صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

حوادث- انتظامی و آسیب‌های اجتماعی

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

شهیدی که پیکرش ۵۰ روز زیر آفتاب ماند

۱۳ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۵:۱۶
کد خبر: ۳۴۵۶۰۵
پیکر شهید حسن مقدم ۵۰ روز زیر آفتاب ماند و در اربعین حسینی (ع) به خانه بازگشت.
به گزارش گروه فضای مجازی ،شهید حسن مقدم از نیرو‌های لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) تنها ۱۹ سال سن داشت که در جریان عملیات کربلای دو به شهادت رسید. در ادامه روایت جعفر طهماسبی از نحوه شهادت این شهید را می‌خوانید.

ساعت از ۱۲ گذشته بود که درگیری روی ارتفاعات اطراف ما شروع شد. سمت راست ما ارتفاع ۲۵۱۹، شهید صدر و وارس بود و سمت چپ ما ارتفاع سکران.

با شروع درگیری منور‌های دشمن آسمان را روشن کرد. تا اینجا دشمن هنوز متوجه حضور ما در داخل شیار آنه نشده بود. آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع ۲۵۱۹ و شهید صدر اجرا شد. مشکل وقتی به وجود آمد که هواپیما‌های دشمن با ریختن منور‌های خوشه‌ای تمام منطقه را روشن کردند، به طوریکه ما از داخل دره کِدو به وضوح درگیری روی ارتفاعات را مشاهده کردیم. وقتی منوّر‌های خوشه‌ای از نورافشانی می‌افتادند باقی مانده آن مثل گلوله‌های آتش به سمت زمین می‌سوخت. منطقه درگیری ما که بیشه زار خشکی بود و به دشت منتهی می‌شد و ارتفاع علف‌های گندمی که تا ساق پا می‌رسید، یکپارچه آتش گرفتند.

شهید اسماعیل خوش‌سیر از بچه‌های تخریب بود که منطقه را شناسایی کرده بود. دیدم خیلی نگران است. گفتم اسماعیل چیه؟ گفت: باقی مانده این منور‌ها زمین را آتش می‌زند. خدا به ما رحم کند.

صدای مکالمه بی سیم می‌آمد. از قرارگاه دستور آمد چرا درگیر نمی‌شوید. از وقتی اسماعیل از سوختن علف‌های خشک گفت، به فکر فرو رفتم، اگر زمین آتش می‌گرفت چطور می‌بایست وارد میدان مین می‌شدیم و چه طور می‌توانستیم معبر بزنیم.

در این فکر‌ها بودم که شنیدم از بی سیم صدا آمد، نمی‌شود وارد میدان شد، میدان مین آتش گرفته است. تا این خبر را شنیدم دلم ریخت. چون دو تا تیم از نیرو‌های تخریب که مامور به گردان علی اصغر علیه السلام بودند باید در این میدان معبر می‌زدند. از همه بیشتر نگران شهید حسن مقدم بودم، چون میدانستم «حسن» خود را به آتش می‌زند. به اسماعیل گفتم: اسماعیل، مسیر معبر حسن مقدم را بلدی، که اگه نیاز شد کمکشان کنیم؟ گفت: بله.

آتش دشمن روی بچه‌ها قفل شده بود و از زمین و آسمان آتش می‌ریخت. شب از نیمه گذشته بود و هر چه به صبح و روشنایی هوا نزدیک‌تر می‌شدیم فرمانده‌ها نگران‌تر می‌شدند.

دستور رسید که تا هوا روشن نشده نیرو‌ها را از منطقه درگیری خارج کنیم. همه متحیر بودند که چه اتفاقی افتاده، اما دستور این بود و باید اجرا می‌شد.

در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم بی‌سیم‌چی که همراه حسن بود نشسته. تا من را دید به سمتم آمد و گفت: حسن هم پرید.

گفتم اکبر چه می‌گویی؟ گفت: پشت میدان مین، خمپاره وسط نیرو‌ها خورد و یک ترکش بزرگ به سر حسن اصابت کرد و شهید شد.

خبر شهادت حسن برای من که حالات او را در روز‌های آخر دیده بودم غیر منتظره نبود، اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بماند.

به اسماعیل گفتم من سمت معبر بچه‌ها می‌روم و بر می‌گردم. اما آتش تیربار‌های دشمن و انفجار پی در پی خمپاره‌ها اجازه نمی‌داد، از طرفی هم بوی باروت و سوختن خار و خاشاک تنفس را مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه‌هایی که عقب می‌آمدند به گوش می‌رسید. به فکرم رسید که بچه‌ها را عقب ببریم و بعد سراغ حسن بیاییم.

نگران بودیم که در مسیر برگشت بچه‌ها وارد میدان مین شوند. دو یا سه گردان نیرو پائین رفته بودند و قرار بود به بالا برگردند.

جاده‌ای وجود نداشت و همه مسیر، صخره‌ای و سنگلاخ بود، من هم با کفش کتانی به عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره‌ها دویده بودم که کف کتانی ام نازک شده بود و پاهایم را اذیت می‌کرد.

بخش زیادی از مجروح‌ها و نیرو‌های خسته از عملیات را تا بالای کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم. نزدیک ظهر بود که برای رفتن به محل شهادت بچه‌ها آماده شدیم که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیافتید خیلی زیاد است، اصرار‌های ما هم کارساز نبود.

عملیات کربلای دو واقعا کربلایی بود. مجروح‌های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و بسیاری از شهدای عملیات، یکی دو ماه بدنهایشان روی زمین افتاده بود. روزی که حسن شهید شد پنج روز تا محرم مانده بود و روزی که پیکرش را عقب آوردند یک اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود. یعنی بیش از ۵۰ روز بدن روضه خوان ۱۹ ساله بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت.

شهید حسن مقدم آرزویش این بود که به اربابش برسد و به آرزویش رسید.
 
 
 

 

 
 
منبع: دفاع پرس


ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *