صفحه نخست

رئیس قوه قضاییه

اخبار غلامحسین محسنی اژه‌ای

اخبار سید ابراهیم رئیسی

اخبار صادق آملی لاریجانی

قضایی

حقوق بشر

مجله حقوقی

سیاست

عکس

جامعه

اقتصاد

فرهنگی

ورزشی

بین‌الملل- جهان

فضای مجازی

چندرسانه

اینفوگرافیک

حقوق و قضا

محاکمه منافقین

هفته قوه قضاییه

صفحات داخلی

عملیاتی عجیب در شب یلدا/ سه عملیات برای خارج کردن اسب از چاه

۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۲۱:۲۴:۰۱
کد خبر: ۳۰۷۷۰۵
هرچه تلاش می کردیم به در بسته می خوردیم،اسب بیچاره دیگر نایی برای حرکت در ته چاه نداشت.
به گزارش خبرنگار گروه جامعه ،درآخرین روز پاییز، روزی که به طولانی‌ترین شب سال پیوند می‌خورد، آتش نشانان ایستگاه ۲۱۱، چون روزهای پیشین، بسیار پرکار و پرتلاش، به نظر می‌رسند. پنج حادثه و سه حریق، آن هم فقط تا نیمروز، پنجشنبه این ایستگاه را به یکی از شلوغ‌ترین و پرحادثه‌ترین روزهای سال بدل کرده است.

آتش نشانان، فرصت کوتاهی به دست آورده اند، تا دورهم جمع شوند و برای رفع خستگی درخصوص «شب یلدا» گفتگوکنند. آن‌ها باید طولانی‌ترین شب سال را درکنار یکدیگر و گوش به زنگ اتوماتیک ایستگاه به صبح برسانند. 


«حمیدرضا شکیب مهر» آتش نشان جوان، خودش را روی صندلی جابجامی کند، به امید آن که حادثه دیگری درراه نباشد و بتواند با آسودگی، چند دقیقه‌ای چشمهایش را ببندد و به خاطره‌های خوش بیندیشد. هنوز پلک هایش به هم نرسیده اند که زنگ اتوماتیک به صدا درمی آید. آتش نشانان، چون فنر از جا می‌جهند و همگی از سرعادت درحال پوشیدن و مرتب کردن لباس به سوی خودرو‌ها می‌دوند. آن‌ها این مسیر را هر روز چندبار با شتاب طی می‌کنند به گونه‌ای که حتی چشم بسته می‌توانند درکوتاه‌ترین فرصت خود را به خودرو‌ها برسانند.

فرمانده درحالی که با بی سیم صحبت می‌کند، درخودروی پیشرو مستقر می‌شود. با شتاب نگاهی به دو خودروی دیگر می‌اندازد و فرمان حرکت می‌دهد. کاروان آتش نشانان به حرکت درمی آید و فرمانده، برای اطمینان بیشتر، نشانی محل حادثه را از طریق بی سیم تکرار می‌کند.

- شهر ری، جاده ورامین، جاده امین آباد، پشت دانشکده دامپزشکی.

خودرو‌ها به دنبال یکدیگر، از مقابل دانشکده دامپزشکی می‌گذرند و به سوی مزرعه‌ای که درپشت آن قراردارد، توجیه می‌شوند. پشت پیچ، چندنفری که منتظر ایستاده اند، با حرکت دست و درحالت دویدن، آتش نشانان را راهنمایی می‌کنند. کمی جلوتر، راه باریک می‌شود و خودرو‌ها از حرکت باز می‌مانند.

فرمانده پیاده می‌شود و مسیر را به دقت از نظر می‌گذراند. راهنماهای محلی، دراین فاصله به آن‌ها می‌رسند و درحال نفس زدن صحبت می‌کنند.

- اونجاست. مرزعه بختیاری. نزدیکه.
- اینجا که ماشین رونیست. باید پیاده بریم ...
- دور نیست زودمیرسین.

آتش نشانان از خودرو‌ها پیاده شده اند و همزمان با فرمان حرکت فرمانده، پیاده به سوی مزرعه‌ای که درانتهای کوچه باغ قراردارد، حرکت می‌کنند.

مزرعه باغ بزرگی است که کلبه‌ای درمرکز آن خودنمایی می‌کند، کنار کلبه، تاکستان کوچکی است که درفصل سرما، شاخه‌های قهوه‌ای رنگ و بدون برگ آن، منظره زیبایی را پدید آورده اند. درست روبروی کلبه، درنقطه مرکزی تاکستان، چاه بزرگی دهان گشوده که درواقع دهانه‌ای از یک قنات با آب روی باریک است که با چند چاهک دیگر به صورت افقی ارتباط دارد.

«شکیب مهر» پیش از همه به دهانه چاه می‌رسد و چند لحظه بعد، بقیه آتش نشانان به او ملحق می‌شوند. درحالی که صاحب باغ توضیح می‌دهد. «شکیب مهر» با دقت و کنجکاوی چاه را از نظر می‌گذارند. اسب سفید و زیبایی درعمق ۴ متری، داخل چاه نفس می‌زند. 

«فرمانده» با توضیح بیشتر صاحب باغ متوجه موقعیت اسب گرفتار می‌شود. زیر پای اسب، چاه به عمق یک متر، آب دارد، اما مشکل اصلی این است که نیمی از بدن حیوان، دربخش انتهایی قنات فرو رفته و نیمه دیگر آن به سمت بالا آزاد است. 

 صاحب باغ با ناراحتی از فرمانده می‌پرسد.
- اگه نمیشه نجاتش بدیم. نذاریم حیوون عذاب بکشه.
- اسب سرحال و قبراقی یه. می‌تونه تحمل کنه تا نیروی کمکی برسه. الان تقاضای کمک می‌کنم ... بچه‌ها برین سرشاخه‌ها رو بزنین، که خودروی نجات بتونه تا سرچاه بیاد. عجله کنین.

درحالی که «شکیب مهر» و بقیه آتش نشانان به سمت ورودی باغ می‌دوند، فرمانده از طریق بی سیم با ستاد فرماندهی تماس می‌گیرد و درخواست می‌کند، یک گروه نجات با تجهیزات مورد نیاز به محل حادثه اعزام شوند. تیم اعزامی «آتش نشان» است و امکانات و تجهیزات لازم برای عملیات نجات را دراختیار ندارد.

«شکیب مهر» با اره برقی به جان سرشاخه‌های خشکی می‌افتد که بربلندای کوچه باغ راه عبور خودرو‌ها را سد کرده اند. هوا رو به تاریکی می‌رود و لحظه به لحظه سرما، سوزنده‌تر و گزنده‌تر می‌شود.

چند دقیقه بعد، خودروی نجات با چراغ گردان روشن و آژیر کشان پیش می‌آید.

راه باز شده، اما خودرو بازهم نمی‌تواند وارد باغ شود. دراین فاصله «شکیب مهر» دوباره برفراز چاه می‌ایستد و به اسب گرفتار خیره می‌شود. ترس و نگرانی درچشمان درشت اسب موج می‌زند. حیوان، بی رمق و نا امید در عمق ۴ متری به بالا نگاه می‌کند. او به سوی گروه نجات می‌دود، جایی که فرمانده به سرعت موقعیت را برای آن‌ها تشریح می‌کند. دراین فاصله هر دو گروه برای عملیات آماده می‌شوند و چند لحظه بعد درحالی که الوارهای بلندی را در دست دارند، اطراف دهانه چاه استقرار می‌یابند.

- از اینور. اون دوتا الوار بلند و بذارین زیر دستهای اسب. حیوون خسته شده. اگه چند دقیقه استراحت کنه، نیروش برمی گرده.

- از اونور نمیشه. اسب که نمیتونه تکون بخوره. از زیر دستاش ردکن.

حیوان با دیدن تلاش نجاتگران، دوباره تقلا می‌کند. چند لحظه‌ای سنگینی خود را روی الوار‌ها می‌اندازد و دوباره حرکت‌های شدید خود را از سر می‌گیرد. نجاتگران طنابی را به داخل چاه می‌فرستند و تلاش می‌کنند، طناب را دور کمر اسب ببندند، اما هربار که طناب به کمر اسب می‌رسد، او حرکت می‌کند و کارنجاتگران را با مشکل مواجه می‌سازد.

درتمام مدت، صدای موتور خودروی ۱۰۱۷ نجات به گوش می‌رسد و راننده تلاش می‌کند، با گذر از مسیر باریک و پرپیچ و خم، خودرو را به محل حادثه برساند.

یکی از نجاتگران که مسئولیت بستن طناب به کمر اسب را به عهده دارد، از حرکت‌های شدید اسب کلافه می‌شود و بدون آنکه مخاطب خاصی داشته باشد می‌پرسد.
- ا. صلاً معلوم هست، این اسب چه جوری افتاده این تو؟! تکون نخور حیوون دیگه!
صاحب باغ که تمام مدت کلافه و نگران، اوضاع را زیر نظر دارد، پاسخ می‌دهد:
- بسته شده بود به اون درخت. نمی‌دونم چه جوری طنابش واشده. حیوون راه افتاده که بره تو اصطبل، اون طرف. موقع پریدن از روی چاه، پاش سرخورده و سقوط کرده.

همه به سمتی نگاه می‌کنند که خودروی نجات پیش می‌آید. راننده با مهارت و حوصله، خودرو را تا نزدیک چاه پیش می‌آورد، اما نور چراغ‌های خودرو نیز کمکی به روشن کردن داخل چاه نمی‌کند. «شکیب مهر» با دلسوزی چراغ قوه را داخل چاه روشن می‌کند. از دیدگاه او اسب بدون تقلا و بی رمق، درعمق چاه آرام گرفته است. بخاری که از پره‌های بینی حیوان بیرون می‌زند، هر چند لحظه یکبار انتهای چاه را پر می‌کند. اسب کمی سرش را بالا می‌آورد و نگاه ملتمسانه خود را متوجه شعاع نوری می‌کند که به داخل چاه می‌تابد.

ناگهان نور پروژکتور محوطه را به طور کامل روشن می‌کند و به سرعت جرثقیل روی دهانه چاه مستقر می‌شود. دراین فاصله نجاتگران، با تلاش بسیار، بالاخره طناب را از دور شکم اسب می‌گذرانند و سر دیگر آن را به جرثقیل می‌بندند. طناب زیر کتف‌های اسب محکم می‌شود و نیروی جرثقیل به آرامی، اسب را کمی بالا می‌کشد. 

حیوان که خود را رهاتر می‌بیند، یکباره به جنب و جوش می‌افتد و با نیروی بسیار به حرکت درمی آید. چاه، تنگ است و برخورد دست و پای اسب به دیواره، او را عصبی می‌کند. 

حرکت‌های شدید اسب چنان است که طناب از دور کمرش باز می‌شود و اسب نگون بخت این بار به انتهای چاه سقوط می‌کند و سرش زیر آب می‌رود.

چند لحظه سکوت حکمفرما می‌شود، ثانیه‌ها کش می‌آیند و اسب به طور کامل درعمق چاه زیر آب پنهان می‌شود. همه با نگرانی و بهت نگاه می‌کنند، آیا نتیجه این همه تلاش، خفه شدن اسب درآب کم عمق چاه خواهد بود؟ درثانیه هایی که به اندازه ساعت‌ها طولانی به نظر می‌رسد، هیچکس پلک نمی‌زند. همه به انتهای چاه چشم دوخته اند، جایی که درحالتی شبیه به جان کندن، جسم بزرگ اسب، زیر آب تکان می‌خورد و ناگهان سراسب از زیر آب بیرون می‌آید. حیوان حتی نای تکان دادن سر را ندارد، با حرکتی آرام آب را از پره‌های بینی خود خارج می‌کند و رام و آرام درجای خود می‌ایستد.

به دستور فرمانده، گروه نجات دوباره تلاش برای بیرون کشیدن اسب را آغاز می‌کنند. این بار، کار آسان‌تر از گذشته است و حیوان هیچ تقلایی نمی‌کند، چنانکه گویی، براثر تلاش بسیار و سردی آب بدنش کرخت شده است. طناب اصلی دوباره از دورکمر اسب می‌گذرد و زیر کتف هایش محکم می‌شود. با هدایت فرمانده، جرثقیل طناب را می‌کشد و حیوان به آرامی از آب بیرون کشیده می‌شود. دراین فاصله طناب دیگری دور پاهای اسب گره می‌خورد و آخرین طناب نیز به عنوان حائل برای ثابت نگاه داشتن حیوان از میان بدن او می‌گذرد.
موتور جرثقیل با قدرت بیشتری به حرکت درمی آید و اسب به آرامی به سمت بالاکشیده می‌شود. 


فریاد نجاتگران به آسمان می‌رود و چند لحظه بعد دوباره تردید و نگرانی حکمفرما می‌شود. درلحظه‌ای که همه با ترس و دلهره به درون چاه خیره شده اند، طناب به سم اسب گیر می‌کند و مانع از سقوط آن می‌شود. نجاتگران به هم نگاه می‌کنند، هر لحظه ممکن است با حرکت بعدی، طناب به طور کامل آزاد شود و تلاش چند ساعته بدون نتیجه بماند. حالا لحظه تصمیم است و همه درانتظار مانده اند، تا فرمانده فرمان حرکت را صادر کند.

فرمانده کمی می‌اندیشد. آنگاه به دقت نقطه اتصال طناب را از نظر می‌گذراند. سپس دستش را بالا می‌آورد و بقیه آماده می‌شوند تا با حرکت دست او، کشیدن طناب را از سر بگیرند. خوشبختانه طناب حائل، وضعیت خوبی دارد و می‌توان به اتکاء آن کار را ادامه داد. به یاری خدا، چند دقیقه دیگر اسب به سلامتی روی زمین محکم استقرار خواهد یافت.

بالاخره اسب به سلامت از چاه خارج می‌شود و زنده و سالم روی پاهای خود می‌ایستد، هرچند پیداست که به سختی خود را سرپا نگاه داشته است. حیوان با چشمان نجیب و درشت به نجاتگران خیره می‌شود. چیزی درعمق چشمانش سوسو می‌زند. گویی حیوان درسکوت، از آدم هایی که جانش را نجات داده اند، تشکر می‌کند.

آتش نشانان، که از انجام موفقیت آمیز عملیات نجات به وجد آمده اند با خوشحالی به یکدیگر تبریک می‌گویند و برای جمع کردن تجهیزات آماده می‌شوند. 

آتش نشانان برای بازگشت به ایستگاه آماده می‌شوند، درحالی که اسب نزدیک آتش، بازگشت گرما به وجود خود را احساس می‌کند. آتش نشانان به سوی خودرو‌ها می‌روند و یکی از اعضای گروه نجات، خودروی ۱۰۱۷ را برای خروج از باغ راهنمایی می‌کند.

براساس خاطره  حمیدرضا شکیب مهر- آتش نشان
انتهای پیام/ 

برچسب ها: قنات آتش نشانان

ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *