از سقوط طالبان بسیاری اعتقاد داشتند که فرصت مناسبی برای ایجاد یک دولت مرکزی قوی در افغانستان فراهم آمده و حامد کرزی هم تلاشهایی را در این زمینه انجام داد که منجر به نهادسازی، رشد باسوادی، گسترش روابط خارجی، آزادی رسانه و[1] ... شد، اما در نهایت باوجود نگاه های قوم محور در کنار سایر عوامل دستاورد چندانی بوجود نیامد. اغراق نیست اگر گفته شود نظام سیاسی فعلی افغانستان تلاش برای استقرار شبح مدرنیسم در جامعه سنتی این کشور است.

برآیند نگاه قوم محور و تقسیم سنتی قدرت، به این معنا که هر قوم در افغانستان بزرگان قومی خود را به تقسیم بندی رسمی ترجیح میدهد، شکل گیری نوعی دولت فئودالی در این کشور بوده است. دولتی که براساس جامعه سنتی و محدوده قومی شکل گرفته و حاضر به پذیریش مشروعیت دولت مرکزی نیست. در افغانستان هنوز از افراد با نفوذ قومی یاد می شود و تصمیم­های دولت مرکزی نافذ نیست و همه چیز تحت امر بزرگ قوم است. البته دولت مرکزی تلاش دارد با مشارکت رهبران قومی در دولت مرکزی و اعطای معاونت ریاست جمهوری به آنها، این شکاف را از بین ببرد، اما در این امر توفیق چندانی حاصل نشده است.

مبنای مشروعیت در افغانستان را هر چند می توان در کارآمدی و موثر بودن دولت دید، اما مشروعیت سنتی و معطوف به قومیت نیز جایگاه خاص خود را دارد. بسیاری اشرف غنی را به توسعه ولایتهای پشتون و عدم توجه به سایر ولایتها متهم می‌کنند. شکل گیری تنشهای سیاسی جدید و به­وجود آمدن احزاب مختلف نمونه‌ای از این واکنش های بوده است که در کنار ادعای ناکارآمدی دولت در رفع مشکلات مردم ناشی از عدم مشروعیت اشرف غنی نزد اقوام هزاره و تاجیک است. به­نظر می­رسد که تنش­های سیاسی جدید منجر به چندپارگی بیشتر جامعه افغانستان شود و قومیت محور بودن تصمیمات را بیشتر نمایان سازد.

افزایش بیکاری، عدم توسعه، مهاجرات گسترده، آوراگی داخلی و از همه مهمتر ناامنی های بیشتر و رشد گروه های تروریستی و ناتوانی دولت در پاسخ به این متغییرها، باعث بیشتر شدن شکاف مردم و حکومت و در نهایت بحران مشروعیت بیشتر در این کشور خواهد شد. هنوز روندهای سیاسی و نحوه تعامل گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی در افغانستان به رغم رشد قابل ملاحظه جامعه مدنی و رسانه در این کشور مشخص نیست و به زمان بیشتری نیاز دارد تا این روندها تعریف و مشخص گردد.

طالبان برخاسته از مناطق روستایی افغانستان بود و در میان مردم روستایی نوعی بدبینی به شهر وجود داشت. بسیاری بر این نظر بودند که نظام شهری موجب رشد بی دینی می شود، طالبان با همین ذهنیت به شهر آمدند ولی بسیاری از آنها نتوانستند جذب محیط شهری شوند و تلاش کردند تا شهر را به روستا تبدیل کنند[3] و با این طرز نگاه افغانستان را به ویرانه تبدیل کرد.

بزرگترین عواملی که طی سالیان گذشته کارآمدی و مشروعیت دولت مرکزی افغانستان را تهدید کرده و نا امنی را برای این کشور به ارمغان آورده، یک عنصر داخلی بنام طالبان و یک عنصر خارجی مزاحم بنام آمریکا بوده است. پس از تهاجم آمریکا در سال 2001 به بهانه مبارزه با تروریسم در افغانستان، گروه طالبان نه تنها از بین نرفت، بلکه در 17 سال اخیر هر روز به قدرت آن افزوده شده است. مبارزه با طالبان تقریبا تمام انرژی دولت مرکزی این کشور را به خود معطوف کرده و به رغم تلاشهای بسیار ، دولت نتوانسته است از پیشروی این گروه جلوگیری کند.

دلایل متعددی برای این ناتوانی ذکر شده است: فساد در نیروهای امنیتی افغانستان، ناکارآمدی دولت، دخالت های کشورهای خارجی و.. بسیاری از کشورهای خارجی از طالبان به عنوان ابزار فشار و گاهی جنگ نیابتی علیه یکدیگر استفاده می کنند که نتیجه آن ایجاد ناامنی و رخت بر بستن امنیت و آرامش در سالیان گذشته در افغانستان بوده است. به­نظر می رسد در کنار راه حل نظامی برای حل بحران طالبان، ادغام این گروه در جامعه[4] افغانستان حائز اهمیت باشد. البته باید در این مورد اجماع منطقه ای ایجاد کرد چون در حال حاضر طالبان از یک مشکل داخلی خارج شده و به مشکل منطقه ای و بین المللی تبدیل گشته و برای حل آن نیاز به اقدام منطقه ای و بین‌المللی است.

اما در رابطه با نقش طالبان در شکل نگرفتن دولت مرکزی قوی در افغانستان می توان از بعد ناامنی به این موضوع نگریست. بدین مضمون که در حال حاضر بیش از 40 درصد خاک افغانستان یا در کنترل طالبان بوده یا تحت نفوذ آنها قرار دارد و این بدین معناست که دولت مرکزی بر این قسمت از قلمرو خود حاکمیت خود را اعمال نمی­کند و این یعنی حاکمیت این کشور تقسیم شده است که غیرقابل قبول خواهد بود. هیچ کشوری حاضر نیست حاکمیت خود را با گروه دیگری تقسیم نماید . بنابراین این موضوع ، دولت مرکزی افغانستان را با بحران مواجه کرده است. این در حالی است که در بسیاری از این ولایتها، دولت با هزینه هنگفت ، برق، آب و سایر زیرساختهای کشور را فراهم می کند ، اما این طالبان است که عایدات آنرا جمع آوری کرده و اجازه استفاده از منابع دولتی تنها با اجازه این گروه انجام می شود[5].

کنترل تجارت مواد مخدر نیز یکی دیگر از موضوعاتی است که در انحصار طالبان بوده و دولت قادر نیست به نحوه موثری با این پدیده مبارزه و به نوعی در این حوزه تاثیر گذار باشد. کشت مواد مخدر که در زمان دولت طالبان ممنوع بوده در حال حاضر یکی از منابع مهم درآمد این گروه است. دولت افغانستان در سالهای گذشته تلاش کرده است تا کشت جایگزین برای تریاک فراهم آورده و با این پدیده مبارزه کند. اما نفوذ طالبان و در اختیار داشتن تجارت مواد مخدر سبب شده است تا دولت در این امر ناکارآمد بوده و این عامل سبب شده است تا افغانستان بزرگترین تولید کننده هروئین و تریاک دنیا باشد.

بنابراین، طالبان از لحاظ مالی خودکفا بوده و از سوی برخی کشورها به خاطر تامین کردن منافع آنها حمایت می شود، از سوی دیگر برای خود قلمروی (بنا به برخی منابع) در حدود 40 درصد خاک افغانستان را در اختیار دارد و قوانین مد نظر خود را در آنجا اعمال می­کند. قرار گرفتن این عوامل در کنار یکدیگر ، طالبان را به بزرگترین عامل شکل نگرفتن دولت مرکزی در افغانستان تبدیل کرده و بنظر می رسد که با از این بین رفتن یا ادغام کردن این گروه در جامعه سیاسی، دولت بزرگترین مانع را از جلو خود برداشته و می تواند به ایجاد دولت مرکزی در این کشور امید بست.

دولت در افغانستان به دلایل مختلف دولت وابسته محسوب می‌شود. تامین بیش از 60 درصد بودجه این کشور، تامین بخش اعظم بودجه نیروهای نظامی توسط کشورهای خارجی و ... همه این موارد نشان از وابستگی دولت دارد. در حال حاضر دولت افغانستان به کمک­های مالی خارجی خیلی وابسته شده است و از نظر نظامی نیروهای این کشور چه از نظر بودجه و چه تجهیزات به کمکهای خارجی و به طور اخص آمریکا احتیاج دارد. این عامل یعنی دولت وابسته عاملی مهمی در به ثمر نرسیدن دولت مستقل مرکزی در افغانستان شده است و این دولت را به شدت به سیاستهای دولتهای خارجی بویژه آمریکا وابسته کرده است.

از سوی دیگر یکی از عواملی که دولت فعلی و گذشته افغانستان را ناکارآمد کرده، فساد گسترده در بخش­های اداری و نظامی این کشور بوده است. به گونه­ای که سیگار (بازرس ویژه آمریکا برای بازسازی افغانستان) اعلام کرده است که بیش از 60 درصد کمک­های خارجی به دلیل فساد در ادارات افغانستان هدر رفته و این ناکارآمدی دولت را می رساند. فساد در ادارات دولت افغانستان به دلایل مختلف وجود دارد،‌ وارد شدن حجم عظیم نقدینگی توسط دولتهای خارجی، ناکارآمدی ادارات دولتی به دلیل عدم نوسازی و وجود عناصر فاسد، فربه بودن دولت، سیاست زدگی و ناامنی از جمله عوامل ذکر شده برای فساد در افغانستان است[6]

بنابراین در کنار هم قرار گرفتن فساد و دولت وابسته باعث ناکارآمدی دولت و تلاش­هایی برای توسعه و در نهایت ، ایجاد دولت مرکزی قوی را تضعیف می‌کند و این دولت را به ورطه سقوط خواهد کشاند.

چشم انداز و نتیجه ­گیری

همه چیز در افغانستان در حال برساخته شدن است، دولت، جامعه، مردم، شهرنشینی. این موارد تحت تاثیر جامعه این کشور بوده و در برخی موارد به بی‌راهه رفته است. دولت مرکزی یکی از این نمونه هاست، دولت در افغانستان تحت تاثیر فرهنگ، فساد، ناامنی و فشار خارجی بوده و نتوانسته کارویژه های خود را انجام دهد. به رغم نقطه ضعف­ها و چالش­هایی که وجود دارد و دولت نوپای افغانستان با آن مواجه است، چشم انداز دولت مثبت ارزیابی می‌شود. با توجه به راهبردهای جدید، به احتمال زیاد طالبان برای مدتی عقب نشینی کرده و امنیت نسبی بر این کشور حاکم خواهد بود و این فرصتی است تا افغانستان با زدودن فساد از چهره این کشور زمینه را برای استقرار دولت مرکزی قوی فراهم آورد. نکته کلیدی بازتعریف فرآیند ملت سازی است. با افزایش آگاهی و سطح سواد و همچنین شهرنشینی می توان انتظار داشت تا روح قوم محوری در جامعه افغانستان کم رنگ شده و در قالب گفتمان سازی جدید روح و هویت ملی تعریف شود و همچنین با مشخص شدن روندهای سیاسی و قدرتمند شدن جامعه مدنی در این کشور ، دولت به سامان­تر خواهد شد.

 

/



ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *