شست و شو نشوید لطفا! / نصیحتی که شنیده نشد؛ حرمت نگه دارید
مقامات کاخ سفید به این جمعبندی رسیدهاند که طرح کلی آنها برای منطقه که شامل تجزیه و تقویت گروههای تروریستی بود، به شکست منجر شده و به همین جهت میبینیم که با دستپاچگی به حضور نظامی و پشتیبانی آشکار از گروههای ریز و درشت تروریستی روی آوردهاند.
در روزهای اخیر، حدود ۵۰۰۰ کیلومتر از خاک سوریه از لوث وجود تروریستهای داعش پاکسازی شده که به علاوه موارد قبلی، مجموعاً ۶۵۰۰۰ هزار کیلومتر از دست تروریستها خارج و به تصرفات دولت سوریه افزوده گردید. این دستاورد چشمگیر، حاصل عملیاتی در ظرف زمانی یک هفته تا ۱۰ روز و علیرغم میل آمریکاییها است؛ به این جهت که جاده مواصلاتی بغداد – دمشق به دست نیروهای مقاومت افتاد و باعث شد تا معادلات میدانی به نفع ارتش سوریه و عراق تغییر کند. از طرف دیگر، کارشکنیهای آمریکا را در جنوب «سنجار» شاهد بودیم که نمیخواستند پاکسازی این منطقه توسط حشدالشعبی صورت گیرد، ولی علیرغم مخالفتها، این عملیات تا منطقه «ام جریس» واقع در مرز عراق با سوریه به سمت «البوکمال» ادامه پیدا کرد. این در حالی است که پس از دو عملیات هشدار گونه که آمریکاییها در منطقه مرزی انجام دادند، نیروهای سوریه و متحدینش به سمت شمال «تنف» واقع در مثلث مرزی اردن، عراق و سوریه حرکت کرده و در ۳۵ کیلومتری مرز عراق مستقر شدند. نیروهای سوریه با این تغییر جهت، حاشیهای استراتژیک را در دست گرفته و در حال حرکت به سمت «البوکمال» هستند که در حال حاضر در تصرف داعشیها قرار دارد. ویژگی راهبردی این عملیات عبارت است از مهیا کردن مقدمات حمله به دیرالزور، قطع کردن ارتباط داعش در دو سوی مرز و گرفتن فرصت از آمریکاییها برای قطع کردن محورهای ارتباطی ارتش و مقاومت در عراق و سوریه. در مرزهای اردن با سوریه نیز نظیر چنین عملیاتی در حال انجام است و بیش از ۱۵۰ کیلومتر از مرزهای مشترک، تحت پوشش ارتش سوریه قرار گرفته است.
این اقدام پیشدستانه دمشق به مسدود شدن مسیر ترانزیتی تروریستها از صحراهای شمالی عربستان و اردن به سوریه منجر شده و به این ترتیب، طرح پنتاگون برای کنترل مرزهای عراق و سوریه را فشل کرده است. در پی این پیروزی بزرگ و رسیدن ارتش سوریه و همپیمانانش مرزهای عراق، به طور خلاصه میتوان گفت که این فتحالفتوح، دو پیامد بسیار قابلتوجه دارد: ۱. با توجه به اینکه حشدالشعبی در عراق نیز موفق شده است که به مرزهای سوریه برسد، مرحله اول محاصره داعش در خاک سوریه آغاز شده و تکفیریها در «موصل» و «رقه» به دام افتادهاند که با شرایط بسیار سختی مواجه هستند. ارتباط داعشیهای عراق و سوریه به این ترتیب قطع شده و رصد شبکههای اجتماعی تکفیریها نشان میدهد که در وضعیت فوقالعاده شدیدی در استان «نینوا» و شهرهای «تلعفر» و «رقه» قرار دارند و بر اساس ارزیابیها این محاصره طی روزهای آتی کامل خواهد شد. ۲. آمریکاییها در منطقه «تنف» محدودهای اختصاصی را ایجاد کرده و با کمال وقاحت اعلام کردهاند که هیچکس، حق ورود به آن را ندارد و حتی به ارتش سوریه که در خاک کشورش عملیات میکند نسبت به نزدیک شدن به این منطقه اخطار داده است. برنامه پنتاگون این بود که این منطقه مرزی را به سایر مناطق از جمله «البوکمال» و «دیر الزور» متصل کند تا به این وسیله مرز سوریه با عراق را به طور کامل مسدود کند، اما با پیشروی اخیر ارتش سوریه، این پروژه آمریکاییها ناقص مانده و دیگر قادر نیستند که مرزها را در اختیار خود بگیرند. نکتهای که در این میان بسیار حائز است، تحرکات حمایتگرانه و علنی آمریکاییها در قبال داعشیها در این منطقه است؛ بهگونهای که هرگاه تروریستها ضربه خورده و مجبور به عقبنشینی شدند، با حمله به نیروهای سوریه تلاش کردند که این پیشرویها را متوقف کنند. خوشبختانه این حملات تاکنون نتیجهای نداشته و عزم ارتش سوریه را برای تنگتر کردن حلقه محاصره، مستحکمتر کرده است. واکنش و حساسیت رژیم صهیونیستی به حمایت اخیر آمریکاییها و ورود آنها به عرصه نبرد نیز پرده دیگری از موقعیت متزلزل کاخ سفید و تروریستهای اجارهای برداشته است.
«یسرائیل کاتس»، وزیر اطلاعات رژیم صهیونیستی روز گذشته حمله جنگندههای ائتلاف آمریکا به نیروهای همپیمان ارتش سوریه برای جلوگیری از پیشروی آنها به سمت مرز عراق و در واقع، حمایت از تروریستها را «نبردی سرنوشتساز» توصیف کرده بود. پیش از این نیز رژیم صهیونیستی چندین بار به مراکز نظامی و فرودگاههای سوریه به منظور روحیه دادن به تکفیریها حمله کرده بود؛ ضمن اینکه تاکنون، خبرهای بسیاری از پشتیبانی لجستیکی، اطلاعاتی و درمانی تلآویو از تروریستها منتشر شده است.
در نگاه کلان، مقامات کاخ سفید به این جمعبندی رسیدهاند که طرح کلی آنها برای منطقه که شامل تجزیه و تقویت گروههای تروریستی بود، به شکست منجر شده و به همین جهت میبینیم که با دستپاچگی به حضور نظامی و پشتیبانی آشکار از گروههای ریز و درشت تروریستی روی آوردهاند. این امر نشان دهنده استیصال و درماندگی آمریکاییهاست چراکه تا پیش از این تلاش میکردند در پشت پرده باقی مانده، حضور خود را علنی نکنند و جنگ نیابتی را مدیریت کنند، اما با توجه ضربات مهلکی که گروههای همپیمان آنان در نقاط مختلف عراق و سوریه از محور مقاومت دریافت کردهاند، مجبور شدهاند که خود به صحنه بیایند که این اتفاق در تراز جنگی یک عقبگرد هزینهبر برای ارتش آمریکا به شمار میآید. هرچند که روند شکست دادن تکفیریها – همانند موصل در عراق – پروسهای زمانبر است، اما رویهای که آمریکاییها در پیش گرفتهاند یادآور به گل نشستن ماشین جنگی آنها در عراق و افغانستان است و مسلماً نتیجهای بدتر از آن در انتظار حامی بزرگ تروریستها خواهد بود.
۲ - همه ما آزرده و غمگین شدیم از اینکه تروریستهای شست و شوی مغزی شده، ۱۸ هموطن بیگناه را به شهادت رساندند. حق هم همین است. اما آیا در مقیاسهای بزرگتر سیاسی و فرهنگی با همین نفوذ و شست و شوی ذهنی که به تغییر باور و خلع شرافت و وطن فروشی یا بیتفاوتی افراد نسبت به کمین و شبیخون دشمن منتهی شود، مواجه نیستیم؟ از عوام تا خواص، چقدر در رنج و نگرانی یا بیتفاوت هستیم که مثلا هر روز در فضای بیدر و پیکر و بیمحافظ رها شده مجازی یا تلگرامی، چند ده برابر شهدای روز چهارشنبه ترور، قربانی جنگ نرم و بیسرو صدای فرهنگی میشوند؟ باید چند خانواده دیگر از هم بپاشد و چند جوان دیگر از بین بروند تا احساس خطر کنیم؟
۳ - رهبر حکیم انقلاب، سوم آذر ۱۳۹۵ به مسئلهای مهم اشاره کردند و فرمودند: «جنگ نرم، خیلی خطرناکتر از جنگ سخت است. در جنگ سخت، جسمها به خاک و خون کشیده میشوند]ولی [ روحها پرواز میکنند و میروند به بهشت. در جنگ نرم، اگر خدای ناکرده دشمن غلبه بکند، جسمها پروار میشوند و سالم میمانند، روحها میروند به قعر جهنم؛ لذا این خیلی خطرناکتر است». ما، قربانیان ترور فیزیکی را تجلیل میکنیم، اما آیا قربانیان ترور فرهنگی نیز که لگد به خانواده و همسر و فرزند - یا مملکت خود در مقیاس مدیریت ملی- میزنند، قابل تقدیرند یا مستوجب مواخذه؟ مقتدای انقلاب ۶ خرداد ۹۵ در دیدار اعضای مجلس خبرگان و درباره جنگ نرم خاطرنشان کردند «این آن چیزی است که بنده مکرر تذکر میدهم به مسئولان مختلف و به جهات مختلف؛ و آن عبارت است از نفوذ در مراکز تصمیمسازی و تصمیمگیری؛ آن عبارت است از نفوذ برای تغییر باورهای مردم، تغییر محاسبات».
۴ - تازهترین شماره مجله آمریکایی نیوزویک اختصاص به یک گزارش سیاسی-فرهنگی دارد. در تصویر روی جلد، شهروندان در حالی که هر کدام سرشان به گوشی خودشان گرم است، در حال حرکت به سمت مرکز رایگیری هستند. سوال روی جلد این است «HOW BIG DATA IS CORRUPTING DEMOCRACY? چگونه اطلاعات و دادههای عظیم، دموکراسی را فاسد و خراب میکند؟» نیوزویک در پاسخ این سوال، تیتر زده است: «BRAIN WASHED. شستوشوی مغزی»! مجله آمریکایی نگران شده که دموکراسی، به واسطه بمباران اطلاعات و مسخ شخصیت شهروندان، در حال فاسد شدن است. آیا برخی از متولیان فکر و فرهنگ و سیاست ما به اندازه مجله آمریکایی، نگران افکار عمومی یا باورهای نخبگان و تصمیم سازان هستند؟
۵ - برای برخی سیاستمداران همینقدر که فضای مجازی و مثلا تلگرام بتواند ذهن مردم ما را شست و شو دهد و تبدیل به شبکه رای چشم و گوش بسته کند، کافی است تا مدافع سینه چاک رها شدگی فضای مجازی شوند! پس تکلیف «فلینظر الانسان الی طعامه» و تغذیه فکری یک جامعه و سلامت و امنیت آن چه میشود؟! در پاسخ، شانه هایشان را بالا میاندازند یا درباره ارزش آزادی مغالطه میکنند. اگر تروریستها آب و غذای شهر را مثلا به ویروس سیاه زخم آلوده کنند، همه ما بر میآشوبیم و برای مقابله بسیج میشویم، اما برخی مدیران ما در قبال تزریق ویروس بیغیرتی نسبت به دین یا ناموس یا استقلال ملی و تمامیت ارضی و امنیت ملی، حتی یک ابراز تاسف خشک و خالی هم نمیکنند بلکه در دفاع از تروریستها و نفوذیها موضع میگیرند. خب! چنین کسانی که بنا بر تصریح امیر مومنان (ع) درباره ترککنندگان جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، «میّت بین الاحیاء» (مردهای در میان زندگان) هستند. چنین مدیر مردهای چگونه میتواند هنگام شبیخون غافلگیرکننده تروریستها و نفوذیهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و امنیتی، واکنش به هنگام از خود نشان دهد و راه قتل عام را ببندد؟
۶ - امیر مومنان علی علیه السلام فرمود: هاند: «یُستَدَلَّ عَلَی ادبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ. تَضییعِ الاُصولِ وَ التَّمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَتَاخیرِ الاَفاضِل. چهار چیز باعث شکست دولتها میشود: ضایع کردن اصول (مسائل مهم)، سرگرم شدن به فروع (امور کم اهمیت)، به کار گماردن آدمهای سطح پایین و کنار گذاردن انسانهای فاضل». یکی از گرفتاریها و مصیبتهای بزرگ، وجود مدیرانی است که مسئولیتهای اصلی را رها کنند و سرگرم حاشیهها باشند. فلان آقا وزیر یا معاون وزیر است، اما به جای حمایت از فعالان سالم فرهنگی، دغدغه اش میشود تامین هزینه انتقال وکفن ودفن جنازههای فلان گروه موسیقی موسوم به سگهای زرد! یا آن یکی در آستانه انتخابات، نامه نگاری سرگشاده خطاب به رئیس صدا و سیما میکند که چرا آهنگ فلان خواننده پیوند خورده با شبکههای تلویزیونی انگلیس و بهائیت را دم اذان پخش نمیکنید؟ از آن طرف هم البته تهدید و تعقیب و قطع بودجه فلان نشریات مستقل و انقلاب در دستور کار همین حضرات قرار میگیرد. مسلمان! تو را با سگهای زرد و پیوند خوردگان با بهائیت چه معامله؟ «دوش آن صنم چه خوش گفت: در مجلس مغانم/ با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی».
۷ - فلان مدیر، با صداقتی سزاوار تشکر - و در عین حال تاسف- میگوید بدون هیچ آورده و سابقهای مدیر امنیتی شده است. سلّمنا! تا اینجایش را پذیرفتیم. اما بزرگوار! شما در بحبوحه انتخابات، چه کار با ستاد انتخاباتی دولت دارید که مدیران برخی از کانالهای تلگرامی آلوده را به صف میکنید و عکس یادگاری هم با شماری از آنها میگیرید. تعبیر «لایشغله سمع عن سمع» مختص خداوند است؛ بنده خدا وقتی سرگرم یک کار آن هم از جنس فرعی شد، حتما از مسئولیت اصلی باز میماند؛ و میشود همین رها شدگی تکالیف در برخی مدیریتها و به بار آمدن مصائبی مانند قبول الزامات سند ضد اسلامی و ضد ملی ۲۰۳۰ یونسکو یا پذیرش و اجرای خود تحریمیهای دیکته شده در افایتیاف.
۸ - در چنین وضعیتی از اختلال و تعطیلی یا سرگرمی برخی مراکز دیدبان به حواشی است که رهنمود آتش به اختیار از سوی رهبر انقلاب خطاب به انبوه نیروهای دلبسته به اسلام و ایران و انقلاب صادر میشود. اینجا باید دستگاههای مختل و معطل، عذر بیاورند که چرا بدعملی یا ترک پست کردهاند، نه اینکه کسانی در فضای مجازی مثلا تحریف کلام کنند یا درباره خودسری و هرج و مرج هشدار بدهند. طبیعی است که باید راه شبیخون دشمن را سد کرد. اینجا اگر مسئول مراقبت از گیت ورودی، خواب باشد یا خدای ناکرده با مهاجم همسویی نشان دهد، مورد ملامت و شماتت قرار میگیرد و حق ندارد دست پیش بگیرد و فرافکنی مسئولیت کند.
۹ - انقلاب اسلامی با بسیج ظرفیتهای عظیم مردم به ثمر نشست و با همین ظرفیتها، راه تجاوز و پیشروی دشمن سد شد؛ در حالی که رئیس دولت و فرمانده کل قوا (بنی صدر) اهتمام به جنگ و دفاع ملی نداشت. در روزگاری که بنی صدر در تهران یاوه میبافت و میگفت: «چرا درگیر شویم، زمین بدهیم و زمان بگیریم و مذاکره کنیم» (!)، جوانان دانشجو و غیردانشجو با بصیرت تمام و به تبعیت از فرمان امام خمینی به خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و هویزه رفتند و با منطق آتش به اختیار، راه تاخت و تاز و پیشروی مهاجمان را سد کردند. تا آن جا که جنگ مغلوبه شد و ملتی که روزی با مظلومیت در خرمشهر و هویزه میجنگید، امروز توانستهاند هیمنه آمریکا (طراح اصلی جنگ ۸ ساله) را در عراق و سوریه بشکنند. اگر آن تشخیص و اقدام در وقت لازم در وضعیت تعطیلی برخی مراکز ستادی و فرماندهی در دولت نبود، امروز اثری از تمامیت ارضی نبود، چه رسد به اقتدار ملی و پیشرفت و توسعه کشور. آتش به اختیار یعنی جهان آرا شدن که اگر هم ناکامی مقطعی پیش آمد، بگوید شهر را پس میگیریم، مراقب باشید ایمان (و اراده و امید) سقوط نکند؛ و با همین ایمان بود که کارهایی کارستان و معجزهآسا، چون فتح خرمشهر و فاو و سپس آزادسازی عراق رقم خورد. آتش به اختیار یعنی «ان تقوموا الله مثنی و فرادی» و «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلهًْ اهله»؛ و به یک معنا یعنی «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللهُ بِقَوْمٍ یحبهم و یحبونه أَذِلَّهًٍْ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّهًٍْ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهًَْ لَآئِم».
10- آیا جز خائنین و ضربهخوردگان از آن بسیج ملی، کس دیگری هم پیدا میشود که آتش به اختیار جهان آرا و چمران و سیدحسین علمالهدی و شاهرخ ضرغام و دیگران را سرزنش کند یا جز به تحسین و تکریم، نامی از آن شهیدان والامقام ببرد؟ آتش به اختیار در مقیاس امروز، یعنی اینکه برای عمل به تکلیف تمدنسازی اسلامی یا دفاع از فرهنگ و تمدن خودی در برابر «جنگ (تحمیلی) تمدنها»، معطل لجستیک و امکانات این یا آن اداره نمانید و مانند همیشه انقلاب، ظرفیتهای بزرگ مردم را پای کار «پویش مقاومت و پیشرفت» بیاورید. البته که این مدیریت هنرمندانه در نبرد نامتقارن، برای جبهه استکبار یا پادوهای آن، نگرانکننده است. جیغ و داد شدید رسانهای اردوگاه دروغ در چند روز گذشته، از دقت نظر رهبر انقلاب در رهنمود توام با عتاب اخیر حکایت میکند. در این میان باید از هراس افکنان پرسید آیا شما نقش ارتش بعث یا ستون پنجم منافقین را ایفا میکنید که به هراس افتاده اید؟
۱۱ - فراخوان اخیر مقتدای انقلاب دقیقا در ادامه بشارتی است که ایشان سوم خرداد ۱۳۹۵ در دانشگاه امام حسین علیه السلام فرمودند. «جوانهای عزیز! بچههای عزیز من! فردا مال شما است، آینده مالِ شما است؛ شما هستید که باید این تاریخ را با عزّتش محفوظ نگه دارید؛ شما هستید که این بارِ مسئولیّت را بردوش دارید؛ خرّمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، [بلکه]در یک میدانی که از جنگ نظامی سختتر است. البتّه ویرانیهای جنگ نظامی را ندارد؛ بعکس، آبادانی به دنبال دارد، امّا سختیاش بیشتر است. اینکه ما گفتیم اقتصاد مقاومتی ... اینکه گفتیم جوانهای مؤمن و حزباللّهی و انقلابی کارهای فرهنگی خودجوش را رها نکنند و دنبال بکنند ... بخش فرهنگیِ عدم تبعیّت از دشمن و جهاد کبیر است».
۱۲ - ایشان همچنین امسال در حرم مطهر امام خمینی (ره) فرمودند: «مسئولان کشور، فعّالان سیاسی کشور، از این قدرت بسیجکنندگی انقلاب غفلت نکنند؛ این نعمت بسیار بزرگی است که در اختیار کشور و ملّت ما قرار دارد. انقلاب قدرت بسیج دارد؛ میتواند جوانها را، انسانهای باعزم و با اراده را، انسانهای سالم را، بهسوی اهداف والا و بلند هدایت کند و حرکت بدهد و پیش ببرد؛ هیچ پیشرانی به عظمت و قدرت انقلاب و شعارهای انقلاب وجود ندارد؛ ما امروز به این احتیاج داریم و تا سالهای متمادی احتیاج خواهیم داشت». مسئولان در ردههای مختلف اگر میخواهند پاسدار شایسته امنیت و اقتدار و پیشرفت ملی باشند، باید رکن کار خود را به میدان آوردن همین ظرفیت بینظیر قرار دهند.
درس امارات برای کرسنتیها
کارشناسانی که به مسائل ژئوپلتیک اشراف بیشتری دارند با رد این استدلال، معتقدند اتمسفر سیاستهای کشورهای همسایه متأثر از قدرت سیاسی است تا قدرت انرژی و وابستگی به نفت و گاز کشورهای دیگر. در ایران، اما وزارت نفت با استدلال گروه اول موافق است با وجود آنکه پاسخ روشنی به توضیحات و پرسشهای گروه دوم ندارد. اقدام مصر و امارات در این باره یکبار دیگر ثابت کرد که حداقل در خاورمیانه، این قدرت سیاسی است که همه چیز را محصور خود میکند و نشانی از سیاستهای انرژی در سیاستهای کلانتر نیست.
در ابتدا به امارات اشاره خواهیم کرد، آتش این کشور در قبال قطر بسیار تندتر از عربستان بود و با حرارتی تیزتر، قطر را به حمایت از تروریسم متهم کرد و حتی بنادر خود را به روی کشتیهای قطر بست که عمدتاً برای سوختگیری به سواحل این کشور مراجعه میکردند. امارات به شکل خاصی به گاز قطر وابسته است، بنا بر اطلاعات موجود این شیخنشین روزانه یک میلیارد و ۸۰۰ میلیون فوت مکعب گاز قطر را از طریق خط لوله دلفین از دوحه دریافت میکند و قراردادهایی هم برای خرید الانجی از این کشور در دست اجرا دارد.
وابستگی امارات به گاز قطر شاید در نگاه کارشناسان ایرانی که معتقدند اقتصاد بر سیاست ارجحیت دارد عاملی بود برای همراهی امارات با سیاستهای قطر، اما همانطور که اشاره شد، امارات بدون توجه به این مهم، سیاستی را در پیش گرفت که جای تأمل فراوان و بازنگری در کنه دیدگاه وزارت نفت دارد، این در شرایطی است که ابوظبی درصدد توسعه خط لوله دلفین بوده تا ظرفیت واردات گاز از قطر را ۳۰ درصد افزایش دهد. در واقع اگر میتوان با وابسته کردن کشورهای منطقه به گاز یک کشور، چرا قطر موفق به انجام این مهم نشد و امارات تصمیم به قطع روابط دیپلماتیک خود با قطر گرفت، درحالی که در نگاه نخست، چنین اقدامی برخلاف مصالح امارات متحده عربی است و جایگزین دیگری برای گاز قطر برای امارات وجود ندارد.
جالب است که هر دو طرف در خصوص ادامه روند تجارت گاز گفتهاند که این اقدام امارات تأثیری بر این روند نخواهد گذاشت و دوحه مانند گذشته به صادرات گاز مشغول خواهد بود. وزیر امور خارجه امارات هفته پیش رسماً اعلام کرد نباید این دو مقوله را به هم ارتباط داد. این بدان معنی است که در خاورمیانه، نگاه به سیاست و انرژی کاملاً از یکدیگر جداست کما اینکه با وجود صادرات رایگان بخشی از نفت عربستان به مصر و کمکهای بلاعوض ریاض به قاهره، مصر راه خود را در منطقه در پیش گرفت بهطوری که با قطع کمکهای عربستان مواجه شد.
مصر هم در سال ۲۰۱۶ بیش از ۶۰ درصد از ال ان جی مورد نیاز خود را از قطر دریافت کرده، ولی در تنش اخیر، همراه عربستان شده و انرژی را از سیاستهای خود تفریق کرده است. اینکه دو کشور بزرگ عربی با وجود وابستگی به گاز قطر تصمیم به قطع روابط خود با این کشور میگیرند نشاندهنده خام بودن استدلال گروهی است که سیاست را دنباله رو اقتصاد و انرژی میدانند. این نکته از آن جهت قابل اهمیت است که وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران معتقد بوده و است که در صورت فروش گاز به کرسنت و صادرات گاز به شارجه از طریق کرسنت، میتوان از ابزار گاز برای همراهی امیرنشین شارجه با سیاستهای جمهوری اسلامی ایران بهره برد!.
بدون تردید اختلاف قطر با کشورهای عربی بسیار کمتر از تنشهای ایران با این کشورهاست، ولی شاهد آنیم که مصر و امارات با وجود وابستگی به گاز قطر، دوحه را طرد کردند و حتی شایعات مربوط به امکان قطع گاز از سوی قطر هم نتوانسته است آنها را به بازنگری در موضع خود رهنمون کند آن هم با گازی که ادعا میشود ارزان است. همانطور که پیشتر ادعای مدافعان IPC درباره نقش این قراردادها در خریدن حمایت سیاسی کشورهای قدرتمند باطل شد و ماجرای روسیه نشان داد که این نوع تفکر خام اندیشی است، مورد اخیر روی داده در خاورمیانه، درستی این تئوری را تقویت کرد که وقتی بحث قدرتها در منطقه در میان باشد، انرژی به کنار میرود ولو آنکه برای اجرای قراردادی به نام کرسنت، چنین توجیهاتی تراشیده شود.
در پایان البته باید تأکید داشت که برقراری روابط اقتصادی نقش مهمی در تحکیم روابط سیاسی دارد، اما آنکه نوع روابط سیاسی میان دو کشور چگونه باشد از اهمیت بیشتری برخوردار است. به عنوان نمونه صادرات گاز ایران به عراق با صادرات گاز به امارات دارای تفاوتهای بنیادینی است که در یک مورد میتواند به تنومندتر شدن رابطه سیاسی بینجامد و در موردی دیگر، موجب احیای روابط سیاسی شود. از سوی دیگر در یک قرارداد، همه چیز اقتصادی است و در صورت پایبند نبودن کشورها به مفاد قرارداد، مباحث حقوقی تعیینکننده است، ولی در خصوص امتیازات سیاسی، هیچگونه مفادی ولو سطحی در قرارداد وجود ندارد، لذا نمیتوان با اتکا به یک قرارداد اقتصادی، امتیاز سیاسی دریافت کرد، همانطور که هم قطر و هم امارات روی این موضوع اتفاقنظر دارند.
هزینههای سازش
در کتابهای کودک، داستان چوپان ساده لوحی آمده که با گرگی دوستی کرد و او را به داخل آغل آورد تا ثابت کند گرگ هم میتواند دوست انسان باشد و دعوایی در کار نباشد. او پس از آنکه گوسفندانش را از دست داد تازه فهمید گرگ چیست و سازش با گرگ چه هزینه سنگینی دارد. همه چوپان ها، گرگ را میشناسند میدانند هزینه چالش با گرگ، بسیار کمتر از هزینه سازش با گرگ است. آنها برای چالش با گرگ چوبدستی مناسبی دارند و با این آمادگی، هر روز گله را به صحرا میبرند و پس از چرا، به سلامت به آغل باز میگردانند.
متأسفانه این حقیقت ساده و روشن، هنوز برای برخی از روشنفکران و سیاستمداران ما، روشن نیست و با ساده دلی در صدد دوستی با گرگند. در این دویست سال، برخی سیاستمداران و روشنفکران ما، با خوشبینی غیر قابل باور، به گرگ اعتماد کرده و او را به آغل آورده اند و جز خسارت ندیده اند و باز کسانی در صدد تکرار این تجربه اند. دکتر مصدق در دهه سی، پس از ملی شدن نفت و تحریم و تهدید انگلیس، به آمریکا اعتماد کرد، با آمریکا مذاکره کرد، راه را برای ورود آمریکا به بازار نفت ایران گشود و گمان کرد با این امتیاز دادن و با این سازش، تحریمها رفع خواهد شد. هر چه دلسوزان، اورا از اعتماد به وعده آمریکا بر حذر داشتند او راه خود را ادامه داد. پایان کاراو شبیه پایان کار چوپان داستان ما بود. درست در همان روزهایی که گمان میکرد امتیازات کافی به آمریکا داده و در انتظار دوستی متقابل، کمک مالی و شکسته شدن تحریمها بود، کاخ سفید، توافق معاملات نفتی را که با او بسته بود، زیر پا گذاشت و در یک زیاده خواهی استعماری، خواستار پنجاه در صد از سود نفت ایران شد.
وقتی او زیر بار این هزینه جدید و زیاده خواهی جدید نرفت، آمریکا با انگلیس در مورد کودتا به توافق رسیدند، دکتر مصدق را که با تکیه به وعده آمریکا، ازقدرت ملت غفلت کرده بود، سرنگون کردند تا در ایران سود بیشتری حاصل کنند. مصدق هزینه اولیه سازش را پذیرفته بود، ولی زیاده خواهی آمریکا بیش از آن چیزی بود که او پیش بینی کرده بود. شاه هم برای تداوم حکومت خود و تضمین آینده خود به جای تکیه به ملت با آمریکا سازش کرد و هزینههای بسیاری را از منافع ملی، برای این سازش پرداخت نمود، ولی اشتهای آمریکا پایانی نداشت و هر روز توقع تازهای و طمع تازهای مطرح میشد، اسدالله علم، وزیر دربار، در خاطرات خود نوشته است، مدت کمی پس از آنکه قرار دادهای خرید فانتوم با آمریکا امضا شد، آنها در یک زیاده خواهی باور نکردنی قیمت را به سه برابرآنچه در قرار داد امضا کرده بودند افزایش دادند و شاه برای حفظ سازش، چارهای جز عقب نشینیهای دائمی نداشت.
سرنوشت شاه عبرت آموز است که با وجود پرداخت همه هزینههای سازش، در پایان کار، وقتی منافع آمریکا ایجاب کرد، حتی اجازه نداد بیماری اش را در آمریکا معالجه کند و او که خود را مغبون بد عهدی آمریکا میدید و با آن همه هزینه، اجازه ورود به آمریکا را نداشت، در مصر در اوج افسردگی و پریشانی جان داد. مهندس بازرگان اولین نخست وزیر ایران، پس از پیروزی انقلاب هم در فکر سازش، با آمریکا بود.
حمایت آمریکا برایش از حمایت ملت انقلابی ایران مهمتر بود. او بدون اطلاع شورای انقلاب در الجزیره به گفتگو با برژینسکی مشاور امنیتی کاخ سفید نشست تا با پرداخت هزینه لازم، روابط دوستی برقرار شود. او اطلاع نداشت که درست همزمان با این مذاکرات سازش، آمریکا با بختیار و سران فراری ارتش، در حال طراحی کودتای نظامی علیه رژیم جدید بود تا منافع از دست رفته خود در ایران را دوباره به دست آورد و قطعا بازرگان از اولین قربانیهای کودتای طرفداران شاه بود. بنی صدر، اولین رئیس جمهور، گمان میکرد تجاوز عراق را از طریق مذاکره با آمریکا میتواند دفع کند.
به جای تمرکز بر قدرت ملت، تمرکز اصلی اش بر سازش بود. در اثر این نگاه غلط، خرمشهر از دست رفت و آبادان در محاصره قرار گرفت. طمع آمریکا بیشتر از آن چیزی بود که بنی صدر گمان میکرد و لذا هرگز نتوانست خرمشهر را باز پس گیرد و اگر عزل نشده بود شهرهای دیگری هم هزینه سازش میشد، در توافق الجزایر برای آزادی گروگانهای لانه جاسوسی هم، تیم مذاکره کننده با گشاده دستی تمام با آمریکا به توافق رسید و بیانیه الجزایر امضاء شد.
ایران به تعهد خود عمل کرد و گروگانها آزاد شدند، ولی آمریکا، عهد و پیمان را زیر پا گذاشت و اموال بلوکه شده ایران را آزاد نکرد تا درس دیگری برای دولتمردان ما باشد. دولت سازندگی هم در این باره هزینههای بسیاری پرداخت.
وقتی گروگانهای آمریکایی در لبنان در اختیار گروههای مقاومت بودند، رئیس جمهورسازندگی پس از توافق با آمریکا، تمام آبروی سیاسی خود را هزینه کرد تا آنها را آزاد کند؛ و در مقابل اموال بلوکه شده ایران آزادشود. این بارهم وقتی گروگانها آزاد شدند، آمریکا بد عهدی کرد و نه تنها اموال ایران را آزاد نکرد بلکه دادگاه میکونوس، رئیس جمهور ما را به عنوان حامی تروریسم محکوم کرد تا پلیس بین الملل او را دستگیر کند و تمام سفرای اروپایی نیز به عنوان اعتراض، ایران را ترک کردند.
در ماجرای مک فارلین هم، دولت وقت تمام حیثیت سیاسی خود را برای سازش با آمریکا به صحنه آورد، اما آنها بازهم در معامله تقلب و بدعهدی کردند. امام راحل به میدان آمد و این صحنه را به نفع ملت تغییر داد. دولت اصلاحات هم برای سازش، سنگ تمام گذاشت، یکی از اصلاح طلبان آنقدر مشتاق سازش بود که پشت تریبون مجلس گفت: اگر نظام هم مخالفت کند من خودم تنها با آمریکا مذاکره میکنم.
رئیس دولت اصلاحات در این مورد بی تدبیری هایی داشت و حد اکثر نرمش را از خود نشان داد، ولی آمریکا که ضعف دولت را مشاهده کرده بود طمعش بیشتر شد و دولت ایران را محور شرارت نامید، تا دولت هزینه بیشتری بپردازد.
دولت نهم هم برای مذاکره با آمریکا اشتیاق نشان داد. رئیس جمهورآمریکا ابراز آمادگی کرد که حقوق هستهای ایران را به رسمیت بشناسد و تحریمها را بردارد و دولت گمان میکرد فصل دوستی فرارسیده و در صدد ملاقات رؤسای جمهور بود و اطلاع نداشت که همزمان با این مذاکرات دوستانه، طرح کامل بر اندازی نظام از طریق یک انقلاب رنگی، در اتاقهای فکر سازمان سیا طراحی شده و این گفتگوها فریبی، برای نفوذ و برای کسب منافع حداکثری است. دولت زمانی از خواب بیدار شد، که آمریکا عهد و پیمان را زیر پا گذاشته بود. دست فولادی از زیر دستکش مخمل نمایان شده، فتنه سبز گریبان کشور را گرفته و تحریمهای جدید به اجرا در آمده بود.
دولت تدبیر و امید وارد میدان شد تا کار ناتمام گذشتگان را ادامه دهد. طی چند دوره مذاکره، هزینههای بسیار سنگینی پرداخته شد تا تشنج زدایی و اعتماد سازی به وجود آید و تحریمها برداشته شود. پس از پرداخت یک طرفه این هزینه سنگین که مهمترین سرمایه استراتژیک کشور ما بود، آمریکا در کمال وقاحت، برجام را زیر پا گذاشت و نه تنها تحریمها را لغو نکرد، بلکه بر تحریمها افزود و ایران را مرکز تروریسم خواند. حالا آمریکا پس از برجام، از دولت توقع پرداخت هزینههای جدید دارد. اجرای سند فرهنگی آموزشی ۲۰۳۰، عضویت درمجموعه اقتصادی «افای تی اف» و اجرای دستورات آن، امضای برجام موشکی، معرفی جبهه مقاومت به عنوان تروریستهای منطقه، حذف امام و انقلاب از صحنه فرهنگ عمومی، هزینه هایی است که برای سازش و برای جلب رضایت آمریکا باید پرداخته شود وبازهم معلوم نیست پایان هزینهها باشد.
برای هر انسان اهل دقتی روشن است که هزینههای سازش، به مراتب بیشتر و سنگینتر از هزینههای مقاومت است. در کشورهای دیگر هم هزینههای سنگین سازش و نتایج تلخ آن عبرت آموز است. لیبی که تمام صنعت هستهای خود را با کشتی به آمریکا فرستاد تا سازش حاصل شود، با بد عهدی آمریکا روبه رو شد و حالا لیبی دنیا و آخرت خود را از کف داده و در جنگ بی پایان داخلی که آمریکا برایش رقم زده در حال ویران شدن است. مرسی در مصر هم سازش با آمریکا را در دستور کار خود قرار داد و پس از آنکه تمام حیثیت هفتاد ساله اخوان المسلمین را و انرژی انقلابی ملت را برای سازش هزینه کرد، با توقعات روز افزون روبه رو شد و وقتی حاضر نشد تسلیم همه توقعات شود، به سادگی با کودتای آمریکایی سرنگون شد و امروز پشت میلههای زندان در انتظار اعدام است.
به مشتاقان سازش با آمریکا باید هشدار داد. سازش با آمریکا، اگرچه وسوسه انگیز است و همه دولتهای گذشته ما و بسیاری از دولتهای منطقه را وسوسه کرده، اما هزینه ها، آنقدر بالا و تعهدات آمریکا آنقدر بی اعتبار و بدعهدی و پیمان شکنی آنقدر فراگیر است که برای هیچ کس صرفه و صلاحی ندارد.
هر چوپان عاقلی بدون هیچ تردیدی، چالش با گرگ و مقاومت در برابر گرگ را مقرون به صرفهتر و پر منفعتتر از سازش با گرگ میداند. این یک محاسبه ساده است. امام حکیم و بصیر و حقیقت بین ما که درود خداوند بر او باد فرمود: رابطه آمریکا و ایران رابطه گرگ و میش است، رابطه غارتگر و غارت شده است، سازش بین این دو چه مفهومی میتواند داشته باشد. آیا غیر از باج دهی دائمی یکطرف، و زیاده خواهی دائمی طرف مقابل، چه آینده دیگری را میتوان برای آن تصور کرد؟، چرا باید یک انسان عاقل به جای تکیه به ملت خود، وارد این چرخه پرهزینه، پر خسارت و بی سرانجام شود و حیثیت دنیا و آخرت خود را و منافع ملت خود را فدا کند. باید بیدار شویم. گرگ، زبان توافق و تعهد و خواهش را نمیفهمد و هرچه نرمش و سازش و عقب نشینی بیشتر باشد جسارت او و پیشروی او بیشتر خواهد بود. گرگ گرسنه، زبان مذاکره نمیفهمد، فقط زبان چوبدستی چوپان را میفهمد و فقط از ترس چوبدستی چوپان است که عقب مینشیند. برای ادامه حیات شرافتمندانه، راهی جزمقاومت نیست. آیات الهی نیز حقانیت و پیروزی آن را تضمین کرده اند، «فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». چالش با طاغوت و سازش با الله، دین ما است و راه تضمین شده سعادت ما است که همه پیامبران الهی با سربلندی پیموده اند و ما را به آن فراخوانده اند.
ایران، ترکیه و آینده بحران قطر
یک رویه نحس
بگذارید چنین سوالی طرح کنیم: اگر دونالد ترامپ، به جای عربستان سعودی به یک کشور فقیر اسلامی سفر میکرد و از سوی آن کشور، دعوتنامه هایی برای سران کشورهای اسلامی فرستاده میشد و از آنها میخواستند در ضیافتی با حضور رئیس جمهور آمریکا حضور پیدا کنند؛ چه میشد؟ در نگاهی واقع بینانه میتوان گفت؛ بعید است که نمایندگان بیش از چند کشور معدود، حاضر به پذیرش چنین دعوتی میشدند؛ بنابراین باید این واقعیت تلخ را پذیرفت که متاسفانه اغلب کشورهای جهان اسلام، گونهای از سازش و سکوت در برابر تمام اقدامات و زیاده خواهیهای عربستان را در پیش گرفته اند و همین مساله، موجب شده که سران آل سعود، خود را در موقعیتی ببینند که گویی، قادرند برای منطقه و حتی برای کل جهان اسلام، تعیین تکلیف کنند.
بسیار جای تاسف دارد که کشورهای بزرگ و نسبتا قدرتمندی همچون اندونزی و مالزی وبسیاری دیگر از کشورهای اسلامی، هیچ گاه حاضر نیستند انتقادی علیه عربستان مطرح کنند و تاسف عمیقتر نیز، زمانی باید ابراز شود که به خاطر بیاوریم نهادها و مجامع بین المللی و غرب نیز در برابر ثروت آل سعود، تسلیم شده و حاضر نیستند کارت اخطاری به سران سعودی نشان دهند. به عبارتی روشن تر، سکوت و تسلیم شدن در برابر ماجراجوییها و خودبزرگ بینیهای عربستان به یک رویه تبدیل شده و حالا میبینیم که در دوران زمامداری ترامپ نیز، رویه دیگری به وجود آمده که همانا اعمال فشار منطقهای از سوی عربستان، برای جلب توجه، تضعیف ایران و همچنین یارگیری از بین کشورهای مختلف، برای شکل دادن به ائتلاف منطقهای است.
دشواریهای دیپلماسی منطقهای
یکی از دشواریهای خاص بحران قطر، این است که این مساله، پیش از آن که یک تنش منطقهای مبتنی بر منافع و مسائل جغرافیایی باشد و حتی پیش از آن که مسالهای در ارتباط مستقیم با جهان اسلام باشد، یک صبغه و حال و هوای ویژه عربی دارد و بنابراین در این میان، کشورهای اسلامی غیر عرب، از امکان و توان چندانی برای حل این مشکل برخوردار نیستند. کشورهایی همچون کویت و عمان – به خاطر جایگاهی که در شورای همکاری خلیج فارس دارند- تا حدودی توان اثرگذاری بر این معادلات را دارند، اما کشورهای دیگر، نه تنها شانسی ندارند، بلکه ترجیح میدهند خود را از این مساله، دور نگه دارند.
قطر به عنوان یک کشور فوق ثروتمند که در جهان، دارای بیش از ۳۵۰ میلیارد دلار، سرمایه در گردش است، برای ترکیه اهمیت ویژهای دارد. در چند سال اخیر، روابط اقتصادی و سیاسی دوحه و آنکارا، رشد فزایندهای داشته و تجار و رجال سیاسی نامدار قطری در ترکیه، بیش از ۲۳ میلیارد دلار، سرمایه گذاری کرده اند و تجهیز و تسلیح مخالفین سوری نیز یکی دیگر از پروژههای مشترک این دو کشور است و طبیعتا در این میان، ترکیه نیز به شدت آسیب میبیند. به همین خاطر، اردوغان و تیم سیاست خارجی او، در این روزها به دنبال راهکارهای دیپلماتیک برای پایان دادن به بحران قطر هستند. آنها خوب میدانند که ترکیه، در قد و قامت کنونی خود، نه از نظر اقتصادی و جایگاه منطقهای و نه از منظر نگرانی از مواضع و واکنشهای متفقین ریاض، توان آن را ندارد که در برابر ملک سلمان بایستد. از دیگر سو، میدانیم که عمل گرایی و برجسته سازی منافع، از اصلیترین محورهای سیاست خارجی حزب عدالت و توسعه است و بسیار بعید است که ترکیه به شکلی پرهزینه و جدی، پای حمایت از قطر بایستد.
متاسفانه در چند سال اخیر، روابط دیپلماتیک ایران و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس، تا حد زیادی آسیب دیده و اقدام غلط به آتش کشیدن سفارت خانه و کنسول گری عربستان در تهران و مشهد، بهانهای شد تا سردی و انجماد بیشتری بر این روابط، حاکم شود. صد البته، عربستان، تاب و توان تحمل نفوذ و قدرت اثرگذاری ایران در عراق، سوریه و یمن را ندارد و این نیز یکی از مهمترین دلایل ژرف شدن این اختلاف است. اما از این گذشته، در چنین شرایطی که عربستان، خود را پشت آمریکا قایم کرده و چند کشور عربی را نیز در این پروژه با خود همراه کرده، تهران، امکان و ابزار خاصی برای حل این بحران ندارد.
اساسا انتظار و توقع منطقی هم نیست که تصور کنیم کشور اسلامی، بتواند در این فضای مه آلود و در این شرایط دشوار و درهم تنیده، چنین صخره بزرگی را از سر راه بردارد. شاید یکی از بهترین اقداماتی که در توان و امکان ایران است، تبیین روشن و مداوم پیامدهای وضعیت موجود و هشدار دادن نسبت به وضعیت و رویه منحوس و جدیدی است که توسط عربستان سعودی به وجود آمده است. از این گذشته، ایران در شرایط کنونی، همچنان فرصت آن را دارد که در پروندههای منطقهای اهداف خود را دنبال کند. بپذیریم که ایران، قبلا هم با قطر چنان روابط زیبا و مطلوب و چنان همفکری منطقهای خاصی نداشته که حالا به فکر نجات این کشور باشد. ایران و قطر، در سالیان اخیر، در پرونده سوریه، همواره در دو جبهه کاملا متفاوت بوده اند و از این به بعد نیز چنین خواهد بود. پس در این مقطع حساس، بردباری و رصد رویدادها و تبیین وضعیت موجود و پیش بینی سناریوها و پیامدها، از هر چیزی مهمتر است. البته در هر حال، در حوزههای رسانهای و تبلیغاتی، پرداختن به این مساله ضرورت دارد و باید تلاش شود تا با ادبیاتی هوشمندانه و هدفمند و دور از شعارهای تند و آتشین، به نحوی از این رویه ضدامنیتی عربستان صحبت شود که به بخشی از حافظه تاریخی مردم منطقه تبدیل شود.
رصد مشکلات با انقلابیگری و عقلانیت
در حوزه فرهنگی نیز رهبر معظم انقلاب، بحث مهمی را مطرح کردند که نشاندهنده نگرانی ایشان از اوضاع فرهنگی کشور است. به عبارتی نگرانی از این است که کسانی که اولیا و فرماندهان جبهه فرهنگی و جنگ نرم هستند کار و وظایف خود را دقیق و درست انجام نمیدهند و در همین زمینه مقام معظم رهبری بحثی با عنوان آتش بهاختیار در حوزه فرهنگی را برای دانشجویان مطرح و در این زمینه توصیههایی را مطرح کردند. مقام معظم رهبری در این امر تاکید دارند که با حفظ روحیه انقلابیگری که تفسیرش به معنی عقلانیت است درحوزه فرهنگی که هماکنون مغفول مانده و اولیای امر نسبت به آن اقدام نمیکنند، نقش دانشجویان نقش آتش به اختیار و حرکت برای رفع موانع و مشکلات در حوزه فرهنگی و به عبارتی جنگ نرم است که هماکنون نفوذ دشمنان در کشور از این مسیر میگذرد لذا دانشجویان باید با چشمانی بیدار مشکلات جامعه را با تکیه بر روحیه انقلابیگری توام با عقلانیت رصد و منافذ توسعه و نفوذ دشمنان را سد کنند.
«آتش به اختیار» یعنی نهاد کوچک کیفی بسازیم
چه میکنید؟ اگر شما به خودتان بجنبید و یک واکنش سریع انجام دهید احتمالا آن کودک زنده خواهد ماند، اما اگر منتظر این باشید که آن راننده ترمز کند یا داد بزنید که پلیس حواسش را جمع کند یا بروید مادر کودک را صدا کنید تا او بیاید و کودکش را بگیرد احتمالا کار از کار گذشته است. اینجا شما میتوانید خودجوش و فعال نجاتبخش جان آن کودک باشید! ماجرای آتش به اختیار دقیقا امروز در عرصه فرهنگی به همین معناست!.
چند ماه پیش در روزنامه با یکی از جامعهشناسان پیرامون فعالیت اثرگذار در فضای متکثر جامعه امروز صحبت کردم. ایشان در مقدمه بحث به این نکته اشاره کرد که سازمانها و نهادهای بزرگ در کشور ناکارآمد هستند و باید در فضای تکثر با این پیشفرض نسخهپیچی کنیم و نسخه خودش برای این فضا نیز «تشکیل نهادهای کوچک کیفی» بود. پس از سخنرانی رهبر حکیم انقلاب در دیدار دانشجویان و ارائه کلیدواژه «آتش به اختیار» از سوی ایشان، تفاسیر مختلفی در اینباره مطرح شد، اما با توجه به تکست و کانتکس صحبتهای رهبری و ارائه این اصطلاح در آن فضا به نظرم نزدیکترین الگو نسبت به فرمان ایشان به دانشجویان همین تشکیل نهادهای کوچک کیفی باشد. رهبری هیچگاه فرمان به آشوبطلبی یا هرج و مرج نمیدهند و حتی در بزنگاههایی که برخی جریانها دست به این اقدامات زدهاند، آن گروهها مورد تقبیح ایشان قرار گرفتهاند، حتی اگر آن جریان انقلابی بوده باشد! که نمونههای آن را در تقبیح حمله به سفارت انگلیس و عربستان، ماجرای مهرپراکنی به لاریجانی در قم و اجازه ندادن به سیدحسن خمینی برای سخنرانی در ۱۴ خرداد ۸۹ دیدهایم.
تاکید مؤکد ایشان در سالیان متمادی بر برگزاری کرسیهای آزاداندیشی، ارتباط چهره به چهره و رو در رو و اولویت دادن به فعالیتهای عقیدتی و فرهنگی در صحن دانشگاه نیز موید همین مساله است. اما واقعیت ماجرا آن است که امروز در ایران با شرایطی مواجه هستیم که دستگاههای فرهنگی رسمی همچنان که بزرگ و بزرگتر شده، لختتر و ناکارآمدتر هم شدهاند. میتوان به عنوان مثال ۳ دستگاه بزرگ فرهنگی از جمله سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را مورد بررسی قرار داد که به نسبت تعداد کارمند و ردیف بودجهای که در اختیار دارند بهرهوری بشدت پایینی را از خود بروز میدهند. این بهرهوری پایین را اگر در کنار استراتژیهای غلط که منجر به اولویتبندیهای ناصحیح میشود قرار دهیم شاید جمع جبری این فعالیتها به صفر میل کند و این در شرایطی است که سیستم فرهنگی معاند ذرهای عقبنشینی ندارد. اساسا نظام بروکراتیک دولتی ایران آنچنان محیط را کرخت و سنگین کرده است که حتی نهادهای فرهنگی که باید جزو پرتحرکترین و پویاترین نهادهای اجتماعی باشند تبدیل به ساختارهای اداری لاکپشتی و البته بدون جهت شدهاند.
در این شرایط آتش به اختیار به معنای آن است که نباید امیدی به دستگاههای بزرگ فرهنگی داشت، نه از این باب که آنها بخواهند خود اقدام فرهنگی کنند و مسالهای از مسائل مبتلابه جامعه ما را حل کنند و نه حتی از این باب که حامی مالی و معنوی شما برای فعالیتهای فرهنگیتان باشند! خب! در این شرایط ۲ راه پیش رو دارید، یا در کناری بنشینید و مدام به نهادهای فرهنگی انتقاد کنید که چرا کاری نمیکنند؟! و خود نیز کاری نکنید، چون آنها حمایتتان نمیکنند! یا آنکه ضمن نقدهای جدی که به نهادهای فرهنگی دارید خودتان آستین بالا بزنید و فکر کنید از اساس چیزی به نام صداوسیما و سازمان تبلیغات و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نداریم و نمیشود جامعه را به حال خودش رها کنیم و باید فعال شویم تا کمکاریها و ناکارآمدیهای فرهنگی دستگاههای رسمی را در نهادهای کوچک غیررسمی حل کنیم.
به نظر میرسد ایده نهادهای کوچک کیفی یکی از بهترین ایدهها در اینباره باشد. این بدان معناست که از منطق نگاه کمی به سمت کیفی بیاییم و بهجای شکلدهی نهادهای با اجتماع بزرگ، اما ناکارآمد به سمت شکلدهی نهادهای با کمیت کمتر، اما کیفیت بیشتر و موثر برویم. این حرف نافی آن جهتگیری کلان انقلابی هم نیست. همه این حلقههای کوچک جهتگیری انقلابی دارند و برآیند کلیشان مثبت و به نفع انقلاب است، با این تفاوت که همه به لحاظ کیفیتی هم در کیفیت بالا و موثر هستند. مهم، اما این است که باید حرکت کرد. بزرگی میگفت: «هر حرکتی رسیدنی است و سکون مرگ است، پس حرکتی باید!».
ناکامیهای ترامپ در همه جبههها
کومی تصریح کرد: من اخراج شدم تا نحوه تحقیقات و شاید نتیجهاش در پرونده روسیه تغییر کند. این ضربه سهمگین حیثیتی برای ترامپ آنچنان غیرمنتظره و کاری محسوب میشود که ممکن است سرنوشتی مشابه ریچارد نیکسون رئیسجمهور مخلوع اسبق آمریکا را برای ترامپ در پی داشته باشد. از این پس شاید لازم باشد ترامپ را رئیس جمهوری در آستانه سقوط و برکناری به حساب آورند.
۲ - به فاصله کوتاهی پس از حضور جنجالی ترامپ در ریاض و ادعای تشکیل ناتوی عربی و ایجاد «اجماع کاغذی» متشکل از ۵۴ کشور عربی و اسلامی علیه ایران و جبهه مقاومت اسلامی، این تشکل و اجماع کاغذی از هم فرو پاشید و بسیاری از شرکت کنندگان در اجلاس با اعتراض به مقامات سعودی، خاطرنشان کردند که غافلگیر شدهاند و قرار نبود از حضور آنها در اجلاس ریاض چنین سوءاستفادهای صورت گیرد و آنها را هم پیمان آل سعود علیه ایران معرفی کنند. امیر قطر بلندترین فریاد اعتراض علنی علیه سعودیها را سر داد و اکنون مورد تعرض و خشم سعودیها و سه کشور دیگر قرار گرفته است. این بدان معنی است که ۵۰ کشور شرکتکننده در اجلاس ریاض، حاضر نشدهاند به تحریمها و رفتار خصمانه علیه قطر بپیوندند و آل سعود حتی در این معرکه نیز منزوی شده و تنها مانده است. با آنکه ترامپ و دستیارانش از طریق فشار آشکار و نهان سعی دارند روند فروپاشی ناتوی عربی را مهار کنند، ولی نخستین تحرک سیاسی ترامپ در منطقه و جهان با شکست و رسوائی مواجه گردیده است که زمینههای اعتراض جدی علیه ترامپ و دستیارانش را به ویژه در طیف حامیان همیشگی آمریکا فراهم آورده است.
۳ - شکست سنگین و ناکامی غیرمنتظره «ترزامی» نخستوزیر انگلیس در انتخابات مجلس نه تنها به حساب افول سیاسی حزب محافظه کار بلکه ضربهای کاری بر پیکره مناسبات اروپائی آمریکا هم تلقی میشود. واقعیت این است که ترامپ به وضوح از «برگزیت» حمایت کرد و حتی سایر کشورهای اروپائی را به خروج از اتحادیه اروپا تشویق و تحریک نمود. ترامپ حتی خواستار فروپاشی اتحادیه اروپا شد و آنرا تشکلی بیاعتبار نامید که تاریخ مصرف آن سپری شده است. در مقابل، رهبران اتحادیه اروپا از نتایج انتخابات اخیر انگلیس به عنوان تنبیه دولت انگلیس یاد میکنند و خواستار تسریع در خروج انگلیس از اتحادیه اروپا هستند، ولی ترزامی و دستیارانش در تصمیم گیریها تعلل میکنند و حتی امیدوارند راهکاری برای پس گرفتن حرف انگلیس در قبال اتحادیه اروپا را پیدا کنند. دافعه اتحادیه اروپا نسبت به انگلیس و ترامپ این روزها ابعاد وسیعی به خود گرفته است. انگلیس همواره در اوج همکاریهایش با اتحادیه اروپا هم، دقیقاً ساز مخالف میزد و درون اتحادیه، «نقش ترمز» را ایفا میکرد، ولی اکنون شکست لندن را باید شکست آمریکای ترامپ نیز تلقی نمود.
۴ - ترامپ در بازگشت از سفر ۸ روزه به خاورمیانه و اروپا بر روی تفاهماتش با آل سعود مانور داد درحالی که شکست سنگین و انزوای سیاسی وی درون اجلاس سران ناتو و اجلاس سران هفت کشور صنعتی را نتوانست پنهان کند و بر آن سرپوش بگذارد، چرا که ۶ کشور دیگر در اجلاس «جی ۷» علیه تکرویهای ترامپ و خروج غیرمنتظره آمریکا در پیمان زیست محیطی پاریس، بیانیه مشترک صادر کردند و علیه آمریکای ترامپ موضع صریح و اعتراض آمیزی گرفتند. ترامپ حتی با لغو پیمان «ترانس پاسیفیک» هم یکبار دیگر ناپایداری مواضع واشنگتن را به نمایش گذاشت و نشان داد که آمریکا شریک قابل اعتمادی نیست و نمیتوان به تعهداتش دل بست و با طناب پوسیده آمریکا به درون چاه رفت. ۵ - عمدهترین مشکلات کنونی ترامپ و دستیارانش در فهرست مسائل و مشکلات فزاینده اجرائی، به مشکلات داخلی وی با جامعه آمریکا باز میگردد. روابط شکننده و تحقیرآمیز وی با رسانهها، عملاً وی را در صحنه سیاسی – تبلیغاتی آمریکا منزوی کرده است. وی بارها رسانههای آمریکائی را دروغگو معرفی کرده، ولی امروزه مراتب دروغ پردازی شخص ترامپ و دستیارانش توسط نزدیکترین متحدین دیروز وی به صراحت اعلام شده است. ترامپ در صحنه داخلی هم با لغو قوانین گذشته از جمله ابطال «اوباماکر» و برخی قوانین ضد سرمایه داری، عملاً پایگاه اجتماعی لرزان و بیثباتی برای خودش تدارک دیده است. این پدیده به همراه سایر اشتباهات راهبردی ترامپ در صحنه داخلی و بینالمللی زمینههای سقوط و برکناری وی را فراهم کرده و شرایطی را پدید آورده که شاید بزودی گفته شود دونالد ترامپ رئیسجمهور برکنار شده آمریکا!.
نصیحتی که شنیده نشد؛ حرمت نگه دارید
مجید قلی زاده مدیر عامل خبرگزاری تسینم در یادداشت امروز رونامه صبح نو نوشت: در نماز جمعه 19 خردادماه خطیب محترم نماز جمعه آیت الله صدیقی در پایان خطبه دوم نصایحی را خطاب به سران قوا مطرح کردند که بنا به اهمیت آن، آنطور که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت.
وی در فراز پایانی خطبه دوم با اشاره به آیه: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَن یرْتَدَّ مِنکمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یأْتِی اللَّـهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ وَلَا یخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِک فَضْلُ اللَّـهِ یؤْتِیهِ مَن یشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ مائده 54
این آیه را هشداری برای پرهیز از ارتداد سیاسی معنا کرد و گفت: «قرآن ... هشدار به یک ارتداد سیاسی مطرح میکند. خط را تغییر ندهید. انقلاب را منحرف نکنید. گفتمان امام (ره) را تحریف نکنید. راه جهاد و شهادت را به انزوا نبرید. اسلام را در متن قرار بدهید. این انقلاب و این خون برای پیاده شدن اسلام است و اسلامیت جمهوری ما به ولایت است....جناب رییس جمهور و همه کسانی که سکان مملکت را به امانت سر سفره شهدا به شما دادهاند؛ اگر قدرت میخواهید ولایتمداری، با مردم بودن، هوای پابرهنگان را داشتن. استقلال به قیمت گرانی به دست ما آمده است.
مردم سختیها تحمل کردهاند، گرسنگیها تحمل کردهاند، زندانها تحمل کردهاند، کشتهها دادهاند تا زیر یوغ آمریکا نباشند...... سر سفره شهدا نشستهایم. بیایید بس کنیم. بیایید همه حرفمان در چارچوب و قالبهای شرعی و اخلاقی باشد. هیچ گروهی را تحقیر نکنیم، به هیچ کسی متلک نگوییم و مقابل پرچمدار و علمدار و صاحب ولایت، منشأ مشروعیت خودمان حرفی نزنیم ولو ارادهاش را نکرده باشید. دشمن بگوید در این نظام افرادی هستند در سنگر نظام نشستهاند، با قانون نظام مسوولیت به عهده گرفتهاند ولی نقش اپوزیسیون ایفا میکنند. زیبنده هیچ کس نیست تا چه برسد به کسی که در لباس روحانیت است و باید الگوی اخلاقی جامعه باشد.
درهمین راستا وقتی مقام معظم رهبری، وقتی نایب امام زمان؟عج؟، وقتی محور حرکتها و برنامهها از نظر قانون اساسی یک نکتهای در موردی میگوید همه رؤسای قوا باید حریم نگه دارند....من از سران قوا همیشه توقع دارم از امام جلو نیفتند، حرمت نظام و ولایت را حفظ کنند.» واقعیت این است که برخی از مسوولان بیش از دیگران باید خود را در معرض این نصیحت خیرخواهانه قرار دهند. در طول چهار سال گذشته بارها و بارها شاهد این حرمت شکنیها بودهایم و بابت آن جریان انقلابی بغض فروخفتهای در سینه دارد. آن چه غم این حرمتشکنیها را افزون میسازد خنده تلخ دشمن است.
چرا مسوولان نمیبینند که دشمنان امام راحل کینههای فرو خفته خود از امام (ره) و انقلاب را در پژواک صدای حرمتشکنانه آنان مرهم میگذارند. چرا متوجه نیستند این دشمنان دوست نما و هوادارانی که هوای آنان را در سر ندارند فقط به هوای به چالش کشیدن ارزشهای انقلاب دور و بر آنها لانه کردهاند و برایشان کف و سوت میزنند. سرمایه تجربه سیاسی را برای چه موقع ذخیره کردهایم؟ آیا درک این مطلب سخت است که بدانیم برخی از کسانی که دور و بر ما اطراق کردهاند نه حال و نه هوای انقلاب را دارند و ما را برای هوای خود میخواهند نه هوای انقلاب. انقلاب اسلامی زخم همنشینی این قبیل افراد و گروهها در کنار شخصیتهای سیاسی مهم را در سینه دارد و انقلابیون میدانند که چطور امثال بازرگانها و منتظریها را به دلیل همنشینی و پیوند با منافقین از دست دادیم و آنها چه زود خود را از قطار انقلاب پیاده کردند و تا سرحد رویارویی با امام خمینی (ره) پیش رفتند.
اما در کنار این دستاوردهای مثبت، نشانههایی هم وجود دارد که پایان یافتن رکود و آغاز یک دوره رونق را با تردید مواجه میسازد. کاهش «شاخص بهای تولیدکننده» و تداوم روند نزولی «تشکیل سرمایه ثابت ناخالص» از جمله این نشانهها است. اما مهمتر از این آمار و ارقام، شکایت اکثریت قریب به اتفاق فعالان حوزه تولید از «کمبود تقاضا» برای کالاها و خدماتی است که تولید میکنند یا میتوانند تولید کنند و البته کمبود فراگیر تقاضا برای کالاها و خدمات مختلف را قطعا میتوان از نشانههای رکود و کسادی بازار دانست.
اما آیا این گلایهها واقعیت دارند؟ آیا به راستی بازار کشش کافی برای جذب کالاها و خدماتی که تولید میشوند یا با همین بنگاههای موجود میتوانند تولید شوند، ندارد؟. پاسخ به این سوال با نگاهی به آمار مربوط به ظرفیت اسمی تولید و ظرفیت مورد استفاده، در صنایع مختلف کشور دستگیرمان میشود. آمار و اطلاعات موجود البته بر درستی گلایه بنگاههای تولیدی صحه میگذارند، اما در عین حال نشان از ریشههای عمیقتر و ساختاری مساله «کمبود تقاضا» در اقتصاد کشور ما نیز دارند. بهنظر میرسد طی دورههای رونق نفتی و شتابزدگی متولیان اقتصاد کشور در تزریق پول به اقتصاد بهمنظور ایجاد «جهش» اقتصادی، موجی از سرمایهگذاریهای جدید تحقق یافت که عمدتا عواقب نامطلوبی در پی داشتند.
یک نمونه از این موجها، در جریان «طرحهای زودبازده و اشتغالزا» پدیدار شد که حاصل آن ایجاد (یا گسترش ظرفیت) کارخانههایی با فناوری قدیمی و گاه ماشینآلات مستعمل بود که طبعا نمیتوانستند بهرهوری قابلقبول و قیمتهای رقابتی داشته باشند یا در ارتقای کیفیت کالاهای تولید شده بهبودی ایجاد کنند. هرچه بود، آن سیاستهای نسنجیده و بیاعتنا به مشکلات ساختاری اقتصاد، به ایجاد ظرفیتهایی برای تولید منجر شد که اکنون بازاری پیش روی خود نمیبیند و بهصورت «ظرفیتهای بلااستفاده» خود را نشان میدهد.
نگاهی به ظرفیتهای تولیدی موجود در صنایع مختلف و مقایسه آنها با درصدی از این ظرفیت که در حال حاضر و در عمل مورد استفاده قرار میگیرد، وضعیت شگفتآور و تاسفباری را به نمایش میگذارد. به گفته مسوولان جهاد کشاورزی، در حال حاضر ظرفیت تولید مرغ گوشتی در کشور ما بیش از ۳ میلیون تن در سال است.
تولید مرغ گوشتی، اما در حال حاضر از حدود ۸ / ۱ میلیون تن در سال بیشتر نیست. بهعبارت دیگر در حدود ۴۰ درصد از ظرفیت تولید گوشت مرغ، بلااستفاده مانده است. میانگین ظرفیت بلااستفاده در کارخانههای خوراک دام و طیور کشور بیش از ۶۱ درصد، در روغنکشیها ۶۵ درصد، در کارخانههای آرد ۶۵ درصد، در پودرهای شوینده حدود ۵۰ درصد، در صنایع قند و شکر ۵۰ درصد، در لبنیات صنعتی ۵۵ درصد، در صنایع پلاستیک ۶۰ درصد، در صنعت سیمان ۳۰ درصد و در رب گوجهفرنگی بیش از ۵۰ درصد است.
این فهرست را میتوان همچنان ادامه داد، اما افزودن بر این سیاهه، در تصویر کلی تغییری ایجاد نمیکند. در حقیقت تعداد صنایعی که با ظرفیتی نزدیک به ظرفیت واقعیشان فعالیت میکنند، انگشت شمار است. البته روشن است که آن روی سکه وجود ظرفیت اضافی در صنایع مختلف، آن هم در این ابعاد، کمبود تقاضا در بازار است.
در همین حال، نسبت نازل بهرهگیری از ظرفیتهای تولید، به معنای اتلاف منابع هنگفتی است که صرف این ظرفیتسازیها شده و سرمایههای کشور را عملا هدر داده است. البته این واقعیت نیز باید گفته شود که در حال حاضر (در حقیقت از سال بحرانی ۲۰۰۸ به بعد) کمبود تقاضا به مسالهای جهانی تبدیل شده و کمتر کشوری را میتوان یافت که از این معضل در امان مانده باشد. اما این هم واقعیتی است که عدم توازن میان ظرفیت تولید و تقاضای بازار در کمتر کشوری ابعادی در حد و اندازههای کشور ما دارد.
با توجه به مطالبی که گفته شد، دو سوال مهم نیاز به پاسخ دارند. اول اینکه عوامل پدیدآورنده این ناهمگونی شدید میان ظرفیت تولید با تقاضای بازار در کشور ما چه بودهاند؟ و چه باید کرد که در آینده، ظرفیتسازیها با حساب و کتاب صورت گیرد، موازیکاریها کاهش یابد و استفاده از فناوریهای منسوخ و ماشینآلات قدیمی، سرمایههای کشور را به بیراهه سوق ندهد. سوال دوم این است که در شرایط کنونی، برای برطرف کردن یا تخفیف این ناهمگونی چه میتوان کرد؟ چه نسخههایی برای افزایش تقاضای موثر یا سامان دادن به بنگاههای تولیدی، پیش روی متولیان اقتصاد کشور قرار دارد؟. ۱ - واقعیت امر این است که مجموعهای از عوامل دست به دست هم دادهاند تا چنین اوضاع آشفتهای در اقتصاد ما شکل بگیرد. سرمایهگذاری و اشتغالی که بهدنبال میآورد، اقدامی است که همه متولیان اقتصاد کشور آن را ارج مینهند و از آن استقبال میکنند.
تعداد «جواز تاسیس»هایی که در هر منطقه از کشور صادر میشود، نمرهای است که هرچه بزرگتر باشد، نشان از موفقیت بیشتر متولیان اقتصادی آن منطقه دارد. در یکی از استانهای کشور که کارخانههای تولید «خوراک دام و طیور» آن با کمتر از ۴۰ درصد ظرفیت کار میکنند و بهعبارت دیگر ۶۰ درصد ظرفیت تولید آنها بلااستفاده است، هماکنون مجوز احداث چند کارخانه دیگر صادر شده که برخی از آنها به زودی به مرحله تولید میرسند. در همین استان و البته در استانهای مجاور، اگر باز هم داوطلبی برای راهاندازی یک واحد تولید خوراک دام، با همان فناوری قدیمی، وجود داشته باشد، صدور جواز تاسیس برای آن قطعی است. پاسخ سازمان جهاد کشاورزی به عریضه «شرکت تعاونی خوراک دام و طیور...» یکی از استانها، در این زمینه به اندازه کافی گویا است: «صادرکنندگان مجوز کسبوکار اجازه ندارند بهدلیل اشباع بودن بازار از پذیرش تقاضا و صدور مجوز کسبوکار امتناع کنند. امتناع از پذیرش مدارک و درخواست مجوز... مصداق اخلال در رقابت است». این پاسخ البته در یک اقتصاد مبتنیبر بازار بیمنطق نیست. اما در اقتصادهای مبتنیبر بازار، بنگاههای ناکارآمد از این امکان برخوردارند تا بدون هتک حرمت و بیآنکه خانهخراب شوند، فعالیت خود را متوقف کنند و از بازار خارج شوند. اما با قانون منسوخ ورشکستگی در کشور ما، ناکارآمدها از خروج آبرومندانه از بازار محرومند و در نتیجه به جای آنکه «خون تازه» به کالبد تولید تزریق شود و «خون آلوده» از آن خارج شود، هر دو درهم مخلوط میشوند و بیماری همه را مبتلا میکند. در عین حال، بهنظر میرسد که بخشی از این ماجرا به تعبیری محدود از مفهوم «رقابت» مربوط میشود. از این دیدگاه تعداد کارخانههای بیشتر به معنای رقابت شدیدتر در میان تولیدکنندگان و در نتیجه تلاش بیشتر آنها در ارتقای کیفیت و افزایش بهرهوری خواهد بود که کاهش هزینه تمامشده و قیمت فروش را بهدنبال میآورد. اما این پیامدهای مثبت رقابت، در هر صنعت، قاعدتا حد و حدودی دارد. این حد و حدود، هرچه باشد، فراتر رفتن از آن به ضد خود بدل میشود. یکی از پیامدهای این نگرش به مفهوم رقابت، از دست رفتن «صرفههای مقیاس» است که از مهمترین عوامل ارتقای بهرهوری است. هرگاه بدانیم که ما با ۶۱۳ واحد تولیدی فولاد و محصولات فولادی دارای پروانه بهرهبرداری و با ظرفیت اسمی تولید ۶۲ میلیون تن، سالانه فقط ۳۷ میلیون تن فولاد خام و محصولات فولادی تولید میکنیم، (درحالیکه در کرهجنوبی که ۵ واحد تولید فولاد دارد، در سال ۲۰۱۵، فقط در ۲ واحد آنها بیش از ۱۱۶ میلیون تن فولاد خام و محصولات فولادی تولید شده است)
۱ نقش «صرفههای مقیاس» در اقتصاد جهانیشده امروز دستگیرمان میشود.
۲ در این اقتصاد جهانیشده، رقابت باید در مفهومی گستردهتر از مرزهای ملی مورد توجه قرار گیرد.
تا آنجا که به کالاها و خدمات «قابل مبادله» مربوط میشود، تولیدات داخلی هر کشور باید از حداقلی از کیفیت برخوردار باشند و هزینه تمام شده و قیمت آنها نیز باید قرابتی با قیمتهای جهانی داشته باشد تا بتوانند در بازار داخلی خودشان دوام بیاورند (رقابت در بازارهای خارجی که بماند). سیاستهای حمایتی (تعرفه، یارانه...) میتوانند تا اندازهای به بقای تولیدکننده داخلی کمک کنند؛ اما این حمایتها نیز حد و حدودی دارد که فراتر رفتن از آن، اختلالات و زیانهای سنگینی در پی خواهد داشت. یک راهحل برای این معضل، ترغیب و حمایت از بنگاهها برای بهرهگیری از صرفههای مقیاس است که استفاده از فناوری و سرمایه فیزیکی کارآمد را تسهیل میکند. (مثلا از طریق مساعدت دولت در فرآیند ادغام بنگاهها).
راه دیگر تشویق و حمایت از بنگاههای کوچک و متوسطی است که با فناوری پیشرفته و مدیریت کارآمد فعالیت میکنند و به برکت بهرهوری بالا، هم میتوانند با محصولات مشابه وارداتی رقابت کنند و هم در بازارهای خارجی عرض اندام کنند. تجربه کشورهای صنعتی نشان میدهد که از میان همین بنگاههای کوچک و متوسط کارآمد با فناوری پیشرفته است که غولهای صنعتی پدید آمدهاند و صرفههای مقیاس را نیز بر دیگر امتیازات خود افزودهاند. متاسفانه در تدوین قوانین و مقررات، در صدور مجوزها و حتی در پرداخت تسهیلات، کمتر به این نکتهها توجه شده است. پیامد این غفلت، (البته در کنار باج و خراج سنگینی که در کشور ما به تولید تحمیل میشود)، انبوه کارخانههایی هستند که فناوری قدیمی، ماشینآلات مستعمل و لاجرم بهرهوری نازلی دارند، رقابتپذیر نیستند و زیر بار بدهیهای روزافزون و بیمناک از اعلام ورشکستگی، لنگلنگان به فعالیت خود ادامه میدهند. ۲ - سوال دوم به راهکارهای حل معضل کمبود تقاضا و بنگاههای ناکارآمد مربوط میشود. در شرایطی که توصیف شد، چه میتوان کرد تا عدم توازن موجود میان ظرفیت تولید با تقاضای موثر در کشور ما تعدیل شود. این سوالی است که در بخش دوم این مقاله به آن خواهیم پرداخت.
پی نوشتها
۱ - بد نیست این واقعیت را هم بدانیم که در حال حاضر ۸۳۲ واحد جدید تولید فولاد و محصولات فولادی، با ظرفیت اسمی ۱۵۸ میلیون تن نیز در دست اجرا داریم. با بهرهبرداری از این واحدهای جدید، ظرفیت اسمی تولید فولاد کشور ۵ / ۳ برابر میشود!
۲ - در صنعت سیمان هم با پدیده مشابهی مواجهیم. در کشور ما ۷۳ واحد تولید سیمان با ظرفیت اسمی سالانه ۸۰ میلیون تن، در سال ۹۴ در حدود ۵۹ میلیون تن سیمان و کلینکر تولید کردهاند؛ درحالیکه در کرهجنوبی با ۱۰ واحد تولیدی، سالانه ۹۴ میلیون تن سیمان و کلینکر تولید میشود. در همین حال، ما واحدهای جدیدی با ظرفیت اسمی ۱۲۵ میلیون تن نیز در دست ساخت داریم.
: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوماً به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفاً جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *