قتل خواهر تاوان سنگین برگشت به زندگی
من توهمی بود، خواهرم را کشتم تا بتوانم دوباره به زندگی برگردم. به خاطر مواد تاوان سنگینی دادم.
من در آن زمان حدود 40 سال داشتم و نسبت به سنی که داشتم رفتارهای نادرستی از من سر میزد. زن و بچهام از این موضوع ناراضی بودند. بسیار خجالتآور بود که یک پدر که باید الگو خانواده باشد در محل و فامیل به عنوان آیینه عبرت شناخته شود، پسرم در سن نوجوانی بود و در این سن باید از بزرگترهایش الگوبرداری میکرد ولی من شخص مناسبی برای این کار نبودم.
همه زندگی من شده بود، پوچی و زشتی و توهم. در عالم واقعی زندگی نمیکردم و حتی نمیدانستم در اطرافم چه میگذرد. شب و روزهایم پشتسرهم سپری میشد و من همچنان بیخبر از همه جا درگیر توهماتم بودم تا اینکه یک روز به من خبر دادند که مادرم بیمار شده است.
نمیدانم در آن لحظه چه حسی داشتم حتی نمیدانم معنی بیماری را درک کردم یا نه.
مادرم یک زن آبرومند بود و باید سریع خود را بر بالین او میرساندم. همراه خانوادهام به بیمارستان رفتم. در آنجا ناگهان دچار توهمات ناشی از مصرف شیشه شدم. در حال خودم نبودم و هیچ چیز متوجه نمیشدم. ناگهان به خواهر بزرگترم که 50 سال داشت حمله کردم و بیدلیل او را زدم. با چاقو او را میزدم. نمیدانم چند ضربه به بدنش وارد کردم و نمیدانم چرا این کار را کردم، همه چیز مانند یک فیلم بود که روی دور تند گذاشته بودند و من در شکلگیری آن هیچ نقشی نداشتم. انگار که همه کارهایی که انجام میدادم بدون اراده خودم انجام میشد. مغزم داغ شده بود. یک بار دیگر با چاقو ضربه زدم. عصبانی بودم. ضربه زدم. خون جلو چشمم را گرفته بود. خواهرم نقش بر زمین شد و جان میداد.
خون از بدنش میرفت تازه در آن لحظه بود که به خودم آمدم و فهمیدم چه کاری انجام دادهام. من خیلی خواهرم را دوست داشتم و هنوز هم باور نمیکنم که این کار را انجام دادهام. خیلی پشیمانم، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید ناراحتم.
از سال 85 تا 94 که رای دادگاه برایم صادر شد و حکمم قصاص بود در زندان بودم. در تکتک لحظات این چند سال فکر کردم، به کارهایم، به زن و بچهام، به خواهرم. هر روز این فیلم برایم تکرار میشد و من هر روز پشیمانتر از روز قبل میشدم.
البته فرصت پیدا کردم تا مواد مخدر را هم ترک کنم. نه برای این که مواد در دسترسم نبود چون اراده کردم، اما دیر. من دیگر خسته شده بودم و بابت استفاده از این ماده وحشتناک تاوان سنگینی داده بودم. اگرچه با وجود آن که چوبه دار در انتظارم بود و هیچ امیدی به آینده نداشتم باز هم میخواستم چند وقت باقی مانده از عمرم را پاک زندگی کنم.
همه چیز قطعی شده بود تا این که خبردار شدم خانواده خواهرم از قصاص منصرف شدند و بدون گرفتن هیچ دیهای رضایت دادند.
از آن روز تا به حال همه چیز برایم شکل دیگری است. من به زندگی بازگشتم و البته بهای بسیار سنگینی را بابت این بازگشت به زندگی دادم. من خواهرم را با دستان خودم کشتم. این را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.
براساس خاطرات یک معتاد نجات یافته
ارسال دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *