به گزارش خبرنگار گروه فضای مجازی ، روزنامه حمایت در یادداشتی به قلم سیدجعفر قنادباشی نوشت: حمله داعش به مردم در بارسلونای اسپانیا به وسیله یک خودروی ون که دهها زخمی و کشته بر جای گذاشت، جدیدترین اقدام تروریستی این گروه در اروپاست و بار دیگر زنگ خطر را برای حامیان تروریستها به صدا درآورد. در تابستان سال گذشته نیز، مشابه همین حمله در شهر «نیس» فرانسه صورت گرفت که طی آن 86 نفر کشته و تعداد زیادی نیز مصدوم شدند. حوادثی نظیر آنچه در اسپانیا رخ داد، در دیگر کشورهای قاره سبز مانند انگلیس هم اتفاق افتاد که از برنامهریزی گسترده تروریستهای داعش برای انجام عملیاتهای تروریستی بیشتر در اروپا حکایت دارد. هر چند این حوادث از هر نظر محکوم است و هیچکس نمیتواند در برابر کشته شدن انسانهای بیگناه سکوت اختیار کند، اما اگر به شش سال قبل، زمانی که سران همین کشورها از تروریسم تکفیری در منطقه تمامقد حمایت میکردند، بازگردیم، چرایی اتفاقات اخیر روشن میشود. زمانی که اروپا و آمریکا بر سر پشتیبانی و حمایت از تروریستهای سوریه و به قول آنها مخالفین مسلح دولت «بشار اسد»، متحد شدند و هرگونه سلاح و تجهیزات جنگی را سخاوتمندانه در اختیار آنها گذاشتند، شاید فکرش را نمیکردند که همان تروریستها، روزی به سراغ پایتختها و کلانشهرهایشان بیایند و مرتکب همان جنایاتی در قبال شهروندان اروپایی و آمریکایی شوند که در سوریه و به عبارتی در کل منطقه انجام داده بودند.
از دمشق تا بارسلون!
جعفر بلوری در یادداشت روزنامه کیهان نوشت: «نباید داعش را از بین برد چرا که این گروه تروریستی میتواند آمریکا را به اهدافش در منطقه برساند.» این جمله، بخشی از مقاله «هنری کیسینجر» است که به نوشته روزنامه انگلیسی ایندیپندنت، برای وبسایت خبری تحلیلی CapX و خطاب به دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا نوشته شده است. وزیر خارجه ریچارد نیکسون در ادامه مقالهاش، دلیل چنین پیشنهادی را چنین برشمرده که با استفاده از چنین جانورانی «میتوان جلوی قدرت گرفتن ایران را در منطقه گرفت.» پس«نباید آنها را از بین برد!». آنچه روز پنجشنبه در بارسلونای اسپانیا رخ داد و طی چند حمله تروریستی، داعش 14 غیرنظامی بیگناه را کشت و 100 شهروند دیگر این کشور اروپایی را مجروح کرد، فقط پس لرزههای عملیاتهای بزرگی مثل آزادسازی حلب، موصل، عرسال، کوبانی و... نیست. نتیجه سیاستهایی است که گوشهای از آن را هنری کیسینجر علنی کرد. «داعش را در منطقه حفظ کن» یعنی اولا، مانع از بازگشت آنها به خانههایشان در غرب شو، ثانیا همچنان به هدف اصلی از تشکیل چنین موجوداتی که همانا، درگیر ساختن ایران و مقاومت است، بپرداز و از همه مهمتر این که، جان مردم اصلا اهمیتی ندارد! این «مردم» میتواند مردم آسیا و آفریقا باشد، میتواند حتی مردم اروپا باشد! حوادث هولناک اسپانیا که طی آن ها تکفیریها، دهها زن و کودک بیگناه را به طرز ناجوانمردانهای با خودرو زیر گرفتند و به خاک و خون کشیدند، حاصل همین استراتژی «داعش را نباید از بین برد» است. حدود 5 سال پیش و زمانی که، غائله «داعش» و «تکفیریها» را ساختند و این سگهای هار را به جان مردم انداختند، غرب هیچ اقدامی تاکید میشود هیچ اقدامی برای جلوگیری از هجوم تکفیریهای چشم آبی از کشورشان به منطقه غرب آسیا نکرد چراکه برای این پروژه سنگین، به نیروی انسانی نیاز داشت و از طرفی میخواست غرب را از لوث وجود چنین موجودات پلیدی پاک کند. استراتژیستهایی مثل کیسینجر که احتمالا راهاندازی غائله داعش نیز زیر سر چنین موجوداتی است، شاید، به اینجای کار فکر نکرده بودند که اگر این پروژه شکست خورد و تکفیریها خواستند به خانههایشان برگردند، چه خواهد شد. البته شاید فکر اینجای کار را هم کرده باشند اما جان مردم برایشان اهمیتی نداشته است. حادثه بارسلونا در یک کلام، نتیجه شکست پروژه داعش در غرب آسیا و پیروی از سیاستهای امثال هنری کیسینجر است.
پشت پرده کودتای 28 مرداد
جواد منصوری پژوهشگر تاریخ در روزنامه جام جم نوشت: در مورد وقایع مرداد 1332 دو مجموعه اقدامات انجام گرفته است. یکی اتفاق مربوط به حوادث و رویدادهای سال 32 است که دو دولت انگلیس و آمریکا براساس مدارک و اسناد فراوانی که وجود دارد، تصمیم به سرنگونی دولت قانونی دکتر محمد مصدق میگیرند. این تصمیم کاملا براساس نظریات دولتهای خارجی و مداخلهجویانه است و با هدف سرنگونی دولت صورت گرفت. این سرنگونی در هر شکلی، کودتاست. سرنگونی یک دولت مستقر با شیوههای گوناگون شامل دخالت نظامی، مداخلات مردم و اجتماعی و حتی در شکل انتخابات انجام میشود. ما اقدامات دولتهای آمریکا و انگلیس را از این جهت کودتا میدانیم که با توجه به اقدامات آن ها اوضاع کشور تغییر پیدا کرده و دولت سرنگون شد و انگلیسیها و آمریکاییها سرنوشت کشور را مستقیما به دست گرفتند. این موضوع مورد توافق برخی نویسندگان آمریکایی از جمله جیمز بیل در کتاب معروفش به نام عقاب و شیر نیز قرار دارد. او معتقد است دقیقا مسئولیت تمام حوادثی که بعد از کودتا در ایران اتفاق افتاد، متوجه آمریکا و انگلیس است، چون این دو کشور اوضاع را دگرگون کردند و بر دربار ایران و شاه مسلط شدند و طبعا مسئول کل حوادث هستند. تردیدی نیست اقدامی که در 28 مرداد صورت گرفته، کودتاست. جریان دوم که با این جریان مخلوط میشود مربوط به اختلافات دولت و مجلس از یکسو و چالشی است که بین دولت و شاه از سوی دیگر اتفاق میافتد. به این ترتیب آقای دکتر مصدق با انحلال مجلس از طریق رفراندوم، در واقع پشتیبانی قانونی و مردمی خود را از دست میدهد. اینجاست که شاه در غیاب مجلس، رسما دکتر مصدق را از مقام نخستوزیری خلع میکند. واکنش دکتر مصدق این است که شاه حق چنین کاری ندارد و شاه هم در مقابل به قانون اساسی استناد میکند.
سقوط نعش واشنگتن از برج ترامپ
در یادداشت روزنامه وطن امروز شروین طاهری نوشته است: خیلی از ما و دیگر مردم جهان هنوز هم آمریکا را با فیلمهای غرب وحشیاش میشناسیم که دوران بردهداری و جنگ داخلی ایالات شمالی و جنوبی را روایت میکنند. شاید نسل ما این روزها بیشتر وسترنهای معاصر فضایی و تخیلی و آخرالزمانی را بپسندد اما بسیاری از پدرها و مادرهایمان حتما یک دوجین از آن اسطورههای بزنبهادر سلولوئیدی از «جان وین» گرفته تا «کلینت ایستوود»، در قامت گاوچرانها و ششلول بندهای هالیوودی و اسپاگتی در گنجه خاطراتشان دارند. چند وقتی است فضا برای این خاطرهبازیها مساعد شده است؛ نیازی هم به دانلودهای طولانی و در آوردن دیویدیها از قابشان یا حتی گرفتن غبار ویاچاسهای قدیمی نیست، حتی اینکه بخواهیم بنشینیم و شبکههای درب و داغانی را بالا و پایین کنیم که وسط تبلیغات گارسینیا کامبوجا و برچسب ضد زگیل، فیلمهای قدیمی هم نشان میدهند. همین که تلویزیون را روی نخستین شبکه خبری روشن کنیم مستقیم میرویم به غرب وحشی. گزارشهای خبری حالا فقط داعشیها را چاقو به دست با ماسکهای سیاه نشان نمیدهند - که البته میدانیم و میدانید که اینها هم قابهایی بیشتر هالیوودی هستند تا هزار و یک شبی – بلکه حالا شبانهروزی از دو قدمی کاخ سفید واشنگتن، بورس تجارت جهانی نیویورک و سیلیکون ولی کالیفرنیا، تصاویری مخابره میشود که جماعتی سفید بیاعصاب را مشعل به دست نشان میدهد که واقعا انگار از دل تاریخ درآمدهاند و در عصر تعاریف پساملیتی و پسانژادی و حتی پساجنسیتی یکهو فریاد میکشند: «حق برتری سفید، خون و خاک، بمیر کاکا سیاه، گم شو جهود!» و فقط فریاد نمیکشند، بلکه مسلح میگردند و به مخالفان ضد فاشیست یا چپگرایشان حمله میبرند و آدم هم میکشند. همه اینها را زیر پرچم پیژامهای ایالات متحده و زیر لوای اصل آزادی بیان انجام میدهند، اگرچه خود پرچم کنفدراسیون ایالتهای جنوبی حامی بردهداری را در دست دارند.
چرا دکترمصدق فرزندش را به استقبال سفیر آمریکا فرستاد؟
در یادداشت روزنامه خراسان می خوانید: گرچه با وجود گذشت 64 سال از کودتای 28 مرداد 1332، هنوز هم سایه ابهام بر برخی از زوایای این رویداد تاریخی مهم سنگینی میکند، اما به مدد اسنادی که هرازگاه از سوی دولتهای غربی دست اندرکار کودتا منتشر میشود، حال میتوان تصویر روشن تری از زمینههای وقوع کودتا و به فرجام رسیدن آن ارائه کرد. از میان ابعاد مختلف این واقعه تاریخی، مورخان ایرانی صاحب کرسی تدریس در دانشگاههای غربی مانند پروفسور یرواند آبراهامیان و دکترعباس میلانی، بر رویکرد فریبکارانه دولت آمریکا در اظهار دوستی و دست کم بی طرفی نسبت به دولت دکترمحمد مصدق از یک سو و تمهید مقدمات گسترده برای سرنگونی دولت وی با کودتا از سوی دیگر، انگشت تأکید نهاده اند. پروفسور آبراهامیان در کتاب «کودتا» با شرح نشانههایی که اعتماد دکترمصدق را نسبت به آمریکا جلب میکرد و نیز نقل قولی از سفیر وقت آمریکا در ایران، که از صحنه گردانان اصلی کودتا به شمار میرفت، رویکرد دوگانه آمریکا در برابر ملی شدن صنعت نفت کشورمان را چنین توضیح داده است: «کشاکش لفظی بین دیپلماتهای آمریکایی و بریتانیایی این تصور نادرست را بر جای گذاشت که ایالات متحده آمریکا با جنبش ملی شدن نفت ایران همدلی دارد. طرز برخورد آمریکا با مصدق و موضوع ملی شدن نفت از سوی لوی هندرسن جانشین هنری گرادی در سمت سفیر آمریکا به خوبی جمع بندی شده بود. هندرسن که در مهندسی کودتای سال 32 نقش داشت، قبلا سفیر آمریکا در عراق بود و با تجربهای قابل ملاحظه در مسائل نفتی وارد ایران شد. او دو دهه بعد در خاطراتش اذعان کرد که «مصدق را فردی جذاب دیدم. منظور این نیست که خوش قیافه بود. او دراز و بی قواره بود. صورتی عقابی با خطوطی غم انگیز داشت که به احتمال زیاد، همراهی طرف صحبتش را جلب میکرد. نوعی خوش طبعی زیاد و در مواردی گزنده داشت. به رغم سرسختی و یک دنده بودن، فردی مودب و محترم برای همکاری بود. دلمان میخواست روابط خوبی با او داشته باشیم، اما نه به قیمت تصویب لغو امتیاز نفتی بریتانیا. به باور ما، چنین خلع ید و مصادرهای نمیتوانست منافع اساسی ایران، بریتانیای کبیر و یا ایالات متحده آمریکا را تأمین کند. کنشهایی از این نوع، اعتماد متقابلی را که لازمه رونق تجارت بین المللی بود، تضعیف میکرد ... . سرانجام به این نتیجه رسیدم که تا وقتی مصدق بر مصدر کار است، هیچ راه حل و مصالحهای در زمینه مسئله نفت امکان پذیر نیست.»
تهران جدید
در یادداشت روزنامه رسالت می خوانید: «تهران جدید»عنوان ویژه نامه 128 صفحه ای روزنامه همشهری است. این ویژه نامه حاوی چکیده عملکرد آقای دکتر محمدباقر قالیباف در 12 سال تصدیگری شهرداری تهران است. تصویری که از تهران جدید ما امروز داریم شهری آباد است که هر گوشه اش تماشایی است. تهران امروز یک تهران آباد، پویا و پیشرو است. تهران امروز ام القرای جهان اسلام است. با آنکه ایران طی چهار دهه گذشته تحت ظالمانه ترین تحریم ها و بی رحمانه ترین برخوردها از سوی دولت های استکباری بوده اما پایتخت و شهرهای بزرگ کشور چهره یک کشور جنگ زده را ندارند. تهران امروز یک شهری است که تنه به تنه پایتخت های بزرگ جهان می زند. تهران طی 12 سال گذشته با مدیریت جهادی ساخته شده است. تهران جدید را با صدها هکتار فضای سبز و بوستان های بی شمارش می توان دید. مردم تهران شبها در بوستان ها و فضای سبز تا نیمه های شب به تفریح و تفرج مشغول اند. صبح ها در همین بوستان ها صدها هزار نفر در 2100 ست ورزشی مشغول ورزش و نرمش هستند. امروز هر کس که وارد تهران، پایتخت جمهوری اسلامی ایران می شود باور نمی کند این شهر در حالی ساخته شده است که تمامی دنیای استکبار به رهبری آمریکای جنایتکار علیه ملت ما بسیج شده اند تا نگذارند سنگی روی سنگ بنا شود. تهران با زیبایی های بی نظیرش فریاد برمی آورد که هشت سال دفاع مقدس و نزدیک به 40 سال تحریم های ظالمانه که شدیدترین آن در 12 سال اخیر اعمال شده است اثری در عمران و آبادی ام القرای جهان اسلام نداشته است. تهران جدید را همه مردم با مدیران فعال و متعهد شهرداری طی نزدیک به 40 سال اخیر ساختند اما تهران 12 سال اخیر تهرانی نو و با مدیران جهادی به یاد ماندنی خواهد بود. «تهران جدید» حتی اگر در دهه بعد هم کاری نشود همچنان «جدید»خواهد بود.
مصدق انگليسي هراسي با فوبياي خيانت
در یادداشت روزنامه شرق می خوانید: پیرمرد کار خودش را کرد. کاسه صبر همه را لبریز کرد تا علیهاش کودتا کنند. مصدق، این پیرمرد لجباز و یکدنده میتوانست راه دیگری برود. راهی که همه از آن منتفع شوند، هم خودش به نان و نوایی برسد و هم دیگران. دولت آمریکا را هم ناامید کرد. «ترومن» بدش نمیآمد با تکیه بر باور ناسیونالیسم لیبرالیِ مصدق سدی در برابر گسترش کمونیسم ایجاد کند. از اینرو پس از سخنرانی مصدق در سازمان ملل متحد در پی جلب همدلیاش برآمد تا او را در اردوگاه غرب نگاه دارد. ترومن به مصدق هشدار داد «روسیه همچون لاشخوری منتظر است تا نفت ایران را ببلعد.» ترومن از سیاستهای استعماری فرسوده انگلیس دلزده و بیمناک بود. سیاستهایی که با دوران پسااستعماری همخوانی نداشت. ازاینرو وقتی نخستوزیر انگلیس خبر داد که کشورش قصد دارد از جنوب به ایران حمله نظامی کند، با مخالفت شدید ترومن روبهرو شد. اما مصدق، این پیرمرد یکدندهی مبتلا به انگلیسیهراسی که فوبیای خیانت داشت تا پایش به ایران رسید باز کار خودش را کرد. او نه در پی قهرمانی و محبوبیت بود، نه سودای ریاست داشت. اما مخالفان پیرمرد همچنان معتقدند او باید به تقویت نهادهای حقوقی کشورش میپرداخت و قانونگرایی را ترویج میکرد. راهی که نرفت. شاید مصدق هم خودش انتظار چنین سرنوشتی را نداشت. دست بر قضا رخدادهای نامنتظره تاریخی با روح عدالتطلبش گره خورد و او را به سوژه سیاستی انقلابی بدل کرد. سیاستی انقلابی که نه با حالواحوال پیرمرد جور بود و نه با خاستگاه اشرافیاش. این سوژه پرتابشده به دل سیاست، خواستهناخواسته عصاره مردم زمان خودش شد: «انگلیسیهراسی با فوبیای خیانت». بالاخره عصارهی مردمبودن، کار دست پیرمرد داد. تا ترومن رفت و آیزنهاور آمد همه علیهاش شدند. سازمان سیا از عوامگرایی مصدق نفرت داشت، میترسید او شاه را مجبور کند تا به نقش محدودِ خود در قانون اساسی بسنده کند. از اینرو انگلیس و سلطنتطلبهای محافظهکار همپیمان شدند تا او را از سر راه بردارند. از سوی دیگر افزایش محبوبیتِ مصدق به اختلاف سیاسی و حسادتها دامن زد و جبهه ملی دچار تفرقه شد. سران جبهه ملی همچون مظفر بقایی و حسین مکی به او پشت کردند و به شبکهای از جاسوسان سلطنتطلب و جاسوسان انگلیس در ارتش و بازار پیوستند تا کار را تمام کنند. اگر مصدق انگلیسیهراسی بدبین بود که به نزدیکترین کسانش اعتماد نداشت و در پشت نقاب هر کس جاسوسی میدید و فوبیای خیانت داشت، شاه هم انگلیسیهراسی بود که فوبیای حقارت داشت. با این تفاوت که مصدق تن به خیانت نداد اما شاه بارها تن به حقارت داد. «انگلیسیهراسی شاه حاد بود و تبعید پدرش به دست انگلیسیها در ٢٥ شهریور ١٣٢٠ بر آن افزود. این سوءظن که منافع انگلیس باعث میشود تا از اعراب در برابر ایران حمایت کند بیپایه و اساس نبود.» شاه امیدوار بود با ایجاد حکومتی حاکمیتمند، تجلی سه خواسته کمیاب سیاست در خودش باشد: قدرت، منزلت و ثروت. او با قدرت میتوانست ارادهاش را به دیگران تحمیل کند و به منزلت در خود دست یابد، و با انباشت ثروت هم بهرهجوییها و کامیابیها را ممکن سازد. اما این پیرمرد آمده بود تا کاخ رؤیاهای شاه را ویران کند. مگر نه اینکه مصدق همچون او خاستگاه اشرافی و سلطنتی داشت و زخمخورده انگلیس بود و آرزوی قلبیاش ملیکردن صنعت نفت، پس چهچیز آن ها را خصم یکدیگر کرد.
تفاسیر خطا از تورم
در یادداشت روزنامه دنیای اقتصاد می خوانید: مسوولیت اصلی تورم بر دوش چه نهادی است؟ در جهان مسئولیت آن برعهده بانک مرکزی است. طبیعتا در ایران نیز چنین باید باشد. تمام مشکلات ساختاری و مزمن اقتصادی به همراه رابطه نه چندان مناسب نهاد دولت و بانک مرکزی طی دهههای گذشته باعث نمیشود که مقامات پولی از زیر بار این مسوولیت شانه خالی کنند. هرگونه روند مثبت و منفی در شاخص تورم پیش از همه متوجه بانک مرکزی و سیاست پولی است. از همین رو نمیتوان کتمان کرد اگر امروز تورم، روندی صعودی به خود گرفته مسئولیتش بر گردن سیاستگذار پولی است و آن زمان که پس از دههها تورم دو رقمی، از آسمان اقتصاد ایران رخت بربست نیز بیش از همه مدیون مقام پولی است. خالی کردن اثر مسکن مهر از پایه پولی و کاهش محسوس آن، تغییر جنس نقدینگی به سوی شبهپول و عبور از دوره طولانی سرکوب مالی با پذیرش نرخ بهره واقعی، از عوامل غیرقابل اغماض در کنترل تورم بود که نقش بانک مرکزی در آن پررنگ بود. در مورد انتظارات تورمی نیز مجموعه دولت و بانک مرکزی نقش موثری در آن داشتند که منجر به تداوم تورم پایینتر از سطح میانگین بلندمدت شد. بهعبارت دیگر همانطور که در هر اقتصادی میتوان انتظار داشت، روند تورمی اقتصاد ما بیش از همه ناشی از سیاستهای پولی بوده است. در این بین، نقش دولت و وزارت امور اقتصادی و دارایی نیز میتواند کارآیی سیاست پولی را پررنگتر کند. عبور از تکالیف مختلفی که به سیستم بانکی از سوی دولت تحمیل میشود، کاهش بدهی دولت به بانکها و همچنین راهی برای افزایش سرمایه بانکهای دولتی بدون دستدرازی به منابع بانک مرکزی از اقداماتی است که دولت میتواند برای یاری رساندن به سیاست پولی انجام دهد. اما نباید از یاد برد که امروز کلهای پولی با تورم پایین فعلی همخوانی ندارد و این خطر کاملا محسوس است که پس از یک دوره چند ساله بار دیگر اقتصاد ایران دچار تورم افسارگسیخته شود.